
بیست سال پیش، روزهای فروردین ۱۳۸۴ شاهرخ مسکوب فکر و ذکرش شده واپسین اثر شاهنامهپژوهیاش! تا این که ۲۳ فروردین، سرطانِ لعنتی بلای همیشگی جان اندیشمندان و پژوهشگران ایرانی او را از پای درمیآورد گرچه"شاهرخ به تن مُرد و به نام ماند". وقتی آخرین لحظات زندگیاش را سپری میکند دوست امین و صمیمی و قدیمیاش حسن کامشاد بر سر بالیناش میرسد و نخستین سخن و وصیت مسکوب میشود ارمغان مور!

بازنویسی: این کتاب ۲۸۵ صفحه است اما ایجازی تکاندهنده و زیرمتنی دهها صفحهای دارد. در آغاز کتاب وصی ادبی مسکوب یعنی حسن کامشاد مینویسد:
این اثر بیش از هر نوشته دیگری توان شاهرخ را فرسود و عصاره جانش را کشید
صفحه به صفحه و خط به خط کتاب گواه این ادعاست. آنچه انواع مکتوبات از نمایشنامه گرفته تا جستار را ماندگار و برجسته میکند بازاندیشی و بازنویسی است. ساختار نگارشی و محتوایی این اثر همه حکایت از بازنویسیهای دقیق و دیوانهوار دارد.
پیشگفتار: سال به سال دهها کتاب به فارسی نگاشته میشود که میتوان پیشگفتارش را نخوانده رد کرد چون صفحاتیست برای تعارفات و ارزش افزودهای برای کتاب ندارد. اما پیشگفتار ارمغان مور یکی از مفیدترین و ماندگارتدین پیشگفتارهاست که خواننده کتاب اگر از آن بگذرد گسترههای فکری و چشماندازهای ادبی بکر و ژرفی را از کف میدهد. بخشی از پیشگفتار:
اگر سنت را چون کوهی در نظر آوریم که سنگپارههای آن به مرور از دل زمین برآمده و سر به آسمان کشیده باشند، فردوسی بر آسمان گدار این کوه، بر ستیغ سنت ایستاده است. همراهی با او و ایستادن در کنارش چشمانداز گسترده اقلیمی فرهنگی را به روی بیننده باز میکند؛ مثل وقتی که بر قله دماوند_چون آفتابی بر فراز عالمی_ایستاده باشیم و از جنوب و شمال دشت خشک کویر و دریای سبز مازندران زیر پایمان باشد. فردوسی بلندترین کوه و حافظ_که سنت شعر غنایی را به نهایت رساند_زیباترین باغ ماست.
درباره همین چند خط و تشبیه فردوسی به دماوند و حافظ به باغ میتوان ماهها اندیشید و مدتها گفتگو کرد.

فراتر از ستایش: معمولا وقتی یک استاد و پژوهشگر ایرانی میگوید سالهاست بر یک اثر ادبی یا یک شاعر خاص کار کرده یعنی آمادگی دارد تا ساعتها از آن اثر و شاعر ستایش و تمجید کند. مسئله عمیقتر از این است. بیش از دو دهه مطالعه و مشاهده هموطنانم به من آموخته که ایرانیان معمولا از جمع بستن دلباختگی و نقد کردن در وجودشان عاجزند. یعنی وقتی به چیزی دل میبازند آنقدر غرق مدهوشیاند که برای انتقادش اهل فراموشیاند. یک ایرانی فقط زمانی در مقام نقد مسئله یا چیزی برمیآید که از همان چیز دلزده و متنفر و آسیبدیده باشد! شاید برای همین است که ما شاعر و نویسنده خوب کم نداریم ولی منتقدهایمان مثل سوزن هستند در انبار کاه! در چنین فرهنگ و خلقیاتی شخصیتی چون مسکوب که متفاوت میبیند و جز ستایش، کاستیها را هم عالمانه و با تکیه بر پنج دهه اندیشیدن و خواندن شاهنامه میگوید نادر و برجسته و شجاع جلوه میکند. او در پیشگفتار مینویسد:
ما در اینجا با دو نادانی، ناخودآگاه تاریخ و ناخودآگاه شاعر سروکار داریم. کار نقد ادبی از جمله پرداختن به این نادانستهها، کشف نادانی است و ار مغان مور جد و جهدی است در این میدان...
در میان لشگر روزافزون مدعیان شاهنامهپژوهی، چند نفر آنقدر جسورند که به نادانی ناخودآگاه فردوسی اشاره کنند؟ عمیقتر که بیندیشیم مسئله فراتر از جسارت است چون حتی اگر جسارتی هم بکنی از کجا معلوم از سر عناد با شاهنامه نباشد و بتوانی از پس نوشتن و پژوهیدن و آزمودن جسارتت برآیی؟ چنین شاهنامهپژوهانی انگشتشمارند و مسکوب یکی از آنهاست.
در خدمت شاهنامه: مسکوب برای شاهنامهپژوهی یک ویژگی کم نظیر دارد. بررسی و خواندن متون ادبی و تاریخی و مرتبط پیش و پس از شاهنامه که میتواند به درک و نقد فردوسی و اثرش کمک کند. حُسن دیگر نویسنده اشراف بر نظرات شاهنامهپژوهان خارجی و ادبیات معاصر جهان است که به فراخور کتاب از آنان بهره میگیرد. تاثیرگذارترین خوی مسکوب در این کتاب خویشتنداری و پرهیزگاری است. نویسنده تا توانسته با تکیه بر ایجاز و تمرکز از خودنمایی گریخته آن هم نویسندهای با آن مطالعات و نثر شگفتانگیز.
انگار هر بار روی وسوسهای پا گذاشته وسوسههایی خوش رنگ و لعاب که او را به خودنمایی فرا میخوانده از نثر گرفته تا ارجاع به آنچه خوانده است. هر چه آفریننده بزرگتر و عمیقتر باشد وسوسهها نیرومندترند اما شاهرخ در آخرین اثر در آستانه هشتاد سالگی کمال شاهنامهپژوهی و خویشتنداری و خویشکاریاش را توامان به رخ میکشد.

پایان: نویسنده و پژوهشگری بزرگ، که با این همه نامداری به اندازه لیاقتش قدر ندید و فرصت نیافت! چه روزها و فرصتها که نداری و غریبی از او گرفت. شاهرخ مسکوب پاسوز روح بزرگ و وجود زلال و سر ناسازگارش شد. که اگر سازگاری و محافظهکاری و خوشرقصی را بلد بود کامرواتر و آسودهتر بود. برخلاف برخی از استادان و پژوهشگران ادبیات و اسطورهشناسان که شنا و دوزیستی و سازگاری پیشه کردند و قدر و منزلت و فرصت بیشتری یافتند. گرچه عمیقتر و رشیدتر و لایقتر از شاهرخ مسکوب نبودند.
✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف