در این پست سعی کردهام به دو مساله بپردازم، ابتدا چرایی اینکه کشور های توسعه یافته مهاجر پذیر اند، و با پرداختن به این استدلال نتیجه گیریای داشتهام برای پاسخ به این سوال که "چرا احساس یاس در نسل جدید رشد یافته؟"
فکر میکنم بهترین اتفاقی که برای غرب درحال رخ دادن است، هجوم گستردهی مردم، اغلب با رویای زندگی بینقص یا ماورائیست.
من در زمینه مهاجرت متخصص نیستم. فلذا تا حدود زیادی این پست برای من یک تمرین فکریست.
دقیقا اطلاعی ندارم که آماری برای این گفته ها که توضیح میدهم وجود داشته دارد یا نه، اما براساس آنچه که خوانده، تجربه کرده و در خصوص آن فکر و صحبت کردهام، چند ویژگی کلیدی در خصوص مهاجران وجود دارد که در اینجا سعی خواهم کرد آنرا شرح دهم.
- مهاجران از حضور در کشور میزبان ممنون و سپاسگزار هستند، چرا که بیانگر این هستند که کشور میزبان چیزی را به آنها ارائه میدهد که در جایی که از آن آمدهاند پیدا نمیشده. (این میتواند برای هر مورد درست یا غلط باشد.)
- آنها کارکنان بسیار سختکوش و از خود گذشتهای هستند، و تصور میکنند که به دست آوردن شغل در کشور میزبان دشوار خواهد بود، پس حاضراند با سخت کارکردن، دستمزد کمتر و ... برای دریافت کار رقابت کنند و سود آور باشند.
- مهاجران در مقابل سختیها بسیار انعطاف پذیر هستند و بسیاری از مشکلات کشور میزبان ]حداقل در 5سال اول[ به آسانی نادیده میگیرند و وقتی زمین میخورند به آسانی بلند میشوند، یا حتی به همان زمین خوردگی رضایت میدهند.
- مهاجران معمولا از سختی کارها یا شرایط زندگی شکایت نمیکنند. چرا که: 1-دوست ندارند به نوعی انتخاب خود برای مهاجرت را شکست خورده بندانند. 2-احتمالا موقعیت های سختتری را نیز تجربه کردهاند.
پس از اشغال افغانستان توسط طالبان و روی آوردن بیش از پیش مردم به سوی مرز های ایران، و از جانب دیگر تلاش ایرانیان برای خروج از کشور، به نوعی توجهام به این جلب شد که جرا باید کشور ها مهاجر پذیر باشند؟
من نگاهی به آمار افسردگی در گزارش های مختلف انداختم و کشورهایی از جمله آمریکا، آلمان، انگلیس، کانادا، ایتالیا و اسپانیا را دیدم. تمامی آمار ها درحال رشد بوده و در سالهای اخیر کرونا نیز به آن شتاب بیشتری داده.
از جانب دیگر بخش زیادی از دوستان من مهاجر اند و من با آنها بسیار زیاد در ارتباطم. و در حالی که میدانم، دید محدود روش خوبی برای نتیجهگیری نیست. اما، مهاجران افسردهی زیادی را نمیبینم. یا نمیشنوم.
مهاجران غمگین بله، این افراد معمولا از خانوادهی خود دور هستند، اغلب زیاد کار کرده و انرژی صرف میکنند، در معرض استرس بوده و نگران ددلاین های خود هستند و دیگر مشکلات. درحالی که تمامی موارد بیان شده منفی هستند اما نمیتوان عنوان افسردگی روی آنها گذاشت.
در واقع فکر میکنم افسردگی معمولا یعنی فقدان انگیزه برای پیشرفت.
فرضیه سست عنصر من این است که افراد مهاجر در برابر افسردگی مقاوم هستند، زیرا سرسختی و انگیزهشان برای رشد، به نوعی درمانیست قوی برای افسردگی. و شاید به همین دلیل است که بسیاری از مردمان کشور های میزبان افسرده هستند، چرا که آنها سختی را تجربه نکردهاند که بخواهند از آن فرار کنند، پس هیچ انگیزهای ندارند.
چه بسا که فکر میکنم این خاصیت تازه نفسی، در نسل های بعد آنها به آرامی افت میکند. و احتمالا در نوههای مهاجران، کمتر دیده خواهد شد یا از بین خواهد رفت.
چرا که آنها، فولادی کمتر آبدیده هستند.
"عمیقا باور دارم افراد دارای هدف یا انگیزه، به شکل طبیعی هنگام مواجهه با ناملایمات، معنا میسازند."
من تصور میکنم؛ مقدار کمی آب که در دهانه لولهای با قطر زیاد است، احتمالا بسیار ضعیف خواهد بود در مقابلِ جریان عظیمی از آب که با فشار بالا از یک لوله کوچک و باریک عبور میکند.
اولی را شاید بتوان به ارفاق یک قطره دانست یا جریان آبی کمجان و بیرمق که با اشارهای بند مییابد. اما دومی؟ جریان آبی خواهد بود که فلز را برش میدهد.
فلذا تنها فشار آب نیست که آب را با سرعت بیشتری به حرکت در میآورد، که مسیر و چهارچوب]محدود[ نیز تاثیر بسیاری دارند.
در این مثال مهاجرین همان جریان آب پرفشار هستند. آنها میدانند که چه مسیری را باید طی کنند]چه میخواهند[. )که معمولا یک شغل ثابت، محلی برای زندگی و تشکیل خانواده و امنیت است.) درحالی که نیاز آنها برای ورود به کشوری دیگر فشار است، به یک محدودیت هم نیاز خواهند داشت که میتوان آن را همان تخصص فرد مهاجر در نظر گرفت. چرا که هر شخص تنها یک تخصص و منبع درآمد زایی دارد که برای شکوفا کردن آن به کشور دیگر پا گذاشته.
آشپز، باریستا، میکانیک، مهندس، برنامه نویس و.. تنها زمینههای شکوفایی فرد مهاجر هستند، پس او باید تمام تلاش خود را کند تا به واسطه 'تنها توانمندی' خود برای رشد] در کشور مقصد[ مراحل پیشرفت را طی کند و این همان محدودیت جریان آب است.
پس اینطور نیست که یک فرد مهاجر بخواهد گالری هنری تاسیس کند برای کشف توانمندی های خود. یا در کشور مقصد بخش زیادی از زمان خود را صرف فکر کردن به این کند که در چه چیزی استعداد دارد. چرا که اغلب مجبور به انجام یک کار در سریع ترین زمان ممکن هستند و آن شکوفایی به وسیله تخصصشان است.
فلذا من بر این عقیده هستم که احتمالا بخش بزرگی از احساس یاس و آمار بالای افسردگی-خودکشی در کشور های غرب که عمده مقصد مهاجرین هستند، فقدان سختی، فقدان مبارزه و عدم دیدن یا عادی شدن زندگی آسان برای آنهاست.
همچنین این درحالیست که سختکوشی مهاجران ناشی از عواملی جدیست. مثل بیخانمان شدن در کشور مبدا، سختی شرایط زندگی و بسیاری از دیگر عوامل. فلذا انگیزه و هدف برای تلاش میتواند هر چیزی باشد. از تلاش برای دیگر تجربه نکردن احساس گرسنگی تا کار برای اطمینان از اینکه فرزندان هرگز شرایط بد والد را زندگی نخواهند کرد. یا شاید حتی میل به تبدیل شدن به یک هنرمند یا یک وکیل پرکار که در کشور مبدا امکان آن وجود نداشته.
تا حدود زیادی فلاکت شبیه به مشقت است. با این تفاوت که مشقت تقریبا همیشگی است.
در واقع میتوان گفت این سختیهایی که در گذشته با آنها رو به رو بودهاید نیست که به شما انگیزه میدهد، که نیروی جلوگیری از آن در آینده، برای جلوگیری از له شدن است که شما را مجبور میسازد زور بیشتری بزنید.
همچنین نباید این را نادیده گرفت که بساری از نسل ها، برای مدتی طولانی به خوبی سختکوش و تلاشگر بوده اند، فلذا رفاه حاضر فرزندان آنها، حاصل همین سختیهاست. پس به هیچ شکلی نمیتوان والدین را مقصر دانست که فرزندان آبدیده و مقاومی ندارند. چرا که سخت است تحمیل کردن سختی هایی که والد خود، آنها را پشت سر گذاشته. و طبیعتا تمایل بر این است که دقیقا برعکس عمل کرده، از فرزندان محافظت نموده و کار را برایشان آسان کند.
به آب کّند و لوله غولپیکر فکر کنید. امروزه بسیاری از جوانان کشورهای برخوردار، دچار این مشکل اند. مشکلی که ایران در آستانه دچار شدن به آن است. اشکالی که عمدتا یا تماما غیر شهودی.
این جوانان در تمام زندگی خود مسیر آسانی را پشت سر گذاشتهاند. آنها هرگز احساس سرما و گرما را به خوبی لمس نکردهاند، دچار گرسنگی حاصل از فقر و جنگ نبودهاند، به شکل مداوم احساس ناامنی را تجربه نکردهاند و هرگز از تحصیل محروم نشدهاند. تمامی اینها باعث شده جریان آبی بیرمق، آرام، در لولهای بسیار عظیم حرکت کند.
سپس با وجود تمامی اینها، رسانه دائما درحال بیان این نکتهاست که هرچیزی که بخواهند میتوانند بشوند. عالی تر شد! پس با توجه به ازدیاد گزینهها و سردرگمی میان اهداف، بعید نیست که قدرت انتخاب فرد کم شده و در فرد علاقه ای به هیچ کدام شکل نگیرد.
در نهایت ]مگر اینکه تصادفا[ هیچ ایدهای وجود نخواهد داشت که به واسطه آن بشود فهمید شخص چه دوست دارد.
"پژوهش های بسیار متعدد (اغلب اقتصادی) نشان میدهد، ازدیاد گزینهها، انتخاب را سختتر و حتی منتفی میسازد. "
پس در واقع
برای کسی که نمیداند کجا میخواهد برود، گفتن اینکه میتواند هرجایی برود، اوضاع را بد تر میکند.
آنچه تا کنون تشریح شد بیشتر دلایل نظریای هستند که احساس میکنم به همین دلایل است که بسیاری از جوانان با کمبود و بحران معنا دست و پنجره نرم میکنند. اکنون هم نسلان من ]و در بسیاری از اوقات خودم[ کمخواب، خسته و متشنج هستند. پس به روشنی معلوم است که چنین شخصی روز ها و شب ها را با تمام وجود تلاش نمیکند تا بتواند تاریخدان یا مهندسی حرفهای شود. بیجهتی شاید مهمترین عامل برای نگرانی باشد، به خصوص برای آنانی که گزینههای زیادی دارند. بسیاری از آنان قادر به حرکت نیستند، چرا که فشار وجود ندارد و تمام مسیر ها هم باز هستند. پس میلی به حرکت در خود نمیبینند. و اگر میلی نباشد، پس اولین مانع نیز، قطع کنندهی تمام ادامه مسیر خواهد بود.
با تکیه بر درک ناقص من و با توجه به آنچه که تاکنون ایران با توسعه اندک خود بدان رسیده، احتمالا به همین دلیل است که کشور ها نیاز دارند تا شهروندانی تازه نفس داشته باشند. برای تجدید قوا! چرا که دقیقا نمیدانم ]و فکر نمیکنم آنها هم دانسته باشند[ چگونه میشود نسل جدید را آغشته به سختی کرد! چرا که هیچ تمرینی برای سختی دادن نیز جدی گرفته نخواهد شد، مگر آنکه خطر جدالی حقیقی در آن حس شود.این کشور ها باید به جوانان بیاموزند که چگونه مبارزه کرده و انگیزه به دست آورند. اما، چون این آموزه ها عمیق نیست پس تاثیر چندانی نیز نخواهند داشت.
من واقعا نمیدانم چطور میشود این کار را انجام داد. نمیدانم درحالی که جوانان در جامعهای زندگی میکنند که تقریبا همه چیز آسان است، چطور میشود پتانسیل های لازم را برای ایجاد یک معنی، ایجاد کرد. اما شاید این ایدهی بدی نباشد که در محیط آنها همه چیز آسان نباشد. و این آسان نبودن چیز ها عاملیست برای کسب مهارت و انتقال تجربه تلاش. شاید حذف رسانه های اجتماعی، شاید تدریس مداوم سختی های گذشتگان و تزریق ترس از دست دادن چیزی، آنها را وادار به حرکت کند.
من فکر میکنم این رویه مفید خواهد بود (البته تا کنون فرزندی نداشتهام که آن را بیازمایم :) اما چیزیست که باید آن را حل کرد. باید بهتر عمل کرد.