دیوانۀ زنده
دیوانۀ زنده
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

خاله نرگس!

همسایه دیوار‌به‌دیوارمان خانه‌اش را تحویل آقای بساز بفروش داده و تخریب کرده تا ۳ واحد قوطی کبریتی از سازنده تحویل بگیرد و باقی واحدها باشد برای آقای سازنده؛

همسایه دیواربه‌دیواری که ما از کودکی او را خاله نرگس صدا می‌کردیم و در همان دوران کودکی گاهی اوقات برای خوردن صبحانه به خانه او می‌رفتیم و خیلی ما را تحویل می‌گرفت ‌و حسابی از ما پذیرایی می‌کرد انگار که خاله واقعی ماست و خواهر واقعی مادرمان.

توی حیاط خانه‌‌اش یک باغچه بود پر از بوته‌های گل جورواجور، یادم هست وقتی که می‌خواستم گلی از این بوته‌ها بچینم بارها دستم با خارهای ساقه این بوته‌ها زخمی شده بود.

حالا تمام آن بوته‌ها زیر آوارند و خاله نرگس فقط چند قلمه از آن گل‌ها برای خودش در‌ گلدانی جدا کرده و با خود به‌ آپارتمانش برده.

همین چند هفته پیش که آمده بودند خانه‌شان را خالی کنند چند قلمه برداشت کرد و با خود برد.

ما می‌خواستیم برویم بوته‌ها را از ریشه دربیاوریم و توی باغچه خودمان بکاریم اما به هزار‌و‌یک دلیل نشد.

امروز که از کنار این مخروبه گذشتم ساقه‌های خشک و شکسته گل‌ها را زیر آوار دیدم.

چه سرنوشت تلخی داشتند بیچاره‌ها، به‌خاطر اینکه حواس ما به‌شان نبود پرپر شدند، له‌شدند، شکستند، ولی دم نزدند؛ فقط چند قلمه که تازه معلوم‌ نیست آن‌ها هم بگیرند یا نه از این گل‌ها به‌جا مانده!

سرنوشت ما آدم‌ها هم درنهایت شبیه همین بوته‌های گل است، زیر آوارها نابود می‌شویم، اصلا حواست که به آدم‌‌های اطرافت نباشد عاقبت فقط له‌شدنشان را خواهی دید و شاید فقط چند قلمه از آن‌ها برایمان به‌جا بماند، برعکسش هم می‌شود که اگر حواس دیگران به ما نباشد و...

خدا کند حداقل قلمه‌های ما بگیرد.

همسایهدیواربه‌دیوارقلمهگلبسازبفروش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید