همیشه میدانستم که در کشور ما گور قانون مدتهاست که کنده شده، اما اینکه برای خود آدم اتفاق بیفتد، طعم تلخ دیگری دارد. این نوشته بازتاب تجربه من از فرایند دریافت معافیت پزشکی برای نرفتن به سربازی اجباری است. مینویسم تا مبادا یکی از شما با خیال خامی که من داشتم، در این راه قدم بگذارد و عمر و سرمایهاش را بیهوده تلف کند.
ماجرا از آنجا شروع میشود که ابتدای آبان ماه سال 1399 من به پشتوانه بیماری چشمی که داشتم، با دریافت مشاوره از چند پزشک متخصص و به پیشنهاد پزشک معاینات اولیه نظام وظیفه، متقاضی دریافت معافیت پزشکی از سازمان وظیفه عمومی شدم. روی کاغذ اوضاع بدک نبود و با این تئوری، کل روال اداری دو سه ماه بیشتر قرار نبود طول بکشد. فلذا در این راه پا گذاشتم.
در اولین مرحله متخصص معتمد نظام وظیفه بیماریام را تایید کرد. نامه به کمیسیون پزشکی ارسال شد. کمیسیون را برگزار کردند، مرا خواستند، بعد از یک ساعتی تاخیر نوبتم شد، حدود 15ثانیه زمان برد، چیزی نوشت. کسی از در آمد و به من گفت چرا اینجا ایستادی؟ گفتم نوبتم است، گفت برو بیرون. رفتم بیرون! پس از حدود یک ساعت معطلی بیشتر گفتند باید منتظر بمانی چند هفته دیگر دوباره به متخصص مراجعه کنی. گفتم چشم. چند هفته بعد به بیمارستانی دیگر مراجعه کردم، بیمارستان تخصصی چشم بود، آنجا بخاطر کمیاب بودن بیماریام مورد ویزیت چند متخصص متعدد قرار گرفتم، همگی بیماری را تایید کردند. چند نفر از این متخصصین گویا از اساتید علوم پزشکی بودند، اجازه گرفتند و باقی وقت را شدم مورد مطالعاتی اتند ها و دانشجوهای استاژری و رزیدنتها. آشنا شدیم، آزمایشاتشان را انجام دادند و سوالاتشان را پرسیدند تا بالاخره با تعطیلیشان مرا هم رها کردند. بیرون آمدم، همه چیز خوب بود. کمافیالسابق از نظر پزشکان بیماریام اثبات شده بود و باید منتظر کمیسیون میماندم.
بالاخره یک روز تشکیل شد. رفتم، دوباره همان روال سابق، نوبتم که شد صدایم کردند، داخل شدم، این بار فقط پرونده من مورد بحث بود، چهار/پنج پزشک کمیسیون نمیتوانستند بفهمند مشکلی که متخصص ذکر کرده یعنی چه!! یک دور در دفتر آییننامه زدند و پیدا نکردند، فهمیدم که میخواهند یک بار دیگر مرا ارجاع بدهند به متخصص، اعتراض کردم که آقا جان این دفعه دوم است که من از پیش متخصص برمیگردم. بیرونم کردند. از پشت در صدا آمد که یکی میگفت «توی اینترنت بزن!» چند دقیقهای گذشت و این تباهی آنها اصلا خوب نبود. یک افسر نظام وظیفه با پذیرایی و بطری آب وارد اتاق شد. من هم به آرامی خودم را چپاندم داخل. (بگذریم از اینکه که در طول این مدت بارها دیده بودم با بطریهای بزرگ آب معدنی جلوی دیگران قلپ قلپ آب مینوشند، با دهان پر حرف میزنند یا پایشان را روی صندلیهای آن طرف میز دراز میکنند و خیلی بویی از ادب نبردهاند)
وارد اتاق که شدم گویا سرچ کردن به جایی نرسیده بود و داشتند از این جمله فارسی متخصص که گفته بود «با عمل جراحی احتمال درمان وجود دارد» نتیجه گیری میکردند که خب، چون اینجا نوشته شده «عمل» پس احتمالا بیماریای هم وجود دارد که متخصص درباره عمل کردن آن صحبت کرده! در همین لحظات بود که فرد تازه وارد شده خطاب به تیم کمیسیون گفت «خسته شدید(!) استراحتی کنید و از خودتان پذیرایی کنید.» این جمله تاثیر قطعی روی سرنوشت من گذاشت و باعث شد آنها زودتر نتیجه گیری کنند. نتیجه این شد: بیماری را که نمیدانستند، پوس فقط چون اسم عمل آمده بود، نتیجه گرفتند به من 6 ماه معافیت موقت میدهیم، شاید بیماری خوب شد!
تا موعد مقرر نتوانستم صبر کنم. معطلی برزخ بزرگی بود! 5 ماه گذشت و من تحمل نکردم. رفتم و درخواست کردم زودتر به کارم رسیدگی شود. نامه ارسال شد و چند هفته بعد مرا از بیمارستان دیگری خواستند، متخصص مربوطه بسیار بد اخلاق بود و دانش چندانی از بیماریام نداشت. به دنبال نشانههای بیماری دیگری بود که آنها را پیدا نکرد و در کمتر از یک دقیقه مرا سالم دانست! به به او اعتراض کردم و وی با عقده تمام کوچکترین واکنشهای مرا -حتی نفسهای عمیقم را- با جملاتی طولانی مساوی با این قلمداد میکرد که من به سواد و درسی که او خوانده بیاحترامی کردهام.
بگذریم از اینکه بههرحال این روزها هر بیماری به واسطه آنکه سالها با بیماری خود سر کرده و به پزشکهای متخصص در این باره سر زده و مطالب زیادی را درباره آن خوانده، ممکن است علم بیشتری درباره بیماری مذکور داشته باشد، به نسبت پزشکی که شاید در نهایت در خصوص این بیماری فقط یک امتحان را پاس کرده باشد. (البته که این گستاخی به سختیکار و علم والای پزشکها نیست!) در نهایت، با این همه، هیچ به او اعتراض نکردم. بههرحال کارم پیش او گیر بود. فقط بارها گفتم آقا جان من غلط کردم، اشتباه کردم، به بزرگواریتان ببخشید. که خب از این اتفاق هم برداشت بدی کرد! گفت این حرف تو یعنی «خفه شو و بیشتر از این مشکلات من رو به روم نیار!» من با دهان باز حیرت زده شده بودم هیچ نمیدانستم و نمیتوانستم که بگویم.
منشی را صدا زد و مرا به تندی بیرون کرد، ماجرا را به خانم منشی توضیح دادم، گفت اشکالی ندارد، دکتر کمی عصبی بوده. بنده خدا توصیه کرد که بسیار متاسف و شرمگین باشم. من هم سرم را پایین انداخته و چهرهای اندوهناک به خودم گرفتم. منشی دستم را گرفت و به دنبال خود کشاند. وارد اتاق شدیم، مراتب پشیمانی و شرمساری (!) مرا به پزشک اعلام کرد و باعذرخواهی چند باره من، خانم دکتر قصهما قبول کرد که نامه نظام وظیفهام را بی جواب نگذارد. ولی با این وجود هنوز بر خر خودش را سوار بود و حاضر نمیشد درست و حسابی مرا ویزیت کند. من هم جرات این را نداشتم که به او خانم دکتر، شما دنبال علائم اشتباهی هستی که مربوط به بیماری من نیست. راهی نبود. فلذا به او گفتم بابا جان پیش از شما N تعداد متخصص مرا ویزیت کردهاند و این بیماری از نظرشان تایید شده، میشود نظر آنها را بشنوید؟ پس با میانجی گری منشی، قبول کرد که نظر آنها را هم بخواهد. از او تشکر کردم. بعد گفت دیگر وقت ندارد و بیرون آمدیم.
روز بعد به بیمارستانی رفتم که شش ماه قبل با اساتید و رزیدنتهای آنجا آشنا شده بودم. چند نفرشان بودند در آن ساعت. یک نامه نوشتند و بیماریام را تایید کردند. تا آخر وقت خودم را به بیمارستان روز قبل رساندم، نامه را خدمت خانم دکتر عصبی بردم و در کمال تعجب گفت مرا یاد ندارد. تعجب کردم، منشی را با خودم بردم و بعد از چند دقیقه معطلی نامه را گرفت و پس از آن مرا سریعا بیرون کرد.
از آن روز چیزی حدود سه ماه گذشت. از کمیسیون هیچ خبری نبود. نه نظام وظیفه پاسخگو بود و نه هیچ جای دیگری. حتی پروندهام نبود! گماش کرده بودند! چه خبر بدی. البته مامور مورد نظر تضمین میداد که مشکلی نیست، ما همه چیز را در سیستم کامپیوترمان داریم. اما این برای من خبر بد تری بود. داخل گونیهایی پر از پرونده را گشتند و پس از چند روز بالاخره پیدا شد! اما رای پزشک بد اخلاق آخری روی پرونده نبود! گفتند چرا بیمارستان نرفتهای؟!
ادامه ماجرا را از بیمارستان پیجو شدم. آنجا هم بعد از چند بار رفت و آمد کاغذ مربوط به رای دکتر را برایم از زیر مشتی آت و آشغال پیدا کردند. سفید سفید بود. متخصص مربوطه برایم هیچ ننوشته بود! رفتم خواهش و تمنا و تقاضا کردم. زیر بار نمیرفت. او بعد از یک روز مرا دیگر به جا نمیآورد. چه رسد به ...
دوباره و سه باره مراجعه کردم، پزشک مربوطه حاضر به بررسی پرونده نبود و نظام وظیفه نیز پرونده ناقص را نمیپذیرفت!
در نهایت با مراجعه های مکرر همان کاغذ سفید را ارسال کرد و من پس از دو سال و نیم! به سربازی اعزام شدم :)