باید این یادداشت را اینگونه آغاز کنم که من اعتقاد زیادی به درون/برونگرا بودن یا تک بعدی بودن این مساله ندارم و گمان میکنم چنین امری بسیار نسبیست. چرا که بهشخصه همانقدر که در تنهایی میتوانم خوب باشم، روابطم را نیز میتوانم به خوبی مدیریت کنم.
قبلا به قبرستان رفت و آمد میکردم. در کل شهر ها، قبرستانها از معدود مکانهایی هستند که میتوانید در آنها کمی سکوت پیدا کنید.
جز این، هرکجا که شما بروید مردم در حال صحبت هستند. آنها حتی این کار را در کتابخانه هم انجام میدهند و اگر این نکتهی بدیهی را که "افراد باید در کتابخانه سکوت را رعایت کنند" به آنها گوشزد کنید؛ ممکن است از شما عصبانی شوند. شما فرد گستاخی تلقی میشدید چرا که مدام باید به آنها گوشزد میکردید که باید سکوت را حفظ کنند. و این کاری بود که از عهدهی من خارج بود، پس تصمیم گرفتم دیگر کتابخانه هم نروم. و در نهایت قبرستانها تبدیل به تنها راه گریز شدند.
آنجا واقعا همه سکوت میکنند!
برای خواندن -چیزهای مهم و جذاب- و فکر کردن، به آنجا میرفتم. حتی گاهی از اوقات که بیشتر از همیشه گرفته بودم با خودم یک بطری آب برمیداشتم و درختی با سایهی ایدهآل پیدا میکردم. جایی که میتوانستم تمام روز را با مردگان بگذرانم چرا که آنجا واقعا کسی شما را اذیت نمیکند.
با همهگیری کرونا که گورستانها مثل هر نقاط دیگری ناامن شده و من نیز رفت و آمدم به این دلیل بسیار محدود تر شد این تفریح من نیز بهیکباره نابود شد.
ما هنر تنهایی را از دست دادهایم
پیشینیان ما امکان فکر کردن داشتند، آنها احتمالا میتوانستند برای چند ساعت هم که شده به پیادهروی بروند و از هیاهوی آبادی خود به دور باشند. و حتی اگر دورتر هم نرویم، پدران ما نیز به نسبت فرزندانشان قادر بودند تنهایی بیشتری را تجربه کنند، چراکه حدااقل فاقد هیاهوی دیجیتال بودند. اما گمان میکنم امروزه ما از این بابت در موقعیت وحشتناکی قرار داریم. این را نه بعنوان یک نظر شخصی، که معتقدم تمامی ما با شدت و ضعف مختص به خود، به تنهایی علاقهمندیم.
آموختم که باید از بهانهآوردن یا عذرخواستن برای این کار دست بردارم.
ممکن است شما مطلقا خود را برونگرا بدانید، شاید هم نه، درهر صورت شما تمایل من به تنهایی را درک میکنید. تنهایی برای همهمان خوب است. اما مشکل همیشه این بوده که جامعه به ما اجازه نمیدهد تا از تنهایی لذت ببریم. ما از کودکی و با شدت بیشتری در نوجوانی، عمدتا تشویق شدهایم که همیشه محبوبیت بیشتری کسب کنیم. و این نگاه سبب شده تا چشمانداز اجتماع نسبت به مقولهی تنهایی معقولانه نباشد. جامعه افراد تنها را مطرود میپندارد و با آنها محطاتانه رفتار میکند. مردم میگویند ترجیح دادن تنهایی "سالم" نیست!
اما این واقعا چه اهمیتی دارد که آنها چگونه فکر میکنند؟ چنین خلقیاتی بعنوان سبک زندگی شما -درحالی که خود از آن لذت میبرید و به کسی هم آسیب نمیرساند- باید پذیرفته شده باشد.
فکر کردن اشکالی ندارد
گاهی از اوقات شما باید بتوانید بیحرکت بنشینید و احساسات منفی یا خنثی را پردازش کنید. این بدین معناست که شما باید عمیقا در مورد چیزهایی که لازم است، تأمل کنید. و این امروزه یک مهارت است، یک مهارت از دست رفته.
گمان میکنم تقریبا همهما نگاه معیوبی به عواطف و احساسات داشته و با نقص در این سیستم پرورش یافتهایم چرا که همهی افراد همیشه به ما گفتهاند که "احساس ناراحتی معیوب است." و چه میشد اگر ما به احساس ناراحتی خود همانقدر بها میدادیم که شادی؟ و چه میشد اگر به اندازهی خوشحالیهامان آن را به رسمیت میشناختیم؟
ما درطول زندگی خود به شکل مداوم بسیاری از ترفندها را به شکل ناخودآگاه پایهریزی میکنیم که ما را وادار به لبخند زدن و تمرکز بیشاز حد روی احساسات مثبت زندگی کنند (این را زمانی فهمیدم که سلفی بدون لبخندم برایم مطلوب نبود. درحالی که من اغلب موقع سلفی گرفتن ادای لبخند را درآورده بودم). به نوعی ما آموزش دیدهایم که اگر احساسات منفی داشتیم آنرا سرکوب کرده و از چیزی شکایت نکنیم.
ما در مقابل احساسات منفی بسیار آماتوریم و همین سبب شده که از فکر کردن به آنها اجتناب کرده و به هرکس که به این احساسات بها میدهد برچسب معیوب بودن بزنیم.
اما مسئله ساده تر از اینهاست. اگر ناراضی هستید باید به نارضایتیتان فکر کرده و دلیل آن را دریابید. این بدان معناست که شما باید درمورد آن تامل کنید. واقعا شستشوی مغزی با تفکرات مثبت کارساز نیست و به گمانم افرادی که این کار را میکنند شکنندهتر از همیشه میشوند، چرا که نحوه برخورد با غم را نمیآموزند، چرا که فقط از آن فرار میکنند.
ما نمیتوانیم برای همیشه از غم، اندوه، عصبانیت یا ترس فرار کنیم.
همیشه ما را میگیرند.
اگر شما از بند ها رها شده و بتوانید در تنهایی خود راه کنار آمدن با احساسات و عواطف منفی خود کنار بیایید تا حدود قابل توجهی خودتان را شناخته، تسلطتان بر خود، افزایش یافته و سپس به یک عضو مولد در جامعه بدل خواهید شد.
نیاز ما به اطرافیان، امری حتمی نیست
ما بسیاری از اوقات بخاطر محدودیتهامان، آنچه که برایمان خوب است را نمیتوانیم بفهمیم. درست به مانند اینکه در ابتدای همهگیری کرونا فکر میکردیم نمیتوانیم بدون معاشرت و بیرون رفتن زنده بمانیم، اما عکس این اتفاق افتاد.
گذراندن زمان بیشتری در تنهایی شما را به احمقی که در قبرستان با مردهها معاشرت میکند، تبدیل نمیکند، بلکه احتمالا شما را به تعادل خواهد رساند. گاهی اوقات شما فکر میکنید که به افراد نیاز حتمی دارید و غیر از این امکان پذیر نیست، درحالی که ممکن است درست برعکس این صدق میکند.
درست مثل زمانی که تا پایجان خود را محتاج به شغلتان میدانید و زمانی که از آن بیرون میروید میبینید که محدودیت شما در زمان اشتغال چه فرصتهای خارقالعادهای را از شما دور کرده و چقدر در اشتباه بودهاید.
ما مشروطیم به اینکه تماس دیگران را پاسخ دهیم، به مسیجهای آنها حتی وقتی میلی نداریم جواب بدهیم و بسیاری از اوقات برخلاف میل باطنی با آنها معاشرت کنیم. حدس میزنم این امور برای پایداری روابط اجتماعی خوب باشند اما بد نیست این را هم بپذیریم که مردم همیشه نمیتوانند برای شما کارآمد باشند.
گاهی از اوقات آنها حتی نمیخواهند که کارآمد باشند.
پس با این وجود تلاش ما برای خوب جلوهگر شدن در مقابل آنها برای چیست درحالی که حضور عمیقی در زندگی ما ندارند و حتی سودمندیشان مورد تردید است؟
با وجود همه این تعابیر اما بسیاری از انسانها در تلاشاند تا هرروز در این چرخهی معیوب اعلام وجود کرده و تلاش کنند.
و اگر حالتان بد باشد هم مردم به هرطریقی میخواهند به شما روحیه بدهند. باید قدردان این نیات خوب بود و شکی در لطف آنها نیست. اما اساسا اگر بخواهم صادقانه بگویم این میل به کمک کردن دارای درونمایهای خودخواهانه است و الگوریتم من دریافتن این حقیقت ساده است.
1-احساسات منفی برای همه ناراحت کننده است > 2-آنها شما را ناراحت میبینند > 3-برای خوشحالیتان تلاش میکنند > 4-پس شما را خوشحال میکنند تا از گزند ناراحتیتان در امان باشند.
این الگوریتم به شکل کاملا ناخودآگاهی درحال رخ دادن است. آنها احساس میکنند مجبور به انجام این کار هستند؛ چرا که دقیقا نمیدانند با احساسات منفی چگونه باید رفتار و برخورد کرد.
مردم به دنبال این هستند که احساسات بد را از بین ببرند، بنابراین تمایل دارند با ذرهای احساسات مثبت به جنگ عواطف منفی بروند.
آنها خیال میکنند احساسات مثبت همانند مایع ظرفشویی قادر به پاک کردن لکه هاست، غافل از اینکه این لکها باید بعنوان بخشی از طرح و نقش ذهن ما به رسمیت شناخته شوند. چرا که راهی برای پاک کردنشان وجود ندارد.
آنها میخواهند احساسات منفی را از بین ببرند پس مقداری شعر، یا نقل قولی از یک فیلسوف به شما ارائه میدهند. آنها راهحل هایی که میدانید را به شما توصیه میکنند، آنها تجربههای مشابه خود را عنوان میکنند آنها همهی چیزهایی که صدها بار شنیدهاید را تکرار میکنند. اما در نهایت تفسیر آنچه که اتفاق میافتد ساده است.
"مردم نمیدانند با احساسات منفی چگونه باید برخورد کرد."
بسیاری از اوقات شما نمیخواهید دلگرم شوید، آنچه میگویند اصلا جذابیتی برایتان ندارد، یا شما به آن بیاحتیاجید. شما نیازمند زمان و یادگیری نحوه مقابله هستید.
مشاوره افراد واقعا از روی ناچاریست و همانطور که در بالا اشاره کردم این اجبار ابعادی خودخواهانهای با خود دارد.
کسی میخواهد مشکلات شما را حل کند،
پس
شما دیگر راجع به آنها صحبت نخواهید کرد
و درنتیجه
آنها از احساسات منفی شما در امان خواهند بود.
درنهایت بیشتر به آنها مربوط خواهد بود، نه خود شما.
به ندرت پیش میآید چیزی غیر از این باشد و آن ندرت هم اعم از این است که شما دوستی بسیار دلسوز داشته باشید که دوستدار شماست. و در غیر این صورت این مشاوره ها مطلوب نخواهند بود چرا که یک دلیل ساده برای اتفاق افتادنشان وجود دارد و آن دلیل، شما نیستید.
چه بسا که بسیاری از اطرافیان ما همهی شرایط را نمیدانند و بسیاری از چیزها را واقعا نمیشود توضیح داد. همچنین آنها بسیاری از اوقات بخاطر اینکه نیاز دارند هرچه زودتر از شما رها شوند و سریعتر به موضوع خاتمه دهند، عجول شده و قادر به درک این نیستند که هر مشکلی را با تفکر منطقی نمیتوان حل کرد. گاهی واقعا تلاش کردن اوضاع را بد تر میکند. گاهی باید از میدان دور شد، گاه باید صبر کرد، به موضوعات بها داد و بیتفاوت آنها را دید.
گاه شما فقط باید صبر کنید
صحبت ها و نصیحت ها را فراموش کنید، اگر شما به آنها بینیازید، پس فقط یک راه وجود دارد که من یاد گرفتهام با آن از شرایط منفی عبور کنم.م ام
برای دور زدن آن تلاش نکنید، شما باید مستقیما از روی آن عبور کنید.
همیشه مایلم دارم این را به اطرافیانم گوشزد کنم که زندگی به مانند جریان آبیست که گاه نمیتوانیم بفهمیم ما را به کجا میبرد. و در برهههایی تنها باید صبر کنیم و خود را به دست این جریان بسپاریم.
سعی نکنید مشکل را حل کنید، سعی نکنید درد را از بین ببرید، چرا که از او ضعیف ترید، سعی نکنید با درد مبارزه کنید، یاد بگیرید هیچکاری نکنید.
فقط به احساسات خود بها دهید.
فقط تلاش کنید تا با کلمات آن را توصیف کنید.
درد را عیان کنید، خود را در آن رها کنید و دست روی دست بگذارید.
و این همان هنر از دست رفتهایست که من در مورد آن صحبت میکردم. در ابتدا که از دست و پا زدن دست میکشید ممکن است احساس کنید در حال غرق شدن هستید، غافل از اینکه همان دست و پا زدن است منجر به غرق شدن شما میشود.
ابتدا احساس عجیبیست. خلاف همهی چیزهایی که به ما آموزش داده شده.
اما این در نهایت شما را به سطح آب بالا میآورد.
چه متوجه شویم یا نه، ما همیشه نسخهای متفاوت از خودمان را برای افراد مختلف زندگی خود ارائه میدهیم. حتی آنی که درکنار همسرمان هستیم فیلتر شده است. این ممکن است نازکترین فیلتری باشد که داریم، اما هنوز فیلتر است. فلذا شاید به همین دلیل باشد که وقت گذراندن به تنهایی برای سلامتی روح و روانمان ضروریست. چرا که این تنها زمانیست که میتوان بیهراس به تمام احساسات بها داد.
یکی از بد ترین کارهایی که کسی میتواند انجام دهد این است که سعی کند غم و تنهایی شما را از بین ببرد. اما گمان میکنم شما سزاوار تجربهی آن هستید شما سزاوار زمان برای کشف احساسات خود هستید و این همان چیزیست که منجر به خودآگاهی و کشف استعداد ها میشود.
بسیاری راه در زندگی توسط افراد، ادیان و فیلسوفان ارائه شده که آنها به شما کمک میکنند تا از سختی ها عبور کنید. بسیاری راه درمانی وجود دارد که ارزش بها دادن دارند و همگی راههای پر از رهرویی هستند. اما درنهایت این راهیست که من برای خود مطلوب دیدهام و شاید امتحان کردن آن برای شما هم بد نباشد.
بگذارید تفکر مثبت کمی استراحت کند و به جای آن تفکر را امتحان کنید.
پ.ن: اگر شما چالش بزرگی دارید که به روح و روانتان لطمه زده، مطلقا، قطعا و قاعدتا واضح است که من رواندرمانگر نبوده و مدعی هیچ شفای ماورائیای نیستم، فلذا باید به روانپزشک یا روانشناس مراجعه کنید.