در چشمانش اشک جمع شده بود
نگران بود
نمی دانست به کدام طرف پرواز کند
نگاهی به طرف من کرد
با عصبانیت پرسید
حالا باید چیکار کنیم
پاسخگو این مشکلات کیست؟
او پرسید تو چرا نگران مشکلات نیستی؟
اینقدر بی خیال و ساکت چرا؟
گفتم: تا او هست
خیالم تخت است