
«عصر جدید» (1936 Modern Times) آخرین فیلم صامت چارلی چاپلین، روایتی طنزآلود و گزنده از جهانیست که زیر چرخدندههای صنعت و سرمایهداری له میشود. این مطلب نقدی دلی و شخصی از دید یک هنرجوی سینما بر «عصر جدید» چاپلین است؛ روایتی از مبارزه انسانی با ماشین، سرمایهداری و فشارهای مدرن. از بازی بیصدا اما پُر از حرف چاپلین تا عشق سادهی آواره و دخترک، این متن نگاهی به یکی از ماندگارترین فیلمهای تاریخ دارد.
آقای چاپلین در عصر جدید!
بی شک عصر جدید رو میتوان از بهترین مانیفست های اعتراضی چارلی چاپلین دونست. چاپلین تو این فیلم هم امضای همیشگی خودش یعنی ژانر کمدی سیاه رو به کار میگیره تا در آخری فیلم صامتش اعتراضی علیه نظام ماشینی جدید رو انجام بده. حدود ۲۵ سال پیش از فیلم، فوتوریسم کم کم در ایتالیا شکل گرفته بود و آغازگر و رواج دهنده دخیل شدن ماشین آلات و تکنولوژی مدرن در زندگی روزمره انسان ها بود. این تکنولوژی و این روند، موجب ایجاد نظام سرمایهداری در کشور ها شد و ماحصل آن با کار های روزمره مردم در کارخانهها و مراکز دیگر دولتی همراه بود. چیزی که چاپلین در شروع فیلمش آن را با نمایی از حرکت گله گوسفندان و در ادامه در آمیخته شدن آن با حرکت انسانها و مردم جامعه به سمت محل های کارشان نشان داد. نمادی کاملا مستقیم که تکنیک دیزالو آن را عمیقتر به جان مخاطب مینشاند.
چاپلین در این فیلم هم همانند سایر فیلم هایش، نقش آواره خیابانگردی را ایفا میکند که فقیر است و به دنبال پیشهای مدام در حال جستجو است.
در ابتدا او به همراه کارگران متعدد دیگر مشغول به کاری در کارخانه است و وظیفه سفت کردن پیچ و مهره ها را بر عهده دارد. در همین مکان، ما المان هایی از نظام سرمایهداری حاکم بر جامعه و ورود ماشین آلات و تکنولوژی و آسیب ها و مشکلات آنها میبینیم. دستورات متعدد رئیس کارخانه و فشار بر کارگران، پیشنهاد دستگاهی اتومات برای صرف ناهار، آسیبی که دستگاه به کارگر وارد میکند، اثر گذاری دستگاه کارخانه و سفت کردن پیچ و مهره ها بر کارگر که باعث استحاله او و تیک های عصبی متعددی میشود که در زندگی عادی و روابط او با دیگر افراد هم مشاهده میشود. درحالیکه شخصیت آواره جستجو برای یافتن شغلی ادامه میدهد به عنوان سردسته گروه آزادیخواهان دستگیر شده و به زندان میرود. روایتی از افراط گری ها و کج خلقی های نظام و حکومت ناظر بر آن جامعه که انگار مدام به دنبال دستگیری های متعدد بود و میبینیم که این اتفاق چندین بار در طول فیلم میافتد.

رابطه شخصیت آواره پس از آزادی با دخترک ولگرد هم از همان شروع خاصش که با نجات دختر از دست پلیس توسط چاپلین بود، دارای یک خالصی دلچسب است که غیر از عشق و امید به زندگی در آن نمیبینیم. این عشق را از نیمه فیلم به بعد در تمامی اقدامات چاپلین و اتفاقاتی که برایش میافتد، میتوان مشاهده کرد. چاپلین از این پس با یاری که پیدا کرده به دنبال کار های مختلف میرود. یاری که او را در همه کاری همراهی میکند. مثلا اتفاقات جذاب کار در فروشگاه چند طبقه و یا در کافه رستوران پایان فیلم. همچنین دخترک کلبهای چوبی پیدا کرده که هرچند تقریبا تمامش از هیچ است! اما مهمترین چیز که عشق و گرمی و صمیمیت بین آن دو باشد را در خود داراست.
همچنین در جایی از فیلم میبینیم که آواره پس از آزادی از زندان دوباره به عمد سعی میکند خودش را به زندان بیندازد. این دو مکان روایتی از این است که شخصیت ما آنقدر در فضای جامعه و در نظارت ماموران و عموم، تحت فشار است که حاضر میشود به زندانی برگردد که حداقل برایش غذا و جایی فراهم میکند. و در ادامه کلبهای را ترجیح میدهد و از آن لذت میبرد که هیچ چیز ندارد و درحال تخریب است، اما از تنها جاهایی است که در آن لبخند به لب دارد و با آرامش خوابیده است. که نشان از اتمسفر و جو منفی و غیر قابل تحمل دنیای بیرون دارد. طعنه ای دیگر به جامعه جدید صنعتزده.
در نهایت هم چاپلین با معرفی دختر ولگرد به کافه رستورانی که خود دختر هم در آنجا مشغول به کار است، استخدام شده وظیفه پیشخدمتی و خوانندگی را برعهده میگیرد؛ هرچند که گارسون خوبی نیست اما در بخش خوانندگی طوری مردم را جذب میکند که رئیس رستوران هم اورا به صورت دائم استخدام میکند. البته نه با صدا یا متن ترانهاش. نه. اتفاقا نکته همینجاست! سکانسی ماندگار در سینما که در آن چاپلین برای اولین بار صدای واقعی خود را در فیلمی پخش میکند. اما نکته این است که متنی در کار نیست و تمامی آهنگ را از ناخودآگاه خودش ساخته و میخواند. متنی بی معنی و فاقد مفهوم که بهدلیل تلفیق با حرکات استادانه چاپلین و زبان بدن او، مخاطب بی توجه به آنچه میخواند، از آن لذت میبرد. نشانی از اینکه چقدر بازیگری ماهرانه و درست و خوب بر مخاطب اثر گذار است.

ما در روند دیدن عصر جدید از تصاویر و میزانسن های همیشه جذاب چاپلین لذت میبریم، از بازی بینظیر شخصیت آواره با هنرمندی دلچسب چارلی چاپلین بزرگ که در فیلمی صامت چنان معنا و مفهوم را به جان مخاطب مینشاند که هزاران فیلم غیر صامت توان انجام چنین کاری را ندارند. ما با لحظات کمدی این فیلم قهقهه میزنیم و در لحظات درامش بغض میکنیم. با عاشقانه های آواره و ولگرد ارتباط میگیریم و مدام خودمان را جای آنها میگذاریم. اصلا ملموس بودن و برقراری ارتباط با مخاطب، هنر و خاصیت فیلم های چارلی چاپلین است. فیلم میخواهد بگوید که انسان اگر در بدترین وضعیت جامعه باشد، در زندان باشد، از کارهای مختلفی طرد شود و و و... در نهایت همچنان به امید زندهست! و این را به شکلی عالی و با پایانی دراماتیک و به یاد ماندنی به مخاطب عرضه میکند.