علی قشنگم سلام!
امشب بهم گفتی این چهارمی و یلداییه که با همیم و من هنگیدم. به همین راحتی و به همین خوشمزگی چهار سال گذشت. البته همچین راحت و خوشمزه هم نبود فقط برای جور شدن جمله اینجوری نوشتم.
این یلدا که یلدا نیست عشق من! از وقتی هم پیدا کردیم هر سالش یه ماجرایی کل جهان رو تحت تاثیر خودش قرار داد. خدا به داد سالهای بعد برسه .
یار دور عزیزم!
( دوست عزیزی که داری نامه ی منو به علی میخونی، اینجای نامه دارم یه کتابو اسپویل میکنم. اگه دوست نداری کتابخانه ی نیمه شب برات فاش شه این قسمتو نخون ؛)
میخوام برات از دووم اوردن بگم. تو کتابخانه ی نیمه شب، یه شخصیتی بود به اسم هوگو که نورا تو یکی از نسخه های زندگیش اونو میبینه. هوگو تنها کسی بود که میفهمه نورا تو برزخه . چون خودش هم اونجوری بود. هوگو به نورا گفته بود که جندین نسخه از مدلهای زندگیش رو تجربه کرده و تو یکی از زندگی هاش حتی با نورا ازدواج کرده بوده و چند سال هم با نورا هم زندگی کرده.
زندگی من و تو الان تو اون برزخه هست. انتظار نداشتیم اینقدر طول بکشه. تصورمون این بود که همه چی به سرعت روبه راه میشه و من و تو ب ای همیشه کنار هم خواهیم بود. اما الان چهار سال شده که ما تو این برزخ موندیم.
یا باید ناامید میشدیم و همه چی تمام میشد. مثل زندگی های نورا که بعد از ناامیدی تمام میشد.
با باید ادامه بدیم تا روزی که یقین پیدا کنیم، که اصلا زندگی ای غیر از این زندگی نداشتیم.
مثل نورا که تو نسخه ی آخر زندگیش، داشت گذشته اش رو فراموش میکرد.
اره علی من ! درسته تو این برزخ چهار ساله گیر افتادیم ولی به قول خودت مهم اینه که مال همیم. و این تنها دارایی با ارزش ما تو این جهان مادی زشته.
بهترینم!
با تو بودن همیشه برام شیرین و شگفت انگیزه . حتی تو برزخ حتی تو جهنم .
بمون برام . میجنگم که برسم بهت .
عاشقت ، زری تو