یادها انبوه شد
در سر پر سرگذشت
جز طنین خسته افسوس نیست
رفته ها را بازگشت
</b>
بی تعارف بگویم، مهر سایه بر دلم سایه انداخت و چه کنم؟ مریدش شدم. چه لفظی بالاتر از انسان شایسته اوست؟ او که اشتباه می کند، می خندد، می گرید چه بسیار، بی تعارف نقدِ خود و دیگران می کند و محبتی بی پایان و بی مزد و منت دارد، عجب انسانی است. و این کتاب چه خوب، ما را ندیده و نشناخته، مدهوش این پیر می کند. اگر سایه را فقط به اسم و نه به رسم می شناسید، مطمئن باشید که مقداری به فنا رفته اید چرا که از منبع محبت خالصی که خداوند در وجود این انسان قرار داده، جرعه ای از آب حیات، برای صفای روح و جان، سر نکشیده اید.
خب خداروشکر عصا رو قورت دادیم ولی خودمونی و دوستانه میگم: مدتی زندگی با سایه، بی نظیره.
<b>
|شعر|
</b>راستش من اهل شعر نبودم و چندان هم از شعر خوندن لذت نمی بردم. یعنی جنبه موسیقیایی شعر رو ترجیح میدادم به معنا و مفهوم و احساسی که در شعر وجود داره. این کتاب رو هم بیشتر به عنوان زندگی نامه شروع کردم اما از وقتی تموم شد، من واقعا از خوندن و شنیدن شعر لذت می برم البته هنوز یکم شعر کلاسیک برام دورتره. شعر سایه خیلی ساده و دل نشینه و سرشار از احساس. شاید برای منِ تازه کار، نکته ای که لذت از شعر رو دوچندان میکرد، روایتی بود که درباره شعر گفته می شد، مثلا اینکه فلان شعر در چه زمانی، در چه احوالی و برای چه کسی یا چه اتفاقی سروده شده بود. درواقع داستانی که پشت هر شعر وجود داشت، باعث می شد که با شعر همدلی کنم و احساسش رو بیشتر درک کنم.
<b>
|خاطرات|
</b>البته رکن و پایه اساسی این کتاب شعر نیست بلکه خاطرات سایه است. خاطراتی که تقریبا کل شعر و حتی موسیقی معاصر رو تا حدودا قبل از انقلاب شامل میشه. قطعا بی نظیر ترین، ماندگار ترین و بهترین قسمت کتاب، قسمت مربوط به شهریار و مرتضی کیوان هست. کدورت ها، محبت ها، روزمرگی ها و... خونِ زندگی رو در این قسمت ها جاری کردن و چه صداقتی موج میزد در اون سطرها... با مرتضی کیوان هیچ آشنایی قبل از این نداشتم و بعد از شناختش فقط میتونم بگم: حیف از این رفیقی که پرپر شد...
<b>
|نقدی بر نویسندگان|
</b>به نظرم هنر آقای عظیمی در، آوردن شعرهای مرتبط با بحث از خود سایه یا از دیگرانه. درواقع خوب شعر تو شعر میاره و بحث رو گسترش میده. طنزی که در کلام سایه موج میزنه و احوالات سایه حین گفتگو هم به خوبی در متن کتاب منتقل شده و دقیقا همین ویژگی باعث شده که احساسات سایه رو بیشتر و بهتر درک کنیم و متن رو از یکنواختی درمیاره. اما چندتا عیب کتاب موقع خوندن اذیتم می کرد.
اول اینکه از جایی که کتاب وارد فصل موسیقی میشه، دیگه خاطرات سایه کوتاه ( در حد یکی دو صفحه) میشه و بیشتر حالت نقد به خودش میگیره و وحدت موضوعی بخش های کوچک به شکلی نیست که دنباله هم باشند و هرکدوم مستقل از قبل و بعدیش هست، برای همین کمی خسته کننده میشه و دنبال کردنشون مثل فصل های ابتدایی، آن قدر، جذاب نیست. ( این عیب تا آخر کتاب ادامه داره و هرچه به پایان نزدیک تر میشه بدتر میشه.)
دوم اینکه بعضی جاها که صحبت از حافظ میشد چندبار آقای عظیمی میگن ( در متن کتاب، نه حین گفتگو با سایه) که ادامه صحبت، در کتابی مستقل درباره حافظ از نگاه سایه، خواهد آمد و یه مقدار جنبه تبلیغاتیش توی ذوق میزد و کار جالبی نبود، به خصوص اینکه چندبار تکرار شد.
سوم هم اینکه یه قسمتهایی فقط نظر شخصی سایه درمورد آدم های مختلف پرسیده میشد و سایه در چند خط کوتاه جواب میداد و یه جورایی برای من خواننده نه تنها هیچ جذابیتی نداشت بلکه مثل سرعتگیر بود و به نظرم کیفیت کتاب رو خیلی پایین آورده بود. خیلی خیلی بهتر بود که اون نظرات که به نظرم حتی ارزش چاپ شدن نداره، یا در کتابی جدا یا اینکه در اینترنت به صورت رایگان منتشر میشد تا هم حجم کتاب کمتر بشه و هم کیفیتش خیره کننده میشد.
یادگاری از کتاب:
<b>
ارغوان! شاخه همخونِ جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته ست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه، این سختِ سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفَس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگَه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست.
هرچه با من اینجاست
رنگِ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دَم سردش هر شمعی خاموش شده
یادِ رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد.
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دلِ من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد.
ارغوان!
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزایِ دل ما می آید
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگرِ سوختگان
داغ بر داغ می افزاید.
ارغوان، پنجه خونینِ زمین
دامنِ صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذارند.
ارغوان، خوشه خون
بامدادان که کبوتر ها
بر لب پنجره بازِ سحر غلغله می آغازند
جانِ گلرنگِ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگهِ پرواز ببر
آه، بشتاب که همپروازان
نگران غم همپروازند.
ارغوان، بیرق گلگون بهار!
تو برافراشته باش
شعرِ خونبار منی
یادِ رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان، شاخه همخونِ جدا مانده من!
</b>
پی نوشت : این شعر ارغوان تنها شعریه که هروقت میخونم حالم عوض میشه. در شازده کوچولو، شازده یه جایی میگه : « فکر کنم گلی هست که مرا اهلی کرده است.» و اینجا انگار درخت ارغوان، سایه را اهلی کرده که چنین شعری برایش سروده و ما اهلیِ ارغوان شده ایم. چه زیبا خوانده علیرضا قربانی این شعر رو که هربار گوش میدم، غرق میشم.
سلامت باد پیر پرنیان اندیش
طاقچه اپلیکیشنی است برای لذت بردن از خواندن و شنیدن کتاب. در این اپلیکیشن به هزاران کتاب الکترونیکی، کتاب صوتی، مجله و روزنامه دسترسی خواهید داشت. طاقچه با صدها ناشر همکاری میکند و میتوانید کتابهای الکترونیکی و کتابهای صوتی را بهصورت قانونی دانلود کنید. این اپلیکیشن امکانات زیای برای خواندن و شنیدن کتابها دارد. میتوانید روی متنها علامتگذاری کنید (هایلایت)، اندازه و نوع قلم (فونت) را تغی
طاقچه اپلیکیشنی است برای لذت بردن از خواندن و شنیدن کتاب. در این اپلیکیشن به هزاران کتاب الکترونیکی، کتاب صوتی، مجله و روزنامه دسترسی خواهید داشت. طاقچه با صدها ناشر همکاری میکند و میتوانید کتابهای الکترونیکی و کتابهای صوتی را بهصورت قانونی دانلود کنید. این اپلیکیشن امکانات زیای برای خواندن و شنیدن کتابها دارد. میتوانید روی متنها علامتگذاری کنید (هایلایت)، اندازه و نوع قلم (فونت) را تغییر دهید و در هرقسمتی که دوست داشتید یادداشت بنویسید. همچنین با استفاده از «طاقچه بینهایت» میتوانید در کتابخانهی طاقچه عضو شوید و با هزینهی یک کتاب، بینهایت کتاب بخوانید.
https://taaghche.com/book/63867