علی پیروزمند
علی پیروزمند
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

برای تولدم..

من علی، یک جوان از شهرستان. انسانی تهی از هر چیز، که صبح به صبح قهوه دم می‌کند!

تا قبل از آنکه قاطی آدمها شوم تنها چیزی که دوست داشتم صدای زنگ آخر مدرسه بود. نه شاگرد اول بودم و نه آنقدر قوی که قلدر کلاس شوم. نه هیچوقت درک کرده‌ام که مردم چرا ورزش را دوست می‌دارند و نه فهمیده‌ام بحث درباره ان چه ارزشی دارد، نه مقام المپیادی و نه نفر اول شدن مسابقه احکام را در کارنامه دارم که تعریف کردنش از گذشته کمی بانمک باشد.

در مجموع سالهای بزرگ شدنم را به خوبی یادم نیست و خاطره قابل توجهی هم از نوجوانی ندارم. هیچوقت اهل بخاطر سپردن چیز‌ها نبوده‌ام، مگر آنکه ضرورتی در کار باشد. فقط یادم‌ می‌آید در گذشته خوشحال بودم و روزهایی آمد که دیگر دلیلی برای خوشحالی وجود نداشت.
بعد از آن‌هم با هراس از آینده و غبطه به گذشته زندگی را ادامه دادم. مدام در گذشته زندگی کردم و برای آینده تصمیم گرفتم، چون حالم بد بود.
خب هنوز هم همان آش است و همان کاسه! الان هم از آنهایی هستم که فقط وجود دارند.

روزهایم را با کرختی و بی‌حوصلگی می‌گذرانم و اغلب، از شب تا وقتی که خانه با نور شسته شود، فکر می‌سازم.
تنها تغییر قابل توجه زندگی‌ام در سالیان، علاقه‌ام به اطرافیانم است.

البته که بعضی‌شان را لایق این توجه نمی‌بینم اما خب اشکالی هم ندارد. کمی خوبی که به هیچ جای کسی بر نمیخورد!
و حالا ؟ امروز تولدم است.
بیست‌و هفت آذر شده بیست‌و هشت. یا دقیقتر اگر بخواهم بگویم، چند دهم ثانیه از 12نیمه شب می‌گذرد و بوم! من باید خوشحال تر باشم.

آخر میدانید که، یکساال بزرگتر شدم! چنین چیزی بیشتر مضحک است تا شادی آور و هرساله مرا غمگین‌تر میکند.
راستش را بخواهید علتش را نمیدانم و تمایلی هم به فهمیدنش ندارم. ‌آخر چه نیازی‌ست که آدم دلیل هر چیزی را بداند؟

آدم همین است که باید باشد، همان کاری را میکند که باید بکند. برای من همین هم بس است.

و این روند تا انقضای تاریخ تولدم ادامه دارد...من علی، یک جوان از شهرستان. انسانی تهی از هر چیز، که صبح به صبح قهوه دم می‌کند!

تا قبل از آنکه قاطی آدمها شوم تنها چیزی که دوست داشتم صدای زنگ آخر مدرسه بود. نه شاگرد اول بودم و نه آنقدر قوی که قلدر کلاس شوم. نه هیچوقت درک کرده‌ام که مردم چرا ورزش را دوست می‌دارند و نه فهمیده‌ام بحث درباره ان چه ارزشی دارد، نه مقام المپیادی و نه نفر اول شدن مسابقه احکام را در کارنامه دارم که تعریف کردنش از گذشته کمی بانمک باشد.

در مجموع سالهای بزرگ شدنم را به خوبی یادم نیست و خاطره قابل توجهی هم از نوجوانی ندارم. هیچوقت اهل بخاطر سپردن چیز‌ها نبوده‌ام، مگر آنکه ضرورتی در کار باشد. فقط یادم‌ می‌آید در گذشته خوشحال بودم و روزهایی آمد که دیگر دلیلی برای خوشحالی وجود نداشت.
بعد از آن‌هم با هراس از آینده و غبطه به گذشته زندگی را ادامه دادم. مدام در گذشته زندگی کردم و برای آینده تصمیم گرفتم، چون حالم بد بود.
خب هنوز هم همان آش است و همان کاسه! الان هم از آنهایی هستم که فقط وجود دارند.

روزهایم را با کرختی و بی‌حوصلگی می‌گذرانم و اغلب، از شب تا وقتی که خانه با نور شسته شود، فکر می‌سازم.
تنها تغییر قابل توجه زندگی‌ام در سالیان، علاقه‌ام به اطرافیانم است.

البته که بعضی‌شان را لایق این توجه نمی‌بینم اما خب اشکالی هم ندارد. کمی خوبی که به هیچ جای کسی بر نمیخورد!
و حالا ؟ امروز تولدم است.
بیست‌و هفت آذر شده بیست‌و هشت. یا دقیقتر اگر بخواهم بگویم، چند دهم ثانیه از 12نیمه شب می‌گذرد و بوم! من باید خوشحال تر باشم.

آخر میدانید که، یکساال بزرگتر شدم! چنین چیزی بیشتر مضحک است تا شادی آور و هرساله مرا غمگین‌تر میکند.
راستش را بخواهید علتش را نمیدانم و تمایلی هم به فهمیدنش ندارم. ‌آخر چه نیازی‌ست که آدم دلیل هر چیزی را بداند؟

آدم همین است که باید باشد، همان کاری را میکند که باید بکند. برای من همین هم بس است.

و این روند تا انقضای تاریخ تولدم ادامه دارد...

بیست و هشت آذر نود و نه
علی پیروزمندیعلی پیروزمندali pirouzmandali pirouzmandiعلی پسرک
من علی، عاشق سیاست، عکاسی، مطالعه. و اویی که همیشه دلتنگش هستم. Alipirouzmand.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید