امین
امین
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

اما من باور کردم

‌

شاید مثل همه معما هایی که بعد از حل شدن آسان شدند، بعد از تمام شدن این ماجرا به تو بگویم، آنقدر ها هم سخت نبود.

تو اما یادآوری ام کن، کوتاه نیا، نکذار گمان کنم کار بزرگی نکرده ام‌.

تو گفتی، اما من باور کردم، چون تو گفته بودی پس آخرش هم باتو، من همیشه در پایان داستان ها دست پاچه می‌شوم کار‌خودت هست پایانش را تو رقم بزن.

کاری به زمان و مکان و آب و هوا و ... ندارم به این که دور است یا نزدیک به اینکه سخت است یا آسان.

کار دست من نیست، دست تو افتاده من گردن نمی‌گیرم، من باور کردم و تا همینجا هم هنر کردم.

خوش خوشانم هم نشده که فکر کنی حالا سرخوش از عاقبت کارم، نکته اینجاست که دیگر حال ندارم برایت تعریف کنم...

خودت حتما دیدی


من دعوا ندارم، اما انگار دیر شده

احساس سوختن به تماشا نمی‌شود؛ آتش بگیر، تا که بدانی چه می‌کشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید