ویرگول
ورودثبت نام
Ameer Mousavi
Ameer Mousavi
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

زخم کاری:‌ بازگشت یا سقوط؟


قبلا سر پایان سریال یاغی نوشتم که صنعت ساخت سریال توی ایران کیفیت خیلی پایینی نسبت به جهان داره و پربیننده‌ترین سریال‌های ما در حد سریال‌های دست سوم جهان هم نیست. فصل دوم زخم کاری مُهر تاییدی بر این نکته بود. در زیر دلایل شخصی خودم رو نوشتم:

بی مقدمه، اکشن!

فصل دوم بدون یک ثانیه «آنچه گذشت»، یکباره مخاطب رو پرتاب میکنه وسط صحنه‌ی آخر فصل یک. همین باعث میشه مخاطب سردرگم بشه که اصلا چی شد که داستان به اینجا رسیده بود؟ در شرایطی که ما حتی اسم و فامیل شخصیت‌ها رو هم فراموش کردیم دریغ از یک فلش بک.

حذف احتمالا دستوری هانیه توسلی توی همون قسمت اول خودش رو نشون میده. جایی که بعد از قتل و دفن مالک باید یه مکالمه قوی بین ناصر و منصوره باشه، این دیالوگ بین خواهر و برادر رد و بدل میشه:

ناصر:‌ منصوره.
منصوره:‌ چی میخوای؟
ناصر: یه وقت بند رو آب ندی.
منصوره: همه حرفا رو زدی.
ناصر:‌ خیالت هم راحت باشه. همه چی رو بسپار به من.
منصوره: باشه!
مکالمه ناصر و منصوره - منصوره داخل ماشینه و ما هیچ تصویری ازش نمی‌بینیم
مکالمه ناصر و منصوره - منصوره داخل ماشینه و ما هیچ تصویری ازش نمی‌بینیم


سکانس بعدی بدون هیچ توضیحی ناصر دستگیر میشه و ما تو پس زمینه سیدجواد هاشمی رو می‌بینیم و باز برامون سوال میشه این کی بود توی فصل قبل؟ چیکاره بود؟ اینجا چیکار میکنه؟ اگه اینا آمار ناصر رو به جرم قتل مالک داشتن چرا همون شمال دستگیرش نکردن که جنازه مالک رو هم پیدا کنن؟ مدل حرف زدن و برخورد پلیس‌ها که حتی به ناصر نمیگن چرا دارن دستگیرش میکنن و انگار دزد گرفتن هم در نوع خودش جالب بود :)))

صحنه بازجویی از ناصر هم در نوع خودش واقعا شاهکاره. چرا بازجو حتما باید تسبیح داشته باشه؟!

انتخاب اجباری(!) بازیگران

نقطه اوج قسمت یک از فصل دوم صحنه‌ی رونمایی از طلوعی و رفیق شفیقش شفاعته. اینکه چرا کارگردان تصمیم گرفته از کامبیز دیرباز و مهران غفوریان برای این نقش‌های جدی استفاده کنه واقعا سوال مهمیه و بنظر میاد تنها جواب مناسب اینه که شخص دیگه‌ای این نقش‌ها رو قبول نکرده :)
چه اصراریه بر اینکه کامبیز دیرباز رو که همه اون رو به عنوان بزن‌بهادر دیدند و شناختند اینجا بشه سردسته‌ی یه گروه مخوف و مافیایی؟ چه سنخیتی بین شفاعت و تصویری که از بهروز پیرپکاجکی توی ذهن مردمه وجود داره؟ قبول کنیم که یک سری‌ها به یک مدل نقش‌ها پیوند خوردند و نمیشه جای دیگه‌ای ازشون بازی گرفت.

با تمام احترام به جوانی و هنر مرتضا امینی‌تبار عزیز باید گفت که این پیراهن در این سن برای او بسیار گشاد است و کاملا به تنش زار میزند. در خیلی از صحنه‌ها شاهد این هستیم که میثم مالکی (مرتضا امینی تبار) می‌کوشد به سبک جواد عزتی بازی کند ولی در وسط کار انگار که یادش میره یا نمیدونه بعدش باید چیکار کنه یک دفعه برمیگرده به سبک خودش و در نهایت شلغم شوربایی تحویل مخاطب میدهد که بیشتر مضحک است تا جدی و تاثیرگذار. باز هم اینجا سوال پیش میاد که وقتی بازیگران جوان در این سن کم نیستند چه اصراری به استفاده از بازیگر کم‌تجربه در نقش به این مهمی بود؟ ما توی شنای پروانه و سریال یاغی دیدیم که علی شادمان میتونه تقریبا هر نقشی رو با تمام وجودش زندگی کنه. آیا بهتر نبود در کنار مرتضی‌ها نگاهی هم به علی‌ها داشته باشیم؟

در همین سریال ما شاهد بازی سهند جاهد هم هستیم. جوانی که از برنامه عمو پورنگ اونو به خاطر دارم و واقعا توی نقشی که بهش داده شده، با وجود فرعی بودن، خیلی راحت و بدون تکلف بازی کرده چون قرار نبوده سبک بازیگری پرتجربه مثل عزتی را پیاده کند.

دیالوگ‌های زیر سطحی

از اوایل دهه نود سبک دیالوگ‌ها توی سینما و سریال‌های شبکه نمایش خانگی تغییر خوبی کرد. دیالوگ‌های واقع‌گرایانه و به دور از کلیشه باعث شد تا مخاطب پیوند بهتری با کاراکتر پیدا بکنه. نمونه‌اش دیالوگ‌های جدایی نادر از سیمین، ابد و یک روز، شنای پروانه و ... .
اما انگار زخم کاری تصمیم گرفته هر جور هست دیالوگ‌ها رو به قبل از سال ۹۰ و حتی به دوره نمایش‌های دوره دبستان برگردونه! صحنه‌ی برخورد طلوعی و شفاعت مشت نمونه‌ی خرواره:

شفاعت: سلام آقا.
طلوعی:‌ چه خبر؟
ش: هیچ.
ط: هیچ هیچ؟
ش: هیچ هیچ.
ط:‌ هیچ هیچ هیچ
ش: هیچ هیچ هیچ. حتی در حد یه رد خون.
ط: شیرعلی دم نوش منو بیار.

توی خیلی از صحنه‌ها اگر دقت کنید انگار شخصیت‌ها منتظرن دیالوگ نفر بعدی تموم بشه تا طوطی‌وار دیالوگ خودشون رو بگن و تمام! دریغ از یک ذره احساس توی ادای کلمات.

من نمیدونم نویسنده این سریال چه علاقه یا فتیش عجیبی به کلمه گ*ه و مشتقات اون داره. طی سه ساعتی که از فصل دوم رفته ۱۲ بار از این کلمه توی حالت‌های مختلف و کاملا بی دلیل استفاده شده. چرا جدی؟ :)

روایتگری ضعیف

داستان فیلم به شکل غریبی جلو میره. انگار هر تیکه رو از یه جایی کندن و به زور توی مسیر داستان فیلم جا دادند. صحنه‌ی خیریه‌ی طلوعی، لقمه گرفتن شفاعت برای طلوعی، بازدید میثم از نمایش شیدا توی پارک و ... با حذف این صحنه‌ها شاید بشه مدت زمان فیلم رو از یک ساعت و خرده‌ای به ۴۰ دقیقه رسوند.

یه نکته دیگه هم که این وسط به ذهنم رسید حضور پسر جوانی توی شرکت ریزآبادی بود که موهاشو رنگ کرده، ابروهاشو ورداشته، گوشواره داره و آستین کتش کوتاه‌تر از حد معموله. این الان در راستای حمایت از حقوق ترنس‌هاست؟ چه لزومی داره این رو نمایش بدیم؟ آیا بعدا قراره به مشکلات ترنس‌ها پرداخته بشه؟

برگ برنده‌ی سریال

شاید جمع کثیری از بینندگان سریال مثل خود من به شوق دیدن دوباره‌ی جواد عزتی سراغ این فیلم رفتند و این بنظرم تنها برگ برنده‌ی سریال و عواملشه. بلکه ضعف داستان و دیالوگ‌های ضعیف و سطحی با دیدن دوباره‌ی وای وای گفتن و بداهه‌گویی‌های جواد عزتی شسته بشه و بره.

سعی میکنم از قسمت بعدی منظم در مورد هر قسمت نقد و بررسی بنویسم.

در پایان خوشحال میشم نظرات شما رو هم بدونم و اگه به اشتراک بذارید تا دوستان شما هم نظر بدن یک دنیا ممنون میشم.



زخم کاریجواد عزتیسریالنقد فیلم
تازه‌کار در برنامه‌نویسی وب و عکاسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید