ویرگول
ورودثبت نام
علی ارومیه ای
علی ارومیه ای
خواندن ۱۵ دقیقه·۱ سال پیش

سبد خالی[1]

نویسنده: ها جون چانگ[2] (اقتصاددان نهادگرای کره‌ای، استاد دانشگاه سوآس لندن و نویسنده کتاب‌هایی مانند نیکوکاران نابکار، تجربه توسعه آسیای شرقی، 23 گفتار درباره سرمایه‌داری که به شما نمی‌گویند و...)

مترجم: علی ارومیه‌ای (دانشجوی کارشناسی اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی)

اقتصاد زبان قدرت است و همه ما را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. برای گسترش و تنوع ایده‌های آن کنیم؟

در سال 1986 زادگاهم کره جنوبی را ترک کردم و برای تحصیل به‌عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد رشته اقتصاد در دانشگاه کمبریج؛ به بریتانیا آمدم.

کار دشواری در پیش بود. انگلیسی محاوره من ضعیف بود. نژادپرستی و تعصبات فرهنگی بیداد می‌کرد. هوا افتضاح بود. اما سخت‌ترین چیز، غذا بود. قبل از آمدن به بریتانیا، متوجه نشده بودم که غذا چقدر می‌تواند مشکل‌آفرین باشد. گوشت بیش از حد پخته شده و کمتر مزه‌دار می‌شد. خوردن آن سخت بود، مگر همراه با سس، که باز می‌توانست بسیار خوب اما درعین‌حال بسیار بد باشد. خردل انگلیسی، که عاشق آن شدم، به سلاحی حیاتی در مبارزه من برای خوردن غذاها تبدیل شد. سبزی‌ها را تا حد مرگ می‌جوشانند تا بافت آن کاملاً از بین برود و فقط نمک در اطراف غذا وجود داشت تا کمی طعم‌دار شود. برخی از دوستان بریتانیایی شجاعانه استدلال می‌کنند که غذای آن‌ها طعم‌دار نیست (همان بی‌مزه؟) زیرا مواد غذائی آن‌قدر خوب بودند که نباید مانند فرانسوی‌های «فریبکار» با سس طعم گوشت بد و سبزی‌های کهنه را پنهان کنید. وقتی من در پایان اولین سال اقامتم در کمبریج از فرانسه دیدن کردم و برای اولین‌بار طعم غذاهای واقعی فرانسوی را چشیدم، هر ذره از قابل‌قبول بودن آن استدلال؛ به‌سرعت ناپدید شد.

فرهنگ غذایی بریتانیا در دهه 1980 - در یک‌کلام - محافظه‌کارانه بود. انگلیسی‌ها هیچ‌چیز ناآشنایی نمی‌خوردند. به غذاهایی که خارجی تلقی می‌شد، با یک تردید متعصبانه و بیزاری‌ای درونی می‌نگریستند. به‌غیراز چینی، هندی و ایتالیاییِ بی‌کیفیت و کاملاً انگلیسی شده، شما نمی‌توانید غذای دیگری تهیه کنید، مگر اینکه به سوهو یا منطقه خاص دیگری در لندن سفر کنید. برای من مظهر محافظه‌کاری مواد غذایی در بریتانیا مجموعه زنجیره‌ای پیتزا لند بود که اکنون منقرض شده اما در آن زمان متداول بود. با درک این موضوع که پیتزا هم می‌تواند به طرز ترسناکی «خارجی» باشد، این منو[3]مشتریان را با این سیاست جذب می‌کرد که پیتزای آن‌ها به همراه سیب‌زمینی (معادل آشپزی حاشیه امنیت برای مردم بریتانیا) پخته سرو شود.

البته مانند همه بحث‌های «خارجی» بودن، این نگرش زمانی که آن را موشکافی کنید بسیار پوچ جلوه می‌کند. شام محبوب کریسمس در بریتانیا شامل بوقلمون (آمریکای شمالی)، سیب‌زمینی (پرو یا شیلی)، هویج (افغانستان) و کلم‌بروکلی (بلژیک) می‌شود. اما این موضوع اهمیتی ندارد. بریتانیایی‌های آن زمان صرفاً هیچ کار «خارجی» ای انجام نمی‌دادند.

در تضاد کامل با «آن زمان»، «امروز» چشم‌انداز غذایی بریتانیا متنوع؛ پیچیده و حتی تجربی است. خصوصاً در لندن که همه چیز ارائه می‌شود. دونر کباب[4] ارزان و درعین‌حال عالی که ساعت 1 ظهر در خودروهای حاشیه خیابان فروخته می‌شود. شام گران‌قیمت ژاپنی کایسکی[5] یا تاپاس بارهای[6] ماجراجویانه اسپانیایی که در آن می‌توانید اغلب چیزها را باتوجه‌به روحیه و بودجه خود ترکیب و مطابقت دهید. همه چیز. از طعم کره‌ای هیجان‌انگیز تا لهستانی ساده اما دلگرم‌کننده؛ در اینجا شما می‌توانید بین پیچیدگی غذاهای پرو، با ریشه‌های ایبری، آسیایی و اینکا و استیک آبدار ساده آرژانتینی یکی را انتخاب کنید. اکثر سوپرمارکت‌ها و فروشگاه‌های غذایی مواد لازم برای غذاهای ایتالیایی، مکزیکی، فرانسوی، چینی، کارائیب، یهودی، یونانی، هندی، تایلندی، آفریقای شمالی، ژاپنی، ترکی، لهستانی و شاید حتی کره‌ای را می‌فروشند. اگر چاشنی یا ترکیب تخصصی‌تری می‌خواهید، احتمالاً آن را هم می‌توانید پیدا کنید. تمام این‌ها در کشوری که در اواخر دهه 1970، به گفته یکی از دوستان آمریکایی که در آن زمان دانشجوی مهمان بود، در تمام شهر آکسفورد، تنها در یک داروخانه آن هم برای نرم کردن موم گوش؛ می‌توانستید روغن‌زیتون بگیرید!

تئوری من این است که مردم بریتانیا در اواسط تا اواخر دهه 1990، بعد از تجربه‌کردن غذاهای متفاوت و هیجان‌انگیز در طول تعطیلات خارجی خود و مهم‌تر از آن از طریق مهاجران متنوع و روزافزون به این نتیجه‌گیری جمعی رسیدند که غذای آنها بد است. در پی این اتفاق؛ دیگر آزاد بودند که همه غذاهای جهان را بپذیرند و دلیلی برای اصرار بر هندی به‌جای تایلندی یا ترجیح‌دادن ترکی بر مکزیکی وجود نداشت. آزادی بریتانیا برای درنظرگرفتن یکسان همه گزینه‌های موجود، باعث شده است تا یکی از متنوع‌ترین فرهنگ‌های غذایی جهان را توسعه دهند.

درحالی‌که جهان غذایی من با سرعت رعدوبرق در حال انبساط بود، جهان دیگر من، اقتصاد، متأسفانه در یک سیاه‌چاله مکیده می‌شد.

تا دهه 1970، اقتصاد با طیف متنوعی از «مکتب‌ها» شناخته می‌شد، کلاسیک[7]، مارکسیستی[8]، نئوکلاسیک[9]، کینزی[10]، توسعه‌گرا[11]، اتریشی[12]، شومپیتری[13]، نهادگرا[14] و رفتاری[15] که شامل دیدگاه‌ها و روش‌های پژوهشی متفاوتی بودند. این مکاتب یا رویکردهای مختلف، دیدگاه‌های متمایزی به اقتصاد دارند به این معنا که گاهی ارزش‌های اخلاقی و مواضع سیاسی متضادی داشته و نحوه عملکرد اقتصاد را به روش‌های متفاوت درک می‌نمایند[16].

روش‌های پژوهشی مختلف در کنار هم و در تعامل با یکدیگر وجود داشته؛ اما گاه مکاتب اقتصادی رقیب، مانند مکتب اتریشی‌ها در مقابل مارکسیست‌ها در دهه‌های 1920 و 30 یا کینزی‌ها در برابر نئوکلاسیک‌ها در دهه‌های 1960 و 1970 رویاروئی شدیدی در صحنه مبارزه ایدئولوژیک داشتند.

در زمان سیاست‌گذاری‌های آزمایشی توسط دولت‌ها؛ مکاتب اقتصادی مجبور بودند تا استدلال‌های خود را تقویت نمایند؛ در این زمان رویاروئی‌ها شکل ملایم‌تری گرفته و مکاتب از طریق بحث و تعامل نه‌تنها روش‌های یکدیگر را مطالعه نمودند؛ بلکه بدون اینکه به آن اقرار کنند؛ ایده‌هایی را از یکدیگر قرض گرفتند. برخی از اقتصاددانان حتی تلفیق نظریه‌های مختلف را امتحان کردند؛ برای مثال، برخی از اقتصاددانان نظریه‌های کینزی و مارکسیستی را ادغام کردند و اقتصاد «پسا کینزی» را ایجاد نمودند.

اقتصاد تا دهه 1970 بیشتر شبیه چشم‌انداز غذایی امروز بریتانیا بود: غذاهای مختلف، هر کدام با نقاط قوت و ضعف متفاوت، برای جلب‌توجه رقابت می‌کنند. همگی ضمن افتخار به سنت‌های خود، موظف‌اند از یکدیگر بیاموزند و دائماً ترکیب‌های عمدی یا ناخواسته اتفاق می‌افتد.

بااین‌حال، از دهه 1980، فضای اقتصاد مشابه صحنه غذایی پیش از دهه 1990 بریتانیا شده است. یک سنت، اقتصاد نئوکلاسیک، تنها مورد موجود در منو است. مانند سایر مکاتب اقتصادی، این رویکرد نیز نقاط قوت و همچنین محدودیت‌های جدی خود را دارد. ارتقای مکتب نئوکلاسیک به این جایگاه داستان پیچیده‌ای است که در اینجا نمی‌توان آن را به‌اندازه کافی مورد بررسی قرارداد.

اما اگر بخواهیم مروری سرسری بر این داستان داشته باشیم؛ از عوامل آکادمیک، مانند محاسن و معایب مکاتب مختلف تا تسلط فزاینده ریاضیات به‌عنوان ابزار تحقیق (که در عین توسعه دانش در شکلی خاص، اشکال دیگر را سرکوب می‌کند) در این ارتقا دخیل بوده‌اند. بااین‌حال، با بررسی انتقادی‌تر متوجه خواهیم شد که رونق اقتصاد نئوکلاسیک توسط اعمال قدرت خارجی هم درون حرفه اقتصاد و هم در خارج از آن، شکل‌گرفته است. زد و بندهای سیاسی و مبتنی بر قدرت، جایزه نوبل در علوم اقتصادی[17] در ترویج اقتصاد نئوکلاسیک نقش بسزایی داشته است. از نظر سیاسی همچنین، سکوت ذاتی مکتب نئوکلاسیک در زیرسؤال‌بردن توزیع درآمد، ثروت و قدرت زیربنایی نظام‌های اجتماعی اقتصادی موجود، آن را برای نخبگان حاکم دلپذیرتر کرده است. جهانی‌شدن آموزش در دوران پس از جنگ جهانی دوم که در آن قدرت فرهنگی ایالات متحده بیشترین تأثیر را گذاشته؛ نقش مهمی در گسترش اقتصاد نئوکلاسیک که از دهه 60 در ایالات متحده کاملاً مسلط شده؛ داشته است.

امروزه اقتصاد نئوکلاسیک در اکثر کشورها چنان مسلط است (ژاپن، برزیل، تا حدی ایتالیا و ترکیه استثنا هستند) که اصطلاح «اقتصاد» برای بسیاری مترادف با «اقتصاد نئوکلاسیک» شده است. این «تک ساختگی[18]» فکری، خزانه فکر اقتصادی را محدود کرده است. تعداد معدودی از اقتصاددانان نئوکلاسیک حتی وجود مکاتب دیگر را تصدیق می‌کنند، چه برسد به این که بخواهند شایستگی‌های فکری آن‌ها را تأیید کنند. کسانی هم که سایر مکاتب را در نظر می‌گیرند، آن‌ها را ضعیف‌تر می‌دانند. برخی از ایده‌ها، مانند ایده‌های مکتب مارکسیستی، به نظر آن‌ها «حتی جزو اقتصاد هم نیست» و ادعا می‌کنند که اندک بینش‌های مفیدی که زمانی مکاتب دیگر داشتند (برای مثال، ایده‌ی نوآوری مکتب شومپیتری یا ایده‌ی عقلانیت محدود انسانی از مکتب رفتارگرا)؛ قبلاً در جریان اصلی اقتصاد که همان اقتصاد نئوکلاسیک است؛ گنجانده شده‌اند. آنها متوجه نمی‌شوند که این کار مانند سروکردن سیب‌زمینی پخته شده در کنار پیتزای پیتزا لند است. به‌جای اینکه به سراغ ترکیب غذاهای پرویی، اسپانیایی، چینی و ژاپنی برویم یا غذاهای سرآشپز آمریکایی کره‌ای، دیوید چانگ[19]، که از ذائقه آمریکایی، کره‌ای، ژاپنی، چینی و مکزیکی تأثیر پذیرفته را امتحان کنیم.

من نمی‌گویم که اقتصاد نئوکلاسیک بد است. مانند سایر مکاتب اقتصادی، این مکتب برای توضیح چیزهای مشخصی بر اساس مقدمات اخلاقی و سیاسی خاص خودساخته شده است؛ بنابراین در برخی چیزها بسیار خوب عمل می‌کند؛ اما در موارد دیگر بسیار بد است. مشکل در این حالت، تسلط تقریباً کامل یک مکتب است که دامنه علم اقتصاد را محدود کرده و جهت‌گیری‌های نظری و نقاط کور ایجاد نموده است.

همان‌طور که امتناع این کشور از پذیرش سنت‌های متنوع آشپزی، بریتانیا را قبل از دهه 1990 به مکانی با رژیم غذایی کسل‌کننده و ناسالم تبدیل بود؛ تسلط یک مکتب بر علم اقتصاد، جامعیت اقتصاد را محدود و پایه‌های اخلاقی آن را سست می‌نماید.

برخی از خوانندگان ممکن است به‌درستی بپرسند: چرا باید برای من مهم باشد که دسته‌ای از دانشگاهیان تنگ‌نظر شوند و به فضایی تک‌محصولی گرایش پیدا نمایند؟ بااین‌حال، همه شما باید اهمیت دهید، زیرا چه بخواهیم چه نخواهیم، اقتصاد زبان قدرت شده است. شما نمی‌توانید دنیا را بدون درک آن تغییر دهید. در واقع، من فکر می‌کنم که در اقتصاد سرمایه‌داری، دموکراسی نمی‌تواند به طور مؤثر عمل کند؛ بدون اینکه همه شهروندان حداقل تا حدی اقتصاد را درک کنند. این روزها با غلبه اقتصاد مبتنی بر بازار، حتی تصمیم‌گیری در مورد مسائل غیراقتصادی (مانند بهداشت، آموزش، ادبیات یا هنر) نیز تحت سلطه منطق اقتصادی قرار گرفته است. من حتی با برخی از بریتانیایی‌ها ملاقات کرده‌ام که تلاش می‌کنند وجود نهاد سلطنت را از نظر درآمد توریستی ای که ادعا شده عاید آن می‌شود، توجیه کنند. من سلطنت‌طلب نیستم، اما چقدر توهین‌آمیز است که از این نهاد به چنین شکلی دفاع شود؟

هنگامی که بسیاری از تصمیمات جمعی با کمک تئوری‌های اقتصادی غالب؛ فرموله و توجیه می‌شوند اگر برخی از مردم علم اقتصاد را درک نکنند، واقعاً نمی‌دانند به چه چیزی رأی موافق یا مخالف می‌دهند.

علم اقتصاد، مطالعه یک‌زبان باستانی و بیگانه مانند نورس[20] یا تلاش برای شناسایی سیارات مشابه زمین در فاصله صدها سال نوری از ما، نیست. اقتصاد تأثیر مستقیم و شگرفی بر زندگی ما دارد.

همه ما می‌دانیم که تئوری‌های اقتصادی بر سیاست‌های دولت در خصوص مالیات، هزینه‌های رفاهی، نرخ بهره و مقررات بازار کار تأثیر می‌گذارد. هر کدام از آن‌ها نیز با تأثیر بر شغل، شرایط کار، دستمزد و بازپرداخت وام‌های مسکن یا وام‌های دانشجویی در زندگی مادی روزمره ما تأثیر عمیق می‌گذارد. تئوری‌های اقتصادی همچنین انتظارات جمعی بلندمدت یک اقتصاد را شکل می‌دهد. انتظارات با تأثیرگذاری بر سیاست‌هایی که توانایی‌های اقتصاد یک کشور، برای مشارکت در صنایع با بهره‌وری بالا، نوآوری و توسعه به روشی پایدار از نظر زیست‌محیطی تعیین می‌کنند؛ آینده اقتصاد را رقم می‌زنند. اما فراتر از آن: اقتصاد فقط بر متغیرهای اقتصادی، چه شخصی و چه جمعی، تأثیر نمی‌گذارد؛ بلکه ما را نیز تغییر می‌دهد.

اقتصاد به دو صورت در ما تغییر ایجاد می‌کند. ابتدا، از طریق ایده‌هایی که ارائه می‌نماید: نظریه‌های اقتصادی مختلف ویژگی‌های متفاوتی را در طبیعت انسان در نظر می‌گیرند، بنابراین نظریه اقتصادی ای که غالب باشد؛ هنجارهای فرهنگی، تعریف و تصور آن چه که مردم «طبیعی» و «طبیعت انسانی» می‌انگارند را می‌سازد. در چند دهه اخیر با تسلط اقتصاد نئوکلاسیک که پیش‌فرض خودخواهانه بودن رفتار انسانی را دارد؛ رفتارهای خودخواهانه را عادی کرده است. افرادی که به شیوه‌ای نوع‌دوستانه عمل می‌کنند به‌عنوان «بازنده» مورد تمسخر قرار می‌گیرند و به هر عمل نوع‌دوستانه‌ای با دیده شک نگاه می‌شود. اگر تئوری‌های اقتصادی رفتارگرا یا نهادگرا حاکم بود، ما معتقد بودیم که انسان‌ها انگیزه‌های پیچیده متنوعی دارند که خودخواهی تنها یکی از آنهاست. در این دیدگاه‌ها، اشکال مختلف جامعه می‌تواند انگیزه‌های متفاوتی را در انسان بیدار کند و حتی انگیزه‌های افراد را به شیوه‌های گوناگون شکل دهد. به‌عبارت‌دیگر، علم اقتصاد بر چیزی که مردم، عادی می‌شمارند، نحوه نگرش مردم به یکدیگر و رفتاری که افراد برای سازگاری با جامعه خود بروز می‌دهند؛ تأثیر می‌گذارد.

اقتصاد همچنین با تأثیر بر نحوه توسعه و در نتیجه بر نوع زندگی و کار ما و در نهایت بر شخصیت ما تأثیر می‌گذارد. به‌عنوان‌مثال، نظریه‌های مختلف اقتصادی دیدگاه‌های متضادی در مورد اینکه آیا کشورهای درحال‌توسعه باید صنعتی‌شدن را از طریق سیاست‌گذاری عمومی ترویج کنند یا خیر، ارائه می‌دهند. درجات مختلف صنعتی‌شدن خود انواع مختلفی از افراد را تولید می‌کند. برای مثال، در مقایسه با کسانی که در جوامع کشاورزی زندگی می‌کنند، افرادی که در کشورهای صنعتی‌تر زندگی می‌کنند، معمولاً در زمان‌بندی بهتر عمل می‌کنند، زیرا کارشان و در نتیجه بقیه زندگی‌شان بر اساس ساعت سازماندهی می‌شود. صنعتی‌سازی همچنین با جمع‌آوری تعداد زیادی کارگر در کارخانه‌هایی که نیاز به همکاری نزدیک‌تر با یکدیگر نسبت به مزارع دارند، جنبش‌ها و اتحادیه‌های کارگری را ترویج می‌کند. این جنبش‌ها به نوبه خود احزاب سیاسی چپ میانه را ایجاد می‌کنند که سیاست‌های برابری‌خواهانه‌تری را دنبال می‌کنند، و علی‌رغم اینکه ممکن است به‌مرور تضعیف شوند؛ حتی زمانی که کارخانه‌ها ناپدید می‌شوند، از بین نمی‌رود. همان‌طور که در بیشتر کشورهای ثروتمند در چند دهه گذشته اتفاق افتاده است.

می‌توانیم پا را فراتر بگذاریم و ادعا کنیم که اقتصاد بر نوع جامعه‌ای که داریم تأثیر می‌گذارد. نخست، با تأثیر بر افراد جامعه و سپس با ترویج نظریه‌های اقتصادی مختلف تضاد درونی جوامع را سامان می‌دهد؛ بنابراین، نظریه اقتصادی ای که صنعتی‌شدن را تشویق می‌کند، منجر به ایجاد جامعه‌ای می‌شود (مانند آن چه قبلاً توضیح داده شد) که برای سیاست‌های برابری‌خواهانه‌تر فشار وارد می‌کند. نظریه اقتصادی که معتقد است انسان‌ها تماماً توسط منفعت شخصی خود هدایت می‌شوند، جامعه‌ای را ایجاد می‌کند که در آن همکاری دشوارتر است.

دوم، نظریه‌های مختلف اقتصادی دیدگاه‌های متفاوتی در مورد اینکه مرز «حوزه اقتصادی» کجا باید باشد؛ دارند؛ بنابراین، اگر یک تئوری اقتصادی خصوصی‌سازی خدمات ضروری مثل، مراقبت‌های بهداشتی، آموزش، آب، حمل‌ونقل عمومی، برق و مسکن را سرلوحه کار خود قرار دهد؛ منطق بازار «یک دلار، یک رأی» را جایگزین منطق دموکراتیک «یک نفر، یک رأی» می‌کند. در نهایت، نظریه‌های اقتصادی تأثیرات متضادی را بر متغیرهای اقتصادی مانند نابرابری (درآمد یا ثروت) یا حقوق اقتصادی (کار در مقابل سرمایه، مصرف‌کننده در مقابل تولیدکننده)، دارند. تفاوت در این متغیرها بر میزان تضاد در جامعه تأثیر می‌گذارد. نابرابری درآمدی بیشتر نه‌تنها باعث درگیری‌های بیشتر بین قدرتمندان و افراد تحت سلطه آنها می‌شود، بلکه درگیری‌های بیشتری را در میان افراد کم‌برخوردار ایجاد می‌کند، چرا که آنها مجبور به مبارزه بر سر سهم اندک خود از کیک اقتصاد هستند.

اگر این‌گونه اقتصاد را بفهمیم؛ به اشکال اساسی‌تر و متنوع‌تری بر ما تأثیر می‌گذارد نسبت به زمانی که آن را تنها با درآمد، مشاغل و حقوق بازنشستگی تعریف کنیم. به همین دلیل ضروری است که هر شهروند مقداری علم اقتصاد بیاموزد. اگر می‌خواهیم اقتصاد را به نفع اکثریت اصلاح کنیم، دموکراسی خود را مؤثرتر کنیم و جهان را به مکانی بهتر برای زندگی خود و نسل‌های آینده تبدیل نماییم؛ باید از وجود حد منطقی از سواد اولیه اقتصادی بین مردم، اطمینان حاصل کنیم.

بحران مالی جهانی در سال 2008 و رکود و دوقطبی شدن اقتصاد پس از آن، یادآور بی‌رحمانه‌ای است که ما نمی‌توانیم اقتصاد خود را به اقتصاددانان حرفه‌ای و دیگر «تکنوکرات‌ها[21]» بسپاریم و همه ما باید به‌عنوان شهروندان فعال می‌بایست در مدیریت آن مشارکت داشته باشیم.

البته تفاوتی جدی بین «باید» و «توانستن» وجود دارد. بسیاری از ما از نظر جسمی بیش از حد برای کارهای روزانه خود در زندگی خسته شده‌ایم و از نظر ذهنی درگیر امور شخصی و مالی خود هستیم. به همین دلیل چشم‌انداز سرمایه‌گذاری برای تبدیل‌شدن به یک شهروند اقتصادی فعال از طریق یادگیری تئوری‌های اقتصادی؛ ممکن است دلهره‌آور به نظر برسد.

بااین‌حال، انجام این سرمایه‌گذاری‌ها بسیار ساده‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنید. اقتصاد بسیار ملموس‌تر از آن چیزی است که بسیاری از اقتصاددانان فکر می‌کنند. در کتاب 23 گفتار درباره سرمایه‌داری که به شما نمی‌گویند[22](2010)، خشم برخی از همکاران حرفه‌ای خود را با گفتن اینکه 95 درصد علم اقتصاد عقل سلیم[23] است و به دلیل استفاده از اصطلاحات تخصصی و ریاضی دشوار به نظر می‌رسد؛ برانگیختم. درحالی‌که حتی 5 درصد باقی‌مانده هم اگر به‌خوبی توضیح داده شود؛ می‌تواند به‌صورت کلی و فارغ از جزئیات فنی قابل‌درک باشد.

زمانی که دانشی اولیه از اقتصاد داشته باشید، فهم آنچه در حال وقوع است زمان و تمرکز کمتری نیاز دارد. مانند یادگیری دوچرخه‌سواری، یادگیری یک‌زبان جدید یا استفاده از رایانه و... یک شهروند اقتصادی فعال‌بودن وقتی به مشکلات اولیه غلبه کنید و به تمرین آن ادامه دهید؛ باگذشت زمان آسان‌تر می‌شود. صحبت‌کردن با خانواده و دوستان خود در مورد مسائل اقتصادی روزمره مثل کار، تورم یا بحران‌های بانکی دانش شما را افزایش می‌دهد و استدلال‌های شما را دقیق‌تر می‌کند. این روزها، حتی گروه‌های فعالی وجود دارند که به‌صورت آنلاین و حضوری آموزش اقتصاد به شهروندان عادی، ارائه می‌کنند.

به همین دلیل برای اینکه تلاش شهروندان عادی برای یادگیری و تفکر در مورد اقتصاد جالب‌تر و دلپذیرتر شود؛ من داستان‌های غذا و اقتصاد را در کتاب خود، اقتصاد خوراکی: یک اقتصاددان گرسنه جهان را توضیح می‌دهد[24] (2023) گرد هم آورده‌ام. امیدوارم از آن لذت برده باشید.


بازنشر از سایت انگاره







[1] https://aeon.co/essays/why-everyone-needs-to-learn-some-economics

[2]Ha-Joon Chang

[3] Menu

[4] نوعی ساندویچ گوشت ترکیه ای

[5] Kaiseki

[6] Tapas‎

پیش‌غذای اسپانیایی به انواع خوراک‌های کوچک حاضری گفته می‌شود که می‌توانند به عنوان مزه در کنار نوشیدنی صرف شوند یا این‌که مجموع آن‌ها به عنوان یک ناهار یا شام کامل خورده شود.

[7] Classical

[8] Marxist

[9] Neoclassical

[10] Keynesian

[11] Developmentalist

[12] Austrian

[13] Schumpeterian

[14] Institutionalist

[15] Behaviouralist

[16] من روش‌های رقابتی اقتصاددانان را در کتابم به نام اقتصاد: راهنمای کاربران (2014)، در فصلی با عنوان بگذار صد گل بشکفد؛ توضیح داده‌ام.

[17] این یک جایزه نوبل واقعی نیست، بلکه فقط یک جایزه به یاد آلفرد نوبل است که توسط بانک مرکزی سوئد اعطا می شود

[18] Monocropping

[19] تشابه اسمی با نویسنده، تصادفی است.

[20] نورس باستان یکی از زبان‌های ژرمنی شمالی بوده که در عصر وایکینگ‌ها در میان ساکنان اسکاندیناوی و سکونت‌گاه‌های ایشان در آن سوی دریاها گویشورانی داشته‌است. این زبان تا پیرامون ۱۳۰۰ میلادی زنده بوده‌است.

[21] Technocrats

[22] نسخه فاسی کتاب با ترجمه دکتر ناصر زرافشان در انتشارات مهرویستا منتشر شده است.

[23] Common sense

[24] Edible Economics: A Hungry Economist Explains the World (2023)

اقتصاد نئوکلاسیکعلم اقتصاداقتصاداقتصاد سیاسیاقتصادی
نماینده صداهای شنیده نشده!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید