ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا
علیرضا
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

یا من هو الوَدود

درست نیمه شب است و باز هم مینویسم. اصلا اینبار و این نیمه شب، فکر و ذهنم مشغول به دوستی هاست. اصلا نمی‌خواهم فیلسوف مآبانه قلم بزنم و اصلا هم نمی‌خواهم تنها از شیرینی دوستی بگویم؛ نه منکرش نمی‌شوم اما حرف من این نیست.
حرف من اینجا شروع می‌شود؛ کاش که ما آدما حرمت و جایگاه دوستی‌هامان را بدانیم. در عربی برای واژه دوست، جایگزین های متنوعی در دست هست ولی به صورت عمده، واژه صدیق به دوست اطلاق می‌شود. چندان سررشته ای از ادبیات عرب ندارم و نمی‌دانم که این برداشت من تا چه حد درست است؛ صدیق از ریشه سه حرفی (ص-د-ق) مشتق شده‌ و به گمانم صادق نیز از همین ریشه و برساخت باشد. بخواهم درست حرفم را بزنم اینطور نتیجه میگیرم که صدیق، در ماجرای دوستی، صادق می‌شود برای تو و برابر تو، که ادعای دوستی، جز به راستی و صداقت اثبات ندارد. پس کاش ما آدمها یادمان بیاید که با دوستها، صاف و یک رنگ باشیم که این کمترین حق دوستی‌ست.
دوم اینکه در زبان عربی، برای دوستی مرتبه‌های متفاوتی در نظر گرفته می‌شود که (وُدّ) بالاترین درجه آن است، که البته کمتر آدمهایی به این درجه می‌رسند. حرفم این است که کاش ما آدمها در همان دوستی و صداقت، حد و اندازه خودمان را بدانیم. حرفم این است که اگر کسی ما را ودود یا حبیب خود دانست درست ب همان اندازه حب و ود برایش دوستی کرده و کم فروشی نکنیم. و اگر دوستی‌مان درجه پایین تری داشت، کاش به همین دوستی کوچک هم احترام بگذاریم.
اصلا بخواهم راستش را بگویم دلم پر است. از همه، و بیشتر از همه، از خودم. از خودم تعریف نمیکنم اما من هوای دوستی ها را دارم، دوستی برای من عینهو آب حیات مقدس و عزیز است. اصلا برایم مهم نیست که در کدام مرحله از دوستی هستم، تلاش میکنم در همان مرحله و سطح برای دوستم کم‌فروشی نکنم. آدم‌های زیادی را می‌شناسم ولی دوستان کمی دارم؟ کمی بیشتر از انگشتان یک دست؛ با خیلی ها اخلاق خوش و گیرا دارم و بهشان مهربانی میکنم، اما برای فقط چند نفر حاضرم هرکاری بکنم. اینها مهم نیست.
حرف من شکایت از سادگی خودم است. آخر درد من درد شنیدن هاست، شنیدن مردمانی که به وقت نیاز مرا نشنیده رها کردند. همه را نمی‌گویم که باز هستند آنهایی ک می‌شنوند اما درد من از آنهاست که دوستی‌شان مثل تلفن کارتی شده. هر موقع که بخواهند زنگ می‌زنند حرف می‌زنند و گوش میکنی اما تا تو بخواهی چیزی بگویی یا شارژ کارت خالی شده یا هم شماره ای نداره که تو زنگ بزنی. خیلی ها همین اخلاق را دارند. ادعای زیادی در دوستی دارند اما فقط برای مطالبه و هر وقت خواستند نیاز دوستی را پاسخ بدهند، مثل باد بی‌نشان می‌شوند.
میخواهم گله کنم و شکایت، نه از همه که از هرکس گوش شنوایی دارد. می‌خواهم گله کنم تا بلکه‌م ذهن خسته‌ام به آرامش برسد. آخر میدانی که ذات آدم ها را نمی‌توان جور دیگری نقش زد، همین خشت سختی ک قالب گرفته هست که هست، مگر چه بشود. از دست من همین می‌آید که دورشان را خط بکشم و خداحافظ.

اینها را به جای پی‌نوشت مینویسم؛ اولین بار است که می‌خواهم قلمم را در جمع به نمایش بگذارم، هرچند خام و اشتباه نوشته باشم.

گلایهدوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید