میلنگد، جایی از کارها را میگویم.
برای همین است که رو به معامله می آوریم، باشد که بدست بیاوریم چیزی را که نشد...
هرکس معامله ای میکند و روی میز چیزی را می آورد که گذشتن از آن دردی بر درد هایش میشود، تا بدست بیاورد مرهم دیگر زخم هایش را.
من هم معامله میکنم، اما مرهم نمیخواهم
من حاضرم تو قلم را نمی آفریدی، و هیچکس به فکر نگاشتن حرفایش بر روی کاغذ نمی افتاد، اما دل هیچ درماندهی مهربانی را شکسته نمی گذاشتی.
نمیخواهم این سیاهی نقش بسته روی سفیدی را وقتی فقط قرار است کمی بکاهد از درد های سینه ام را.
بیا و درد و درمان را باهم بگیر،نمیخواهم...