اول کولر را روشن و بعد چراغ هارا را خاموش کردم خیلی آرام و با احتیاط رفتم و روی تخت نشستم دارو ها و قطره هایی را که باید ساعت ۳:۰۰ استفاده میکردم را پایین پای تخت گذاشتم، به زحمت سعی کردم چشمم را باز کنم و زیر چشمی نگاهی بیندازم...
نقش و نگار قالی را میدیدیم، هرچند کوتاه اما کاملآ واضح.
سر بلند کردم نگاه به کتابخانه انداختم، میدیدم، کتاب هارا به تفکیک نام هرکتاب میدیدم، بدون عینک.
صبح که بیدار شدم برای نگاه به ساعت نیاز نبود اول دنبال عینک بگردم و بعد برای شستن صورتم آن را در بیاورم.
بی صبرانه منتظرم تا ببینم، هرچه را که دور است
بعد از قریب به ۱ ماه حالا میتوانم اینجا بنویسیم (نه به آسانی)