اومديم يكم آروم شيم در نبودِ دلبر، يه
سيگار و اندازهء قدِ دلتنگيامون يه پُك عميق زديم "از اونا كه ته گلوت بدجوري ميسوزه"، خاستيم خودمونو در نبودِش سرگرم كنيم كمتر به فكرش بيوفتيم، ديديم هر چي كشيديم فايده نداشت يادش تو مغزمون بود خودش تو قلبمون فكرش تو ذره ذرهي وجودمون، اصلاً نفميديم كي أنگ معتادِ سيگاري بهمون چسبوندن، حالا اينو بيخيال.
دلبر، آروم كه نشديم هيچ با جاي خاليت عينهو همون سيگار آتيش گرفتيم خاكستر شديم.