این پست رو برای بار دوم بازنویسی میکنم ? چون پست قبلیم پرید !
و اما بعد ... این پست رو به بهانه اولین روز از آخرین ترم کارشناسی پرستاریم که از شنبه 19 شهریور 1401 شروع میشه مینویسم. دو ترم آخر کارشناسی پرستاری شما فقط توی بیمارستان ها کارورزی میرین و بابت این کارورزیها حتی اگه شما واقعا خیلی کارها بلد باشین و بتونین انجام بدین و انجام بدین هم کوچکترین حقوقی بهتون پرداخت نمیشه ! ?
همین موضوع به اضافه طرز برخوردی که اساتید در غالب مواقع باهاتون دارند و طرز برخوردی که تو خود بخش هایی که شما رو میفرستن از طرف پرسنل و هدنرس ها ( باز هم در غالب مواقع ) باعث میشه آدم انگیزه کافی نداشته باشه که بخواد تایمش رو برای همچین موضوعی بزاره به ویژه اینکه بخوای هزینه رفت و آمدی از کرج به تهران هم پرداخت کنی ! تازه تجربه خاصی هم بدست نمیاری ... اساسا فقط پر کردن وقت هست لیبل کارورزی شما برای مثال کارورزی عرصه در پرستاری سلامت جامعه هست ولی شما رو به جای مرکز سلامت یا بهداشت میفرستن بیمارستان و میفرستنتون بخش داخلی ، یا بخش جراحی ارتوپدی !!! ... و عملن شما هیچی قرار نیست یاد بگیری در اون زمینه. همیشه برام سوال بوده که فلسفه این همه کارآموزی و کارورزی که طی این 8 ترم رفتیم چی هست وقتی غالبشون فقط برای پر کردن تایم هستند و کوچکترین چیزی به تجربه و علم شما اضافه نمیکنن.
از طرفی احساس اضطراب و بدی هم همیشه در پس زمینه ذهنیم دارم وقتی که بیمارستان به قصد کارورزی میخوام برم ... همیشه گفتم این رو که احساس عشق و نفرت دوگانه ای نسبت به پرستاری دارم. شاید این حس نفرت و بد و اضطرابی که دارم به خاطر عملکرد هام در گذشته تحصیلیم هست ... من دوران تحصیلی 8 ساله ام رو خوب طی نکردم . درسهام رو مطالعه نکردم سمت یادگیری مطالب علمی به درد بخور نرفتم و همه اینا باعث شد که یه عملی کار صرف بشم که فقط دستورات رو در غالب مواقع اجرا میکنم. و این برام واقعا آزار دهنده اس. با وجود اینکه تصمیم دوگانه ای برای رفتن یا موندن تو ایران دارم و هیچ پلن و برنامه و تصمیم قطعی برای مهاجرات ندارم رفتم سمت ارشد خوندن که میدونم کاربردی برای درآمد کاریم تو ایران یا مهاجرت به خارج نداره، با این حال میخوام که سطح علمی و زبانم رو اوکی کنم که هم بتونم نِرس علمی باشم هم اگه فرداروزی بخوام مهاجرت کنم واقعا سطح و لول علمی و مالی مناسبش رو داشته باشم.
به هر حال این روزها رو باید طی کنم و این کارها رو باید انجام بدم، پس بهتره طبق شعاری که خودم بارهای بار دادم بگم همینیه که هست غر هاتو بزن و برو ادامه اش بده دیگه چی کار میخوای بکنی ؟! واقعا هم همینه چه حس و حال خوب داشته باشی چه بد بالاخره میگذره . پس حداقل بهتره خودم حال خودم رو خوب نگه دارم . همین بلاگ نوشتن و بیان احساساتم و اشتراک گذاریشون با بقیه میتونه بهم کمک کنه ❤
از طرفی احساس بد دیگم هم شاید به خاطر این باشه که دیگه نمیتونم تا دیروقت بیدار بمونم شب ها رو و فیلم ببینم و بازی کنم و تو کلاب هاوس و یوتیوب بچرخم. و مجبورم صبح ها که غالب مواقع تایم خوابم بود رو بیدار بشم و هر روز تا انتهای دی ماه یا اواسط بهمن این روند رو طی کنم شاید پوینت قضیه این باشه که کمی هم برنامه و نظم به زندگیم بده و خیلی تیره و تار هم برای من شب زنده دار نباشه ! ?
بهتره احساسات بدم رو کنار بزارم و کارم رو همونطور که هست انجام بدم دوباره علاقه مند بشم به پرستاریم این رشته ای بود که هیچ کس من رو مجبور نکرد که انتخاب کنم خودم انتخاب کردم و روز اول هم با علاقه خودم انتخابش کردم در حالی که میتونستم خیلی چیزهای دیگه هم انتخاب کنم . نوشتن راجبش باعث میشه حس بهتری نسبت بهش پیدا کنم ...
در هر حال این زندگی من به عنوان یه نِرسه ! :)