قبل از شروع اصل مطلب، دو رویدادی که موجبشد این متن را بنویسم را با شما به اشتراک میگذارم.
رویداد ۱: چندوقتی است که چندی از دوستان همدانشگاهی من به دنبال اجارهکردن منزل در نزدیکی دانشگاه برای سال تحصیلی آتی هستند. مشکلی که اکثر آنها با آن روبهرو شدهاند، این عقیدهی صاحبخانهها است که "به آدم مجرد خونه نمیدیم!" با شناختی که از دوستانم دارم، میدانم چه در ظاهر و چه در باطن انسانهای پاک و سالمی هستند و ناراحتی آنها از اینکه اجارهدهندهها بدون کمترین شناختی صرف "مجرد بودن" از اجارهدادن خانه دریغ میکنند را کاملا درک میکنم.
رویداد ۲: چندی پیش که به دندانپزشکی رفتهبودم، با دندانپزشکم صحبتی شد و شکایتهایش از وضع جامعه را شنیدم. ابتدا باید تاکید کنم که ایشان پیرمردی مهربان، بسیار محترم، و همچنین روشنفکر است. میگفت: "هفتهی پیش که در منزل تنها بودم، دختری زیبارو برای بازدید خانه، جهت خرید، مراجعهکرد. چون غریبه بود، در را بازنکردم و شخصا به دم در رفتم. دختر تنها بود و گفت آدرس را از مشاوره املاک گرفتهاست. او را راه ندادم و گفتم یا با همسرت یا با املاکی بیا. امیدوارم دختر از من ناراحت نشدهباشد، ولی خب میدونی که، جامعه اوضاع خوبی ندارد و اصلا معلوم نیست اگر من او را به خانهام راه بدهم، از من اخاذی نکند و نگوید یا فلان مبلغ بده، یا داد و هوار راه میاندازم که من را آوردهای خانه که چه و چه." راستش من که او را آدمی روشنفکر میدانستم، تعجب کردم! چگونه بدون شناخت دختر در مورد او این تصور را داشت؟
این دسته رفتارها که بدون شناخت فردی او را جزو دستهی خاصی طبقهبندی میکنند، به ظاهر خیلی متحجّرانه و ناجوانمردانه به نظر میرسند، ولی آیا علاوه بر متحجّرانه بودن، غیرمنطقی هم هستند؟
فرضکنیم در خیابان دو فرد را میبینید: اولی پیرزنی گوگولی که مهربان به نظر میرسد، و دومی مردی قویهیکل که زخمی (احتمالا در اثر چاقو) روی صورت دارد. از کدامیک بیشتر میترسید؟ این ترس جوانمردانه است؟ شاید آن پیرزن قاتل سابقهداری باشد و آن مرد پلیسی بازنشسته که در اثر درگیری با مجرمان این زخم روی صورت او نشسته؛ ولی خب اکثر ما این عقیده را نخواهیم داشت! در واقع با دیدن هرکدام از این افراد در ذهنمان احتمالی برای خطرناک بودن آنها در نظر میگیریم. این احتمال به احتمال شرطی معروف است: یعنی با علم به اینکه فرد روبهرو "مرد+قویهیکل+با زخمی روی صورت" است، چقدر احتمال دارد آدمی خطرناک باشد؟ فرد روبهرو "زن+پیر+ گوگولی" باشد چطور؟
مثال دیگر و جذّاب این نوع احتمال، مسئلهی علامتدهی (signaling) است. اگر تجربهی کار در محیطهای کاری را داشته باشید، با این حقیقت روبهرو شدهاید که درصد بسیار کمی از آموختههای دانشگاه به کارتان میآید، و باقی جزئیات و ریزهکاریهای مربوط به کار را اندکاندک در حین کارکردن یاد خواهید گرفت. امّا زمانی که برای استخدام مراجعه میکنید، به وضوح مدرک تحصیلی، دانشگاه محل تحصیل و مهمتر از همه، معدل شما برای کارفرما مهم است. چرا؟ مهمترین دلیل آن همین احتمال شرطی است. کارفرما در زمان استخدام نه وقت آن را دارد، و نه میتواند که شما را به صورت کامل بشناسد؛ پس باید به نحوی متوجّه شود شما چجور آدمی هستید، چقدر کوشااید، و چقدر میتوانید بر مشکلات فائق بیایید. طبیعتا زمانی که برای شرکتی کامپیوتری کار میکنید، نمرهی درس دانش خانواده و جمعیت و یا ادبیات شما اهمیتی چندانی ندارد، ولی کسی که توانسته از این دروس ۲۰ بگیرد، و در نتیجه معدل خود را بالاتر ببرد، به کارفرما علامت (signal) میدهد که فردی تواناست. یا مثلا وقتی کسی توانسته از دانشگاه صنعتی شریف معدل بالای ۱۹ بگیرد، احتمالا باید خیلی سختکوش و توانا باشد! یا مثال دیگر: همهی ما میدانیم که هستند دانشجویان دانشگاه آزاد که به مراتب حرفهایتر و کوشاتر از دانشجویان دانشگاههای دولتی هستند، چرا برای کارفرما مدرک دانشگاه دولتی اینقدر مهم است؟ چون بر اساس احتمال شرطی، به صورت انتظاری (همان میانگین) با علم به اینکه فردی که در دانشگاه دولتی قبول شده، احتمال اینکه کوشاتر و تواناتر از دانشجوی دانشگاه آزاد باشد بیشتر است.
برگردیم سراغ داستانهای خودمان. به هر دلیلی از نظر صاحبخانه، افراد مجرّد مستعد ایجاد فساد و مزاحمت برای همسایگان، در نتیجه مشکل برای صاحبخانه اند. این احتمال شرطی از کجا در ذهن این فرد شکلگرفته، شاید صحبت افراد و آشنایان، شاید شناخت او از جامعه، شاید برخورد با مستاجران قبلی و ... در هر صورت او بر اساس این احتمال قضاوت میکند. یا در مورد دندانپزشک عزیز، به هر دلیلی احتمال اینکه دختر مراجعهکننده قصد ایجاد بیآبرویی برای او را داشته باشد آنقدر معنیدار است که قید مشتری (و خریدار احتمالی) را بزند و او را نپذیرد. این مورد هم احتمالهای شرطی ریشه در باورها و تجارب این افراد دارد. این احتمالات از هرکجا که نشأت میگیرند، تصمیم منطقی بر اساس آن احتمالات اجارهندادن خانه و راهندادن مراجعهکننده است.
صد البتّه این بیاعتمادی نه برای این افراد در حالت خاص، و نه برای جامعه در حالت کلی خوب نیست. حتی از منظر اقتصادی، این بیاعتمادی که موجب سختشدن دادوستد و فعّالیّتهای اقتصادی میشود اصلا خوب نیست. من هم، با اینکه رفتار این افراد را منطقی میدانم، اگر کسی این چنین با من رفتارکند واقعا ناراحت میشوم! انتظار دارم آن فرد اندکی به خود زحمت بدهد و وقتش را تلفکند تا بفهمد من آدم خوبی هستم یا نه. به همین دلیل است که وقتی یک فرد اختلاس میکند، تنها به میزان رقم اختلاسشده به جامعه هزینه تحمیل نمیکند؛ بلکه با ایجاد بیاعتمادی مردم نسبت به سیستم بانکی کشور، موجب تغییر دیدگاه و باور مردم و در نتیجه هزینههای شدیدتر میشود. یا مثلا فرضکنیم در سیستمی یک کارمند فاسد وجود دارد، آسیب این کارمند فقط به فساد شخصی او محدود نمیشود. ادامهی آسیب این کارمند تغییر احتمالات شرطی مردم و در نتیجه بیاعتمادی به سیستم است.
قبل از اتمام این متن لازم است تاکیدکنم که بحث منطقی بودن این رفتار در مورد آن باور نیست. به طور مثال شاید تنها ۱۰٪ مردان قویهیکلی که زخم چاقو روی صورت دارند آدمهای خطرناکی باشند، ولی باور مردم این رقم را ۹۰٪ تخمین بزند. این تخمین منطقی نیست، ولی تصمیمی که براساس آن گرفته میشود منطقی است. راستی، واقعا چند درصد کارمندان رشوهبگیر و فاسد هستند، تصور مردم از این درصد چقدر است؟!