دوربین، نمای بسته خیابان یکی از کشورهای شیک و پیک اروپایی را به تصویر کشیده شده است. شلوغی، ترافیک و آلودگی صوت و هوا بیشباهت به تهرانمان نیست. تصویر کات میخورد، ۸ سال از آن روز گذشته، میان صدها دوچرخه، اسکوتر و... چند خودرویی هم دیده میشود. خبری از ترافیک و آلودگیها نیست، آرامش به شهر و آدمها بازگشته است. به نظر نمیآید کسی عجله داشته باشد و انگار حالا، کسی از آلودگی راهش به بیمارستانها باز نمیشود، به سرفه نمیافتاد و لازم نیست تا ماسکی بهصورت بزند!
این فیلم کوتاه، تحول پاریس را در ۸ سال گذشته به تصویر میکشد. تحولی که برای شهرهای ما ایرانیها هم دور از دسترس نیست، اگر کارهایی که امروزه شروع کردهایم، ادامهدار باشد. اگر همراه هم شویم، دست به دست هم دهیم و سبک زندگیمان را تغییر دهیم. آنگاه میتوانیم آرامش را به شهرهایمان بازگردانیم. سرزنده و سلامت بمانیم و زمستانها دوباره هوای پاک تنفس کنیم.
از من خواسته شده تا مطلبی در مورد دوچرخهسواری بنویسم. همراهم شوید، اگر ذهنتان را آماده تغییری کردید که زندگی و شهرمان را متحول خواهد کرد.
داستان دوچرخهسوار شدنم و تأثیرش روی زندگیم
مثل هر کودک دیگری، این اسکلت آهنی با دوچرخ همراهش برایم جذاب میآمد. دوچرخه برادر بزرگترم را برمیداشتم و سوارش میشدم تا دوچرخهسواری یاد بگیرم. آنقدر زمین خوردم تا بالاخره یاد گرفتم چطور میتوان از آن استفاده کرد. اما تا سالهای سال دوچرخه برایم یک وسیله تفریحی ماند و پا فراتر نذاشتم. تابستانها که فرا میرسید، اوج فعالیتم با دوچرخه بود. دوچرخه به من اجازه میداد هرجایی بخواهم بروم و از سواری روی دوچرخ لذت میبردم. تا آنکه دوچرخههایم را دزدیدند! دزدیدن دوچرخههایم همانا و مصادف شدنش با کنکور و ورودم به دانشگاه همانا. باعث شد تا چند سالی دوچرخه را به فراموشی بسپارم. اما کم کم به فکر تحقق یکی از رویاهم افتادم. سفر با دوچرخه!
سفر با دوچرخه
اینکه چطور به ابتدای مسیر رسیدم، داستانی است بلند که از حوصله این نوشته خارج است. اما بالاخره خودم را در میان جاده دیدم، با کوله باری از وسایلی که دوچرخهام را سنگینتر از هر وقت دیگری کرده بود. تجربه اولین سفر با دوچرخه به بهترین شکل ممکن رقم خورد. دوستان خوبِ بسیاری پیدا کردم و از تجربههایشان آموختم.
اما در این راه و برای شروع سفر با دوچرخه لازم بود تا تمرین کنم و یاد بگیرم که مسافتهای طولانیتری را رکاب بزنم، هرروز، پشت سر هم. همین تجربهها و تمرینها باعث شد فعالیتم بهعنوان یک دوچرخهسوار بیش از یک تفریح ساده باشه و تقریباً هرروز رکاب بزنم. کمکم مسیرهای روتین را شکستم و دوچرخهسواری در شهر را بهطور جدی وارد زندگی روزمره من شد. شروع کردم به استفاده از دوچرخه بهعنوان یک وسیله حملونقل شهری. پیش از آن عموم سفرهایم در شهر ترکیبی از مترو، پیاده و به ندرت اتوبوس و تاکسی بود. اما حالا با وجود دوچرخه انعطاف بسیار بالایی داشتم، نه تنها دوچرخه به عنوان یک ورزش هوازی، شادابی و نشاط را به زندگی من هدیه میداد، که انعطافپذیری بسیار بالا و پاک بودن آن من را ترغیب میکرد که بیشتر و بیشتر از آن استفاده کنم اما این تازه شروع ماجرا و مشکلاتی بود که بر سر راهم قرار میگرفت.
اما من با چه مشکلاتی مواجه شدم؟
طی این مدت، سعی کردهام تا جای ممکن از دوچرخه به عنوان یک وسیله حمل و نقل استفاده کنم، اما زیرساختها همیشه اجازه اینکار را به من و سایر دوچرخهسوارها نمیدهد. پیش از نبود مسیرهای ایمن برای دوچرخه، ناآگاهی عمومی نسبت به دوچرخهسواری بهعنوان یک وسیله حملونقل و نبود قوانین شفاف ترافیکی و راهنمایی از جمله مهمترین مشکلات است. همین ناآگاهی و کمبود قوانین باعث میشود تا گاها شاهد رفتارهای آزاردهنده از سوی بعضی افراد باشیم. به نظرم بیشترین چیزی که جامعه اکنونِ ما به آن احتیاج دارد، دوچرخه سوار نیست، بلکه فرهنگ استفاده از دوچرخهسواری به عنوان یک وسیله حمل و نقل و مواجهه با دوچرخهسوار است. خیلی از ماها دوچرخهای در منزل داریم که میتواند حداقل تا شعاع ده کیلومتری به ما خدمترسانی کند، اما عدم آگاهی نسبت شیوه صحیح دوچرخهسواری و نگهداری دوچرخه باعث میشود هم جان خودمان را به خطر بندازیم هم برای شهروندان دیگر خطرآفرین باشیم. آموزش و فرهنگسازی برای افرادی که به تازگی با دوچرخه خود وارد معابر شهری میشوند، لازم و ضروری است. اگرچه متقابلاً لازم است آموزشهایی را برای رانندگان در نظر گرفت تا درنهایت این آگاهی بخشی عمومی در کنار وضع قوانین شفاف دوچرخهسواری و توسعه مسیرهای دوچرخه، از مشکلات بکاهد و ما را به سمت یک دوچرخه سواری بدون مشکل هدایت کند. همانگونه که در سالهای اخیر با ورود جدی شهرداری و سایر ارکان دولتی و خصوصی به این موضوع شاهد کارهای بسیار خوبی بودهایم، از جمله حمل نقل ترکیبی با استفاده از مترو و اتوبوس که نه تنها برای ما دوچرخهسوارها آسایش آورده، که به نوعی ترویج و تبلیغ نامحسوس دوچرخهسواری بدل شده است و بسیار وقتها در پایان روز وقتی در حال برگشت در مترو با دوچرخه هستم توجه اطرافیان جلب میشود که مگر میشود با دوچرخه به مترو آمد؟
در کنار اینها، به نظرم آموزش رانندگان وسایل حملونقل عمومی و دومنظوره کردن خطهای ویژه اتوبوسرانی بهصورت رسمی میتواند کمک شایانی به ما دوچرخهسواران کند. بااینکه سال پیش اعلام شد که تردد دوچرخهسواران در مسیرهای بی آر تی و خطهای ویژه آزاد است اما هنوز آموزشی برای رانندگان در نظر گرفته نشده و تابلویی بهصورت رسمی نصب نشده تا باعث آگاهی رانندگان در مورد حضور یک دوچرخهسوار شود. بااینهمه، لزوم گذار به سمت شهر انسانمحور بیشازپیش احساس میشود و شاید همه این مشکلات را بتوان در این غالب حل کرد.
از ما چهکاری ساخته است؟
ما بهعنوان یک شهروندِ مسئولیتپذیر، نیاز به انجام کارهای عجیب غریبی نداریم، همین که تلاش کنیم آگاهی خودمان را بیشتر کنیم و به اطرافیانمان آگاهی ببخشیم کمک شایانی به توسعه دوچرخهسواری در شهر کردهایم. برای من، دوچرخهسواری حالا به بخش بزرگی از زندگی بدل شده است. نه تنها هر زمان که روی دوچرخه هستم سرزنده و پرانرژی میشوم و یک ورزش هوازی انجام میدهم که به خودم و آیندگان کمک میکنم تا در شرایط بهتری زندگی کنیم، از بیماری، آلودگیهای مختلف و ترافیک دور باشیم و یک زندگی همراه با آسایش و راحتی را در شهرمان تجربه کنیم.
هم رکاب شو عزیز، روزی آرامش به شهرمان بازمیگردد روزی که دیگر نیاز نیست تمام زمستان چشمانمان را به تابلوی آلودگی هوا بدوزیم، بیا همراه و دست به دست هم کاری کنیم که ماسکها به تاریخ بپیوندد!