سفرهای جنجالی «ویتنی رایت»، بازیگر آمریکایی صنعت پورنوگرافی، به خاک تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و امارت اسلامی افغانستان، پرسشهایی جدی درباره نقش ابزارهای فرهنگی غرب در پیشبرد اهداف هژمونیک در منطقه خاورمیانه برانگیخته است. این سفرها که به ایران در اکتبر ۲۰۲۳ و به افغانستان فوریه ۲۰۲5 (اسفند 1403) انجام شد، نهتنها تناقضهای سیاستگذاریهای داخلی این کشورها را آشکار کرد، بلکه بهانهای برای بررسی سازوکارهای امپریالیسم فرهنگی غرب فراهم نمود؛ جایی که مفاهیمی مانند «حقوق بشر» و «آزادیهای فردی» بهمثابه نقابی برای نفوذ به جوامع با ارزشهای فرهنگی متفاوت بهکار میروند.
رایت با انتشار تصاویر حضور خود از مکانهای تاریخی ایران و افغانستان — از جمله مجسمههای بودا در بامیان —در فضای مجازی، ناخواسته در نقش سفیر غیررسمی فرهنگ لیبرال غرب ظاهر شد. این اقدام، در چارچوب نظریه هژمونی فرهنگی آنتونیو گرامشی، نشاندهنده تلاش غرب برای عادیسازی ارزشهای خود در جوامعی است که بهشدت در برابر نفوذ فرهنگی مقاومت میکنند. سکوت مقامات جمهوری اسلامی ایران و امارت اسلامی افغانستان در برابر صدور ویزای او میتواند نشاندهنده ضعف در سیاستگذاریهای فرهنگی یا حتی همسویی ناخودآگاه با اهداف غرب برای ایجاد گسلهای هویتی در این جوامع باشد.
از یکسوی، غرب با محکومکردن سیاستهای ایران و طالبان در حوزه زنان، خود را حامی حقوق بشر معرفی میکند، اما از سوی دیگر، با تشویق غیرمستقیم چهرههای ضدفرهنگی مانند رایت برای سفر به این کشورها، به تقابل فرهنگی دامن میزند. این تناقض، ماهیت ابزاری گفتمان حقوق بشری را آشکار میسازد؛ گفتمانی که در مواردی به جای حمایت واقعی از زنان، بهعنوان سلاحی برای تضعیف حاکمیتهای مستقل عمل میکند.
وزارت خارجه ایران با تکذیب صدور ویزا برای رایت، مسئولیت را به گردن نهادهای دیگر انداخت، اما ناتوانی در جلوگیری از ورود او، ضعف مکانیسمهای نظارتی را نشان داد. این امر میتواند بهعنوان نقطهای برای انتقاد از ناهماهنگی دستگاههای دولتی در مقابله با نفوذ فرهنگی غرب تعبیر شود.
در سوی دیگر، امارت اسلامی افغانستان نیز با خودداری از ارائه هرگونه توضیحی درباره نحوه ورود رایت به افغانستان، عملاً فضایی برای سوءبرداشتهای سیاسی ایجاد کرده است. این سکوت، چه ناشی از بیتفاوتی باشد یا محدودیتهای اداری، به تقویت روایت غرب درباره «معیارهای دوگانه» حکومتهای اسلامی کمک میکند.
سفر ویتنی رایت به ایران و افغانستان، فرصتی برای تحلیل نقش صنعت سرگرمی غرب در پیشبرد پروژههای هژمونیک است. این رویداد نشان میدهد که چگونه ابزارهای بهظاهر غیرسیاسی —مانند سفرهای توریستی — میتوانند به عرصهای برای تقابل گفتمانهای فرهنگی تبدیل شوند. در این میان، سکوت یا کوتاهی نهادهای مسئول در ایران و افغانستان در کنترل مرزهای فرهنگی، لزوم بازتعریف سیاستهای ملی برای مقابله با نفوذ امپریالیسم فرهنگی را پررنگتر میکند. پرسش اساسی این است: چگونه میتوان بدون تقلید از الگوهای غربی، در برابر مهندسی فرهنگی آنان ایستاد؟