سهشنبه پِلاس!
▫️یکی از رفقای ما جور کرده بود که یک ماه برود سفر و چندتا کشور را مفصل بگردد. شب آخر هم یک گودبایپارتی گرفت و خیلی شیک و مجلسی با همه خداحافظی کرد. فردا صبحش تهماندهی کارهای اداریاش را جمع و جور کرد و بعدش هم جادهی قم را گرفت و افتاد سمت فرودگاه امام. به فرودگاه که رسید ملتفت شد که یک جایی توی محاسباتش یک مثبت و منفی اشتباه شده و اصلا پروازش امروز نیست! رفیق ما، رفیق عزیز ما بیست و چهار ساعت زود رفته بود فرودگاه!
▫️اینجای داستان را اینطوری برایمان ادامه داد که آن لحظهی اولی که فهمید در چه ابعادی سوتی داده، ناراحت که نشد هیچ، اتفاقا ذوق هم کرد. چون انگار که خدا یک شبانهروز اضافی بهش عطا کرده بود. خب توی ایران هیچ کاری نمانده بود که بخواهد حتی یک میلیثانیه بهش فکر کند. با خلقالله هم که به اندازهی یک ماه دوری خداحافظی کرده بود. میگفت حسی که داشتم این بود که مثلا سهشنبه بخوابی و فردا که بیدار میشوی یک فرشته از درگاه باریتعالی بیاید و بگوید: "فلانی، امروز چهارشنبه نیست! امروز سهشنبه پِلاس است! چون آدم باحالی بودی خدا یک روز این وسط بهت جایزه داده. برو حالش رو ببر."
▫️اینها را که گفت صحبت رسید به اینکه اگر جدیجدی خدا یک روز اضافی به ما بدهد این جایزه را چطوری خرجش کنیم؟ خب چون این شبانهروزِ اضافی جزو عمر ما حساب نمیشود قاعدتا تویش خبری از گرفتاریهای هر روز نیست. یک خلسهی ملایم، یک بیخبری شیرین. فلان آدم فلان حرف را زد؟ زد که زد! فلان جا فلان طور شد؟ شد که شد! بیشتر که بهش فکر کردم دیدم که دلم میخواهد توی سهشنبه پلاس زیاد توی آینه نگاه کنم. به آدمی که لابهلای استرسها و مشکلات هر روز گمش کردم. پسری که گیرش انداختم وسط یک منگنهی کت و کلفت که زندگی از بالا و پایین هی فشارش میدهد. سهشنبه پلاس برای من روز عذرخواهی خواهد بود. عذرخواهی از خودم که یک عمر مجبورش کردم توی یک مسابقهی فرضی بیخود و بیجهت خودش را با بقیه مقایسه کند. غروب سهشنبه پلاس را میروم پشتبام. آنجا احوالم باید مثل احوال پرنسس فیونا توی کارتون شرک باشد که میداند با رفتن خورشید یک رویای شیرین هم تمام خواهد شد. شاید همانجا فرشتهی درگاه باریتعالی بیاید پیشم و بگوید که "فلانی جان، مهلت دارد کمکم تمام میشود، حرفی؟ سخنی؟" تنها خواهشی که ازش خواهم داشت این است که فردا که بیدار میشوم سهشنبه پلاس را فراموش نکرده باشم. لذت زندگی بدون هیچ اضطرابی را. کاش چهارشنبه صبح یادم مانده باشد که "هیچ چیز ارزش اینهمه دلهره را ندارد."