دیوانۀ زنده
دیوانۀ زنده
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

جهت خالی نبودن عریضه

خواندن این یادداشت نه تنها مطلب جدیدی به شما نمی‌آموزد، بلکه ممکن است وقت شما را به بطالت بگذراند.

خیلی دوست دارم بنویسم اما آنقدر درون ذهنم کلمات سخت کنار هم قرار میگیرند که انگار زبان فارسی را به عنوان زبان دوم آموخته‌ام و نمیدانم که چطور واژگان را کنار یکدیگر بچینم تا یک نوشته قابل خواندن خلق کنم.

آنوقتها که بیشتر مینوشتم و مغزم مدام دستور به نوشتن میداد خیال میکردم انسان پر درد و رنجی هستم که دردهایم را تبدیل به کلمه میکنم و اصلا اگر کسی درد نداشته باشد نمیتواند بنویسد و آدمهای بی‌غم عقلشان به نوشتن نمی‌رسد و من چقدر عاقل و اهل اندیشه هستم که احوالاتم را به رشته تحریر در می‌آورم؛ غافل از اینکه قرار است آینده‌ای فرا رسد که از شدت و کثرت درد و رنج و مشغول شدن و دست و پا زدن برای گذر از رنجها قدرت تحریر که هیچ، قدرت تکلم خود را نیز در برابر این طوفان از دست بدهم.

حالا که دست به صفحه کلید برده‌ام هم خیال نکنید که همه چیز آرام است و ما چقدر خوشحالیم! نه! همینطور اتفاقی سری به این صفحه متروک زدم و هوس کردم چند کلمه‌ای را کنار هم بچینم و اراجیفی را سر هم کنم تا یادم باشد که روزگاری اینجا یا جاهای دیگر اندکی آنچه در ذهن کوچکم میگذشته را مینوشتم.

حتی همین حالا که دیگر نمیدانم چطور این نوشته را ادامه بدهم دارم به این فکر میکنم که دکمه انتشار را برای این پست بزنم یا اینکه بگذارم در پیش‌نویس‌ها خاک بخورد و مانند سایر پیش‌نویس‌هایی که ادامه‌شان ندادم و حذفشان کردم این پست را هم به زباله‌دان ویرگول بفرستم.

نوشتن خوب است به شرطی که با تفکر همراه باشد نه مثل این پست که جز حدیث نفس من دیوانه چیزی در خود ندارد. الان که تعداد بندهای این نوشته کمی بیشتر شد تصمیم گرفتم که دکمه انتشار را بزنم اما قبل از آن به شما توصیه میکنم که هرگز مانند من چرت و پرت در ویرگول منتشر نکنید و سعی کنید قبل از اینکه چیزی بنویسید درباره‌اش کمی فکر کنید.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید