آنچه در این پست بدان پرداخته شده نگاهیست به چرایی استمرار مطالبه دموکراسی در ایران. برای اینکه بتوانید با پست ارتباط برقرار کنید، یحتمل نیاز است قضاوتها و سوگیریهای فکری خود را درخصوص ابعاد مختلف سیاست را کنار گذاشته تا بتوانید محتوای بیطرفانهی آن را درک کنید.
دموکراسی خواهی، مطالبه حق رای و اعتراض مردم به نادیده گرفته شدن مدتهاست که میان مردم ایران رایج است. این مطالبهها از صده 1900 تا کنون تقریبا یکساناند. تاریخ ایران بیانگر چند انقلاب بزرگ در طول بیش از یک قرن اخیر است که مطالبه تمامی آنها دموکراسی بوده. انقلابهایی مثل انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، خواهان دموکراسی برای مردم بودند.
چرا اکنون هنوزهم بدان دست نیافتیم؟
گفته میشود حاکمان از ابتدا به دنبال استبداد بودهاند و فقدان دموکراسی ناشی از فساد آنهاست.
آیا حاکمان فعلی کارنامه خوبی نداشتند؟
گفته میشود تصمیم مردم برای انقلاب تصمیم اشتباهی بوده، چرا که در آن برهه تاریخی شرایط به خوبی مشغول پیش رفتن بوده.
آیا تصمیم مردم برای انقلاب معیوب بود؟
گفته میشود دموکراسی با اسلام در تضاد است و اگر رواج پیدا کند پس اسلام گرایی معنا ندارد. پس حاکمان باید بین دموکراسی یا دین یکی را انتخاب کنند.
آیا فقدان دموکراسی نشات گرفته از استبداد دینی-اعتقادی حاکمان است؟
گفته میشود رهبران انقلاب اسلامی، دروغگو بوده، نمیخواستند به جامعه دموکراسی بدهند، پس ریاکارانه این را به مردم خوراندهاند که خواهان دموکراسی هستند.
آیا ما با مسالهای اخلاقی مواجهیم که رهبران به ما دروغ گفتهاند؟
من اینگونه فکر نمیکنم. اگر نگاهی منصفانه به سرگذشت هرکدام از انقلابیون، و سردمداران انقلاب اسلامی بیاندازید، احتمالا با من هم نظر خواهید شد. شما گمان میکنید برای تحقق یک فریب، برای بازی دادن مردم، برای رسیدن به فساد و قدرت، و بهجهت رسیدن به حکومت برای استبداد و ظلم، میشد آن سالیان طولانی زندان و شکنجه را تحمل کرد؟ من اینطور گمان نمیکنم. من با مد نظر قرار دادن سرشت آدمی، که برای هیچ چیز جز یک هدف متعالی حاضر نیست خود را فدا کند، معتقدم که انقلاب 57 برای تحقق خواستههای قدرت طلبانه، دروغ و فساد امروزی نبود و اگر بود، به سرانجام نمیرسید، چرا که نیاز به تلاشهایی از جان و دل داشت، نیاز داشت که در این راه جان خود را بگذارند تا به سرانجام برسد (همانگونه که بسیاری کشته شدند) و با در نظر گرفتن این ابعاد، گمان نمیکنم از حکومت فعلی، سنخیتی با آنچه که 57 به آن میاندیشیدند سنخیتی داشته باشد. به هیچ وجه هدف اینگونه نبود، مگر اینکه بخواهیم مغرضانه تعبیر و نتیجه گیری کنیم.
به گمان من اغلب شهدا و انقلابیون انسانهایی بسیار متعالی و سالمی از جنبههای اخلاقی و رفتاری بودهاند. اما این سبب نشد که انقلاب مردم به هدف خود برسد و اکنون نیز به کلی از مسیر خود خارج شده. آنها بد نبودند اما دموکراسی کماکان تحقق پیدا نکرده. چرا؟
نکته اینجاست که ما با منطق غلطی به مساله میاندیشیم و نگاهمان به این مقوله، فاقد الگوهای عمیقِ تحلیلیست. این یادداشت دعوتیست برای نگاهی تازهتر، به مقوله دموکراسی و شاید برای تغییر منطق فهم آن.
فساد فعلی، هرج و مرج، نظامیگری، ظلم و استبداد، سالهاست که بر ایران حاکم بوده و هست. آنچه که سبب شده تغییر حکومتها، انقلابها و گروههای مردمی همگی ناتواند باشند در ایجاد تغییر و ساخت حکمرانیای سالم؛ آنچه سبب شده فرایند حرکت به سوی شکل گرفتن دموکراسی آغاز نشود:
بطن فساد خیز و هرجو مرج پذیر جامعه، درک غلط از مقولهی دمکراسی و عدم تغییر ساختارهای معیوب در انقلابهای متعدد، بوده و هست.
و به گمانم تا زمانی که ما درگیر یک تغییر اساسی و مهم نشویم (تغییری که بنیاد ها را برهم ریخته و از نو بازسازی کند) نخواهیم توانست دموکراسی را نیز، در ایران به کار بیاندازیم.
اما این تغییر اساسی که ما بدان نیازمندیم چه چیزی میتواند باشد؟
ابتدا اینکه شما باید در نظر داشته باشید که دموکراسی صرفا یک ایدئولوژی نظری نیست.
دموکراسی بیش از هرچیز حاصل شکل گیری نوعی ساختار اجتماعیست و البته که تقریبا جایی جز کشور های غرب ظهور پیدا نکرده و مساله نیز تنها ایران نیست. چرا که حتما باید مد نظر داشت که فقط در غرب این نوع ساختار در تاریخ آنجا شکل گرفته، ادامه پیدا کرده و در نهایت به دموکراسی امروزی ختم شده.
دموکراسی حاصل کشمکشهای تاریخی 800 ساله با تمامی ریز و درشت اتفاقات منحصر به فرد آن تاریخ برای جامعهی غرب است. (در نظر داشته باشید که خوب یا بد، درست یا غلط، تفاوتی نمیکند. ارزشگذاری ملاک این گفته ها نیست و این تنها روایتیست از تاریخ)
درحالی که ما فاقد آن پشتوانهی تاریخی و پیشینهی اتفاقاتی هستیم که جزء جزء آن منجر به شکل گیری پدیدهای به نام دموکراسی شود، پس انتظار بهوجود آمدن یکدفعهای آن، بیجا و انتظاری نسنجیده ناشی از تامل نکردن راجع به چگونگی شکلگیری آن است.
ما نمیتوانیم میوهای را انتظار داشته باشیم که درخت آن در خاک دیگری رشد کرده.
دموکراسی همان میوهایست که درخت آن، یعنی ملزومات به بار آمدن و به وجود آمدن آن، در خاک ما رشد نکرده. ابتدا باید نیاز به این درخت احساس شود (مرحله فعلی) سپس، بذر آن کاشته شود و در نهایت با صبر برای رشد آن، ثمری خواهد داشت که آن ثمر دموکراسی خواهد بود.
دموکراسیای که ما امروزه در جهان غرب تماشاگر آن هستیم، حاصل جریانات فکری آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و... است که طی صدهها، با توالی اتفاقات، جنگها، فراز و نشیبها، به آنچه که اکنون هست منتهی شده.
اما آنچه که ما اکنون از آن سخن میگوییم تنها برداشتی سطحی، فاقد جزئیات و خام از دموکراسیست. ما درحال صحبت راجع به دمکراسیای فاقد پیشفرض هستیم که پوستهای مضحک و بدون محتوا بیش نیست (یا درواقع همان مضحکهایست که اکنون از آن برخورداریم)
ما خواستهی وجود دموکراسی را در هیچ کدام از مقولات تاریخی، اجتماعی و مناسبات فرهنگی -به هیچ وجه- مد نظر قرار ندادیم وگمان میکنیم این پدیده صرفا با خواستن، توقع و میل، به خودی خود و تنها با تصمیم گیری ما امکان دارد اتفاق بیافتد.
و این درحالیست که شدید ترین حامیان دموکراسی خواهی در جامعه، به آنها که رای میدهند، یا به هرشکلی باورهای سیاسیشان متفاوت است، تاخته و تجاوز میکنند. چه مضحکهای!
عمده روشنفکران این حوزه، فرض را بر این گرفتهاند که مطلقا نیازی به آمادگی جامعه وجود ندارد. عمدتا گمان میشود که دموکراسی اعطا کردنیست و مثلا با بیان اینکه "شما از فردا حق رای خواهید داشت"، دموکراسی تحقق یافته و دیگر جایی برای بحث باقی نمیماند.
برای درک بهتر پشتوانهی فکری و تاریخی شکل گیری دموکراسی، -فاقد از پرداختن به طبقات جامعه، و وظیفه هر نهاد از جامعه برای تحقق دموکراسی- "احزاب" که از اساسی ترین بنیاد های یک جامعه دمکراتیکاند، مثال خوبی هستند تا بتوانیم بهتر به این درک برسیم که چرا دموکراسی فاقد پشتوانه تاریخی، تهی است؟
در ایران احزاب چه جایگاهی دارند؟
هیچ! فاقد ساختار، فاقد قدرت، فاقد توانمندی در هدفگذاری و ایجاد موج یا ایجاد تغییر. در جامعه ما حزب مقولهایست دم دستی که حاصل جمع شدن چند نفر دوریکدیگر و تشکیل گروه است. تنها چند نفر که از شرایط مالی خوبی برخوردار هستند و قدری دارای نفوذ سیاسی. ساختمان یا دفتری اجاره میکنند، مراسمی کوچک برگزار میکنند در وزارت کشور نام خود را بعنوان اعضای یک حزب ثبت کرده و سپس میروند پی کارشان. دریغ از فهم این حدااقل دانسته که یک حزب باید دارای حمایت مردمی باشد، ساختار شکل گیریآن برامده از تصمیمی جمعی ورای چند نفر باشد و حمایت گروهی از جامعه را به دنبال خود یدک بکشد.
این درحالیست که احزاب در جهان غرب همگی توده هایی هستند دارای پشتوانه مردمی، که هرکدام توسط گروه هایی پشتیبانی شده، اهداف روشنی دارند و برای به کار بستن تصمیمات خاصی، با دولت، یا سران قدرت لابی میکننند. برای مثال بسیاری از کشورهای غربی دارای حزب کارگران هستند که واقعا کارگران از آن پشتیبانی میکنند! و حزب نیز موظف است که تصمیماتی برای تحقق خواستههای آنها به کار ببندد و در این مسیر نیز پاسخگو باشد.
درحالی که تمامی احزاب ایرانی فاقد پشتوانه مشخص مردمی بوده و چشم انداز مشخصی برای پشرفت و دستیابی ندارند، چرا که حیطه فعالیت آنها، گروه های حامی آنها، ابعاد فکری اعضا در آنها، واضح و روشن نیست. احزاب در ایران در بدو شکل گیری از هم میپاشند و ادامه مسیرشان به شکلی کاملا سمبلیک است. آنها دستورالعمل مشخصی برای فعالیت نداشته و حتی در سرآمد های آنها نیز، به کسی پاسخگو نیستند، رفتار دوگانهای دارند و در دهه های اخیر پشتیبانی های خود را از کاندیدا ها، آشکارا انکار کردهاند.
فلذا بیشتر احزاب ایرانی را میتواند شبه حزب هایی دانست که توسط افراد محدودی شکل گرفته و توسط آنها گرداننده میشود. شبه حزب ها در ایران به واسطه محدود بودن گزینهها و همچنین احساس نیاز به انتخاب جناح یا طیف فکری/سیاسی در میان مردم، و نیازِ حکومت به ایجاد رقابت برای افزایش مشارکت در انتخابات، عضو گیری میکنند.
آنچه که امروزه در بدنه جامعه به نام دموکراسی و آزادی میان مردم رواج یافته نوعی آنارشیسم (خواهان از بین بردن هرنوع قدرت و سلسله مراتب) و درک بدنهی روشنفکر جامعه از دموکراسی تنها پوستهای از دموکراسی حقیقی بوده و فاقد محتوایی پخته برای تحقق یافتن این امر در جامعه است.
فرد گرایی در جامعهی ما، سبب شده تا تمرکز مردم بر افراد باشد، و مردم گمان کنند منافع فردی اهمیت بیشتری به منافع جمع دارند، رشد فردی از اولویت بیشتری برخوردار است، و هرکس برای پیشبرد موقعیت خود با توسل به هرآنچه که دراختیار دارد بکوشد. این فرد گرایی سبب شده که مردم گمان کنند دشمنی آنها نیز با افراد است. در بطن جامعه این تفکر رواج دارد که
اگر فردی از قدرت کنار رود و فرد دیگری جانشین او شود، پس مشکلات آنها حل خواهد شد و آنها به دموکراسی خواهند رسید!
تجربهای که با انقلاب سال 57 با شکست مطلق مواجه شد و دستاورد آن دموکراسی نبود، بلکه تنها نوع دیگری از محدودیت به چرخهی قدرت رسید و اکنون هم گمان میکنیم که اگر یک بار دیگر حکومت را سرنگون کنیم به دموکراسی خواهیم رسید. همانگونه که با انقلاب اسلامی مردم خیال کردند که به دموکراسی خواهند رسید اما با از میان برداشتن حکومت پهلوی هنوز هم کماکان مطالبه دمکراسی در جای خود باقیست.
ما فاقد این درک هستیم که دموکراسی نه یک ایدئولوژی نه یک انتخاب، که یک ساختار است. هسته مرکزی دمکراسی، یک نظام و صفآرایی اجتماعیست. درحالی که تنها تعریف ما از دموکراسی یک امر ایجادی و آفرینشیست برای توزیع قدرت. درحالی که نمیتوان آن را به یکباره ایجاد کرد یا آفرید، که نیازمند نوعی طرز فکر جمعیست و ما تا زمانی که رابطه دموکراسی و این نظام اجتماعی را درک نکردهایم، تا زمانی که آن گونهی خاص فکر جمعی در میان مردممان رواج پیدا نکرده، بدان دست نخواهیم یافت.
این گونهی خاص تفکر جمعی چیست و چگونه باید چنین نظام جمعیای را درک کرد؟
عمده ایراد ما در ناتوانی در درک چنین مقولهای، نگاه به پدیده دموکراسی در سطح سیاسیست. در جامعه ما روشنفکران، دانشجویان، منتقدان و متفکران، همه چیز را در سطح سیاسی میبینند. و بیتوجه به آن هستند که دموکراسی حاصل
ابتدا : پایبندی بیقید و شرط مردم، بر حقوق یکدیگر و منافع جمعی است.
و سپس: کمترین میزان وابستگی مردم به دولت.
این تفکر که ما منافع جمعی را به منافع فردی ترجیح دهیم حلقهی گمشدهایست که رواج یافتن آن به بهبود بسیاری از مشکلات کشور کمک میکند.
و در باب وابستگی مردم به دولت؛
آیا تا کنون به این اندیشیدهاید در کشوری که منبع درآمد آن پول نفت است وقدرت حاکم با فروش نفت درآمد کسب کرده و سپس به توزیع پول آن اقدام میکند، چگونه میتوان به دموکراسی دست یافت؟
درحالی که تمامی پول در گردش میان ملت، درآمد حاصل از پول است، مجری آن حکومت بوده و مردم نیز به شکل اعتیاد گونهای نیازمند این پول هستند، چگونه میتوان به دموکراسی دست یافت؟
قدرت انتخاب، تصمیم گیری و ایجاد تغییر، مسئلهای نیست که حاکمیت بتواند آن را تک تک در میان افراد تقسیم کند. چرا که دولت حاکم، به طبع با پول نفت گردانندهی معیشت مردم بوده و خود تصمیم اول و آخر را خواهد گرفت.
حال درحالی که دولت باید به شکل مداوم پول به جامعه تزریق کند، چگونه ساختاری ممکن است شکل بگیرد که مردم در آن بتوانند از حقوق خود دفاع کنند؟ در این هنگام چه راهکار و برساختی میتوان پیدا کرد برای ایستادن در مقابل ساختار؟
اندیشیدن به پاسخ این سوال بر عهدهی روشنفکران است که چه اقداماتی برای اصلاح این ساختار معیوب اجتماعی باید مد نظر قرار داد تا بتوان آن را به نحو مطلوبی تغییر داد؟ راهی برای قدرتمندی مردم، و کم کردن نیازمندی آنها به حکومت که با این اقدام بتوان قدرت بیشتری به آنها داد.
و اگر پاسخی به این سوال داده نشود و در این راه اقدامی صورت نگیرد، همانگونه که گذشته، مردم اگر بتوانند برای دستیابی به دموکراسی، انقلاب خواهند کرد حکامی را سرنگون و عدهای دیگر را با همان ساختار به جای پیشینیان خواهند نشاند. بستر فساد خیز و معیوب، حکام جدید را نیز به ورطهی کنترل مردم با استفاده از قدرت مشروط خود خواهد کشاند و نسلی دیگر شب و روز خود را با اندیشه انقلاب خواهند گذراند.
پ.ن: بخش هایی از بدنه این یادداشت، نقل قولهاییست از دکتر بیژن عبدالکریمی.