- سلام
+ سلام! چی شده؟! تو که گفتی دیگه کاری نداری؟
- گفتم دارم برات
+ خب الان اومدی تسویه حساب؟
- نه! یه کاری میخوام برام بکنی...
+ چی به من میرسه؟
- دنبال اطلاعات فاطمه فلانی نیستی؟
+ نه بابا! خوشم اومد. اون وقت از کجا میدونی دنبالشم؟
- فک کردی فقد خودت کسایی رو برا خودت داری؟!
+ دختر زرنگی هستی... اگه الان کمکت کنم اطلاعاتشو بهم میدی؟
- یه معاملهست
+ میدونی صد تا راه دیگه هست که بتونم اطلاعاتشو گیر بیارم... شاید خیلیاشون راحت تر از کمک کردن به تو باشه
- پس هررری!
+ چه زودم جوش میاری! چون تا اینجا پیش اومدی و به خودت جرئت دادی بهم پیام بدی کمکت میکنم
- همون ابوالفضل بود! میخوام دوباره ببینمش
+ 😂😂😂 انگار عاشق شدی
- مسخره بازیو بزار کنار. کارش دارم!
+ نه بابا! تازگی تو این مملکت به عاشقی میگن کار؟!
- رو مخ من نرو!!
+ وگرنه؟!
- ببین نمیخوام باهات لج کنم
+ نمیتونی
- اصلا فراموش کن که بهت پیام دادم
+ نمیشه دیگه. توی قلبم حک شده
- قلبت؟
+ مغزم😐
- میگی یا نه؟
+ میدونی که به عنوان عاقد منم باید باشم
- اگه میخواستم به تو بگم که همین الان میگفتم بهش بگی
+ تا بهم اعتماد نکنی نمیتونم کمکت کنم
- خیلی مسخره ای! گوشیمو هک کردی توقع اعتماد داری؟
+ خب اون یه اتفاق بود...
- باشه!
+ چقد دختر خوبی شدی امشب؟!
- به تو ربطی نداره
کمی دیگر سر به سرش گذاشتم و قرار و مدار هایمان را گذاشتیم. چرا این کار را می کردم؟ خودم هم نمی دانم. آن موقع می توانستم با یک تماس یا پیام تمام اطلاعات فاطمه را گیر بیاورم ولی دلم می خواست کمک نهان کنم. با ابوالفضل هم هماهنگ کردم. طبق گفته خودش در این یک هفته نهان را فراموش کرده بود اما من باورم نمی شد.
دوباره همان کافه! پاتوق همیشگی من
- سلام!
+ دیر اومدی
- به تو ربطی نداره...
+ اوه! باشه:///
* سلام! فک نمیکردم دوباره بخوای منو ببینی
- فکر و خیال برت نداره، کار داشتم باهات. دیرم میشه سریع میخوام برم.
* میشنوم
- محمدحسینو میشناسی؟
* کدوم محمدحسین؟
- شنیدم دوست صمیمیته.
+ این چیزا رو از کجا میشنوی؟! عجب گوشای تیزی داری!
- با تو نبودم. بعدشم اینو خود محمد حسین گفته
* آره میشناسمش. چیزی شده؟
- بهش بگو یا درست حسابی جواب غزلو بذه یا هم دیگه پاشو از گلیمش درازتر نکنه
* همین؟
- وقتی از دوست عزیزش بشنوه تازه میفهمه اوضاع چقد خرابه
+ یعنی این همه التماس به خاطر غزل بود؟
- من مث تو نیستم عاشق پول رفیقام باشم
+ آره خب! هیشکی مث من نیست... آخی! پس خیلی بد میشه اگه دوستی تو و غزل بهم بخوره
- جرئتشو نداری همچین کاری بکنی
+ میخوای ببینی دارم یا نه؟
* واااای امیر! تو رو خدا بس کن
+ خب!... قرار مدارمون چی میشه؟
- تو تل برات میفرستم
* فقد برا همین میخواستی حضوری منو ببینی
- خب میخواستم این ادکلن رو هم بدی محمدحسین و بگی اگه دوباره دور و بر غزل ببینمش دودمانشو بر باد میدم...
+ واقعا فک کردی از این چیزا میترسه؟
- پس چی؟
+ مثلا باید بگه وگرنه امیر میاد سراغت.
- نه بابا! خودتو خیلی دست بالا گرفتیااا.
+ وحشی ای مث تو رو رام کردم اون که دیگه کاری نداره.
- وحشی خودتی بیشعور
* واقعا که! اصن بلد نیستی با یه خانوم متشخص چطور صحبت کنی
- بفرما! همین ابوالفضل از تو بیشتر میفهمه
+ عجب! همین تو که تا دیروز روت نمیشد توی چشم یه دختر نگاه کنی حالا برام از این حرفا میزنی! من همینم که هستم... خوبه که با همۀ بدی هام همیشه کارتون لنگ منه... ببین تا من نخوام هیچ کاری پیش نمیره
- هه! کو مثلا نخواه تا ببینم چی پیش نمیره
+ خودت خواستیاااا! یه کاری میکنم غزل جونت خودکشی کنه
- تو غلط بکنی نزدیک به غزل بشی. از ده متریش رد بشی پاتو قلم میکنم
+ خودت میخوای خب
- برو بابا تو هم! خیلی مسخره ای
از کافه بیرون رفت.
* امیر! دیگه خیلی زیاده روی کردی
+ دختره داشت میرفت رو مخم
* تو که بیشتر رو مخ بودی
+ ای بابا! تو هم... اعصابمو خورد نکن
* تو که میدونستی رو مخه چرا کمکش کردی؟
+ چمیدونم!
* نکنه تو هم میخوایش؟!
+ کی؟! من؟!!! نه بابا! من اصن مال این حرفا نیستم. هیچ کدوم از دخترا لیاقت عشقو ندارن.
* پس چرا؟
+ گفتم که نمیدونم
ابوالفضل هم ادکلن را برداشت و تاسف خوران از کافه بیرون رفت. آن دو که چیزی نخوردند. لعنتی! حال باید هزینه اسپرسو ام را خودم حساب می کردم.