ویرگول
ورودثبت نام
Dante
Dante
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

در شهرِ کوران، مرد یک چشم پادشاست؛ واقعا؟!


حتما شما هم این ضرب المثل رو شنیدید که :

در شهر کوران ، مرد یک چشم پادشاهِ!

جالب این هست که گویا در خارج از کشورِ ایران هم چنین ضرب المثلی وجود داره. در نگاه اول ضرب المثلِ کاملا خوب و درستی بنظر میاد. بهرحال یک شخصِ بینا نسبت به یک شخصِ نابینا از نظر بینایی برتری داره .

اما بزارید جور دیگه ای نگاه کنیم، فرض کنید دقیقا مثلِ ضرب المثل شهری وجود داره که سال های سال همه ی مردمش نابینا هستند، شما بینا هستید و از قضا وارد این شهر شدید و بین یک جمعیت نابینا قرار گرفتید؛ همچنین بنا به دلایلی توانایی خروج از این شهر رو ندارید و قرارِ تا پایانِ عمر اینجا زندگی کنید. تا اینجا بنظر مشکلی وجود نداره و حتی شاید دقیقا ضرب المثل بالا به فکر شما برسه و با خودتون بگید اینجا یجورایی پادشاه حساب میشید .

حالا شما می‌خواهید بینایی خودتون رو به مردم نابینا بفهمونید تا برتری خودتون رو نشون بدید اما نکته اینجاست که این جمعیتِ نابینا درکی از بینایی نداره.

دقت کنید شما در شهر نابینایان هستید، مردم این شهر سالهاست کور هستند و چشمی برای دیدن ندارند، کلمه ی بینایی یا دیدن رو نمیفهمند زیرا سالها از اون دور بودند. حتی عضوی بنام چشم هم براشون معنایی نداره .

هر چه شما بیشتر سعی کنید از بینایی خودتون و چشم هاتون حرف بزنید بیشتر عجیب بنظر می‌رسید. چه بسا اونها از حرف های شما به این نتیجه برسند که شما دیوانه هستید که از چیزهایی جدید و غریب حرف می‌زنید.

حتی ممکن است طبیبِ شهرِ نابینایان تشخیص بده علت دیوانگیِ شما دو عضوِ اضافه هست که روی سر شما قرار داره که شما به اونها میگید چشم و در نهایت با بزرگان شهر به این نتیجه برسند که اگر آن دو عضو اضافه را از روی سر شما بردارند شما به حالت عادی برمی‌گردید.

شاید بگید پس بهتره از این ضرب المثل استفاده کنیم:

خواهی نشوی رسوا، همرنگِ جماعت شو.

هر چند واقعا سخته، اینکه چیزی رو بدونی ولی هیچوقت نتونی ثابتش کنی و نادیده اش بگیری.

پیشنهاد میکنم داستان کوتاه سرزمینِ نابینایان نوشته‌ی «اچ. جی. ولز» رو بخونید. داستان بسیار کوتاهی هست ولی در عینِ حال جذاب و تامل برانگیز.

باشد که رستگار شویم.

ضرب المثلکتاببینایی
نامحدود، به معانیِ مختلف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید