نمیدانم بتوان این را یک «خاطره یلدایی» حساب کرد یا خیر؛ هر چه باشد، خاطرههای شب یلدا عموما سرشار از هندوانه و انار و دورهمی و مهمانی هستند. کمتر پیش میآید که کسی در این ایام، به یاد خاطرههایی بیفتد که هرگز نتوانستند شکل بگیرند. به همین جهت، میخواهم در نهایت ضد جوّ (Anti-Climatic) بودن، اندکی درباره قسمتی از شب یلدا بنویسم که همیشه جایی در قلب من خواهد داشت؛ اما هرگز نتوانست جایی در واقعیت پیدا کند. با اغراق، مشابه مادری که برای فرزند مرده در شکم خود سوگواری میکند.
اکنون که به دوران دانشجویی در مقطع کارشناسی نگاه میکنم، سالهای اول تا سوم خود را در هالهای از خاطرات و تصوران غیر شفاف میبینم؛ غیر شفاف از این جهت که ویروس کرونا، در بدترین زمان ممکن برای تحصیل ما به وجود آمد و نه تنها درسها و نمرات ما را برای همیشه تحت تاثیر قرار داد؛ بلکه تجربه رفتن به کلاس و دانشکده و برقراری ارتباط با همتایانمان را نیز از ما گرفت. به همین جهت، ارتباطات ما در بهترین حالت به تصاویر بیکیفیت وبکمهای روشن در کلاس مجازی و پیامهای پراکنده گروه دانشکده محدود میشد. روزها، هفتهها و ترمها، آنقدر سریع میگذشتند که حتی اگر تفنگ روی سرم بگذارند، باز هم نمیتوانم خاطره خاصی از آن دوران برای کسی تعریف کنم.
بخشی از حیات دانشکده صنایع که در آن دوران بر ما پوشیده مانده بود، جشنهایی بود که به مناسبت شب یلدا و عید نوروز در آمفی تئاتر دانشکده برگزار میشد. البته دانشکده ما به خودی خود کوچکترین تلاشی برای این مراسم نمیکرد؛ بلکه انجمن علمی دانشکده و در حقیقت، خود دانشجویان بودند که برای همتایان خود، برنامهریزی میکردند تا این مراسم، به بهترین شکل برگزار گردد و بتوانیم چند ساعتی را خوشحال باشیم و خاطره بسازیم.
جشنهای شب یلدای دانشکده، آخرین بار پیش از ورود ما به دانشکده برگزار شده بود و با وجود این که فکر میکردیم بالاخره ورودی ما خواهد توانست این مراسم را احیا کند، شیوع ویروس کرونا و از طرف دیگر، محدودیتهای سفت و سخت دانشکده به دلایل وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور، جلوی برگزاری چنین مراسمی را برای همیشه گرفت. هرچند، پس از آن توانستیم حداقل بخشی از حق خود را پس گرفته و حداقل یک جشن برای عید نوروز برگزار کنیم؛ اما شب یلدا یک مزه دیگری دارد؛ و حسرت این واقعیت که هرگز نتوانستیم چنین شب زیبایی را در کنار دوستان خود جشن بگیریم، همیشه بر «تجربه دانشجویی» من سایه خواهد انداخت.
نمیدانم نسلهای بعد ما بتوانند سنتهای منسوخ را از بین ببرند یا نه؛ امیدوارم بتوانند. اما فراتر از آن، امیدوارم که موفق شوند مناسبتهایی در این ابعاد را در کنار همتایان خود نیز جشن بگیرند؛ چرا که یک دانشجوی فعال، بیشتر زمان خود را کنار دیگر دانشجویان خواهد گذراند و چه اتفاقی بهتر از این که بتواند مراسمی را جشن بگیرد که قلبها و روحهای افراد را نزدیکتر خواهد نمود.