خب افتخاراتی بود شامل: بازدید از کارخانه ها و معادن بزرگ ایران از جمله : مس سرچشمه، سرب زنجان ، فیروزه نیشابور ، طلای زاهدان.
این افتخارات رو شاید به جرأت بگم حتی اساتید الان هم ممکنه نداشته باشن، و البته اینم بگم که خیلی خیلی سخت بود. از مشکلات رایزنی تایید درخواست بگیر تا مشکلات و نداری ما.
این افتخارات رو شاید به جرأت بگم حتی اساتید الان هم ممکنه نداشته باشن، و البته اینم بگم که خیلی خیلی سخت بود. از مشکلات رایزنی تایید درخواست بگیر تا مشکلات و نداری ما.
این افتخارات رو شاید به جرأت بگم حتی اساتید الان هم ممکنه نداشته باشن، و البته اینم بگم که خیلی خیلبی سخت بود. از مشکلات رایزنی تایید درخواست بگیر تا نداری و بی پولی ما!!!
یکی از دوستان ترم بالا ورودی سال 94 بود و میگفت تو از مدیر گروه تاییدیه بگیر و خرجش با من.
خلاصه داستان این بود که چون من نفوذ خیلی بالایی در مدیریت گروه و استاد راهنما داشتم خب راحت درخواست بازدید معدن ثبت میکردم و میرفتیم 2 نفره.
از شدت علاقه و عشق من به این رشته من وقتی رفتم دانشگاه با یک بدن تمام عضله 90 کیلویی رفتم و وقتی برگشتم بعد از دوسال شده بودم 68 کیلو!!!
کلی نامه و درخواست مرخص دادم و کمیسیون بخاطر خدمت خراب شده مخالفت میکرد و میگفت: متولد ابان هستی و نیمه دوم نمیتونی مرخصی سنوات بگیری!!! هعییییی حالا دخترا بگن پسر بودن خوبه???
خلاصه من کارم به جایی کشید که رفتم بانک دانشگاهمون ، بانک تجارت و گفتم خانوم نمیشه به من پول بدید من مثلا تابستون بهتون برگردونم ، میگفتن نه مگه اومدی کویت!!!!
نشد اقا هر کاری کردم نشد و بیرجند هم یک شهری هست که خییییییلی کار نادره خیلی و مردمانش میان مشهد جهت تامین رفاه خانوادشون، ما دانشجوها ک دیگه!!!.
تاریخ 12/2/98 درخاست انصرافمو کتبا اعلام کردم و با معدل 17/15 ترم چهار رو حذف کردم و بعد از کلی جلسه و مشاوره انصراف دادم.
البته اینجا داخل پرانتز بگم که خب استاد ترمودینامیک من چون من درسشو با نمره 18 پاس کردم و از همون درس 10 نفر افتادند گفت من اسپانسرت میشم و کمکت میکنم?
ایشون بعد چند وقت خبر اومد که حامله بوده و میخاسته بچشو دنیا بیاره و دیگه اصلا دانشگاه نیومدن.
مدیر گروه ، اساتید ، استاد راهنما همه ناراحت و داغون بودند که چرا افخمی داره میره.
دانشگاه ها وام میدن و اساتید حتی به صندوق رفاه نامه زدند ولی چون ضامن نداشتم باز هم رد شد! هیچکس نخواست کمکم کنه.
خب ادم یکم اندازه یک پشگل غرور هم داشته باسه بعد اینهمه بداقبالی از هرجایی فرار میکنه دیگه.
منم روز اخر تو خوابگاه که وسایلمو جم کردم از بچه های برق و مکانیک و معدن و زمین شناسی بگیر تا حقوقی ها همه اومده بودند و منم فقط گریه و اشک میریختم.
اصلا نمیتونستم هضم کنم ک دارم میرم !!!
تاکسی از یونی تا ترمینال فقط گریه میکردم ، یارو گفت چیشده ؟ گفتم پدرم برام مرد?
گفت خدا رحمتش کنه. (مردن از نظر عزیز بودن)
خلاصه با اون حال و کوپال و بزن و بگیر ترم 4 با معدل الفی انصراف دادیم و تموم شد?
دلم لک زده بود برا یک شلوار لی نو
برا یک جفت کفشی که دخترایه شیطون مسخره نکنن
برا باشگاهیی که قبل 95 میرفتیم و سیکس پک میکردیم
برا یک غذای چرب و داغ که بچسبه بهم از.
روزهایی بود که با مرگ دست و پنجه نرم میکردم.
من وقتی رسیدم ترمینال داخل اتوبوس اتقدر گریه کردم که سرباز بغل دستیم گفت داداش چکارت شده؟ بلوچ زاهدان بود... گفتم مامانم مرده داداش.... چقدر زاهدانیا خوبن کلی دلداری داد و رفیق رفیق و فلان میکرد ، کشت خودشو تا اروم بشم. منم دست خودم نبود اصلا، قید غرور و اینارو هم زده بودم.
دوران سوپراستاری من تموم شد ... دوران ستاره بودن رفت ... از عرش نشستم به فرش
رسیدم ترمینال مشهد و از ترمینال تا حرم پیاده رفتم و کوله پشتی و ساک و پلاستیک
من ساعت 6 صب رسیدم مشهد و تا موقع خدمتم هم 6 ماه فرصت باقی بود و...
این بود سرگذشت سنواتی که هنوز باورم نمیشه من چطور اونهمه خوب بودم!!!!
یه جمله در پایان ؛
یه لوله به قطر 176 سانتی متر در نظر بگیر که من داخلشم،
یه لوله تو پر هم نظر بگیر به قطر 174 سانتی متر که داخل اون لوله 176 سانتی متری هست.
فاصله توم لوله تو پر تا من 15 متر بود و هر یک متر که به منظلمات نزدیک میشد من بیشتر سعی در فرار از اون میگرفتم چون اگر بهم میرسید منو له میکرد!!!
15 ماه معادل 4 ترم هی ب من نزدیک شد تا اینکه اخر لهم کرد!!!!
هدف من از نوشتن اینا فقط داشتنشونه و نگهداریشون چون برام خیلی باارزش هستند.
اینارو مثل یک رزمنده تیر خورده با خون تنم نوشتم.
ادامه دارد ....