دلتنگی تو اشک به چشمان من آورد
انگشتر تو غم به دل و جان من آورد
از بس که شب جمعه به وقت تو سرودم
این قافیه ها شعر به اوزان من آورد
گفتند جدا هست ره زیره و کرمان...
پس عشق چطور زیره به کرمان من آورد؟
در دوری تو سوختم و هیچ نگفتم
دوریت چه داغی به زمستان من آورد
چون خاطره از ساعت دوری تو دارم
این عقربه ها اسم به رمان من آورد
«۰۱:۲۰»
شاعر : #علیرضا_سکاکی