امروز داشتم متمم ميخوندم درس آرکتایپهای سیستمی | گلولههای برفی و محدودیتهای رشد حتما توصيه ميكنم سلسله درسها تفكر سيستمي خصوصا آركتايپهاي سيستمي رو مطالعه كنيد، با اينحال به طور خلاصه در گلوله برفي، از حلقه رشد صحبت ميشه، حلقه رشدي كه در ابتداي يك فرآيند، با شتاب قابل توجهي موجب رشد سيستم ميشود اما در كنار آن ما حلقه محدوديتهاي رشد رو داريم، واقعيتي كه متاسفانه معمولا ناديده گرفته ميشود. محدوديتهاي رشد در واقع اصطحكاكهايي هستند كه شتاب حركت را كاهش ميدهند و اگر به موقع مورد توجه قرار نگيرند ميتوانند منجر به توقف و شكست سيستم شوند.
براي تمرين اين درس خواسته شده بود یک مثال براي گلولهی برفی به همراه نمونهای از موانع رشد که ممکن است در نهایت این گلولهی برفی را متوقف کند، بیان کنیم، من هم يكي از دغدغههاي هميشگيم تحت عنوان فسيل شدن نيروي كار متخصص را در غالب اين آركتايپ سيستمي بحث كردم بعد فكر كردم ايده بدي نيست كه اينجا مفصلتر با شما به اشتراك بگذارم با اين اميد كه نظرات شما عزيزان در اين خصوص را داشته باشم:
فرض كنيد شما يك مهندس جوان صفر كيلومتر هستيد كه بخت يارتان شده و به استخدام یک شرکت فنی مهندسی درآمدهايد، قاعدتا به علت فاصله زیاد بین آموختههای شما در دانشگاه و صنعت در آن برهه خیلی کار بلد نیستید، پس بلافاصله شروع به یاد گرفتن میکنید ساعت کار برای شما معنا و مفهومي ندارد با خودتان میگویید:
“چقدر جذاب، اینجا برای من عین یک دانشگاه است هر روز کلی چیز یاد میگیرم و تازه به من حقوق هم میدهند!!!”
پس بیشتر و بیشتر گلوله برفی شما شتاب میگیرد، کمی بعد حس میکنید در مجموعه حرفی برای گفتن دارید، نه تنها در تمام پروژهها درگیر ميشويد، بلكه نقش پر رنگ و غير قابل انكاري هم در مجموعه پيدا ميكنيد و حالا همه شما را ميشناسند، در اين مرحله نگاهی به اطرافتان میاندازید و میگویید:
“من در کمتر از سه سال از بيشتر همكارانم که بیش از ده سال اینجا کار كردهاند پیشرفت بيشتري داشتهام و حالا به لحاظ فنی از خيليهايشان بهترم!
چرا با وجود اينكه در دانشگاه بهتري درس خواندهاند، اينقدر منفعلند؟!”
شما همینطور پیش میروید اما متاسفانه این قسمت جذاب ماجرا دیری نمیپاید، چون شما در آرکتایپ گلوله برفی فكر ميكنيد و حلقه دیگری تحت عنوان آرکتایپ محدودیتهای رشد ناگزیر در طرف دیگر ماجرا وجود دارد و معمولا كسي به آن فكر نميكند درست مثل حركت يك چرخ كه ما فقط به نحوه چرخش آن فكر ميكنيم و معمولا اصطحكاكهاي اطراف آن را مطالعه نميكنيم.
در این مجموعه تازه فارغالتحصيلان با استعدادي با همين كيفيتي كه شنيديد خيلي با نشاط وارد میشوند و ظرف دو تا سه سال به خوبي کار یاد میگیرند، اما بعد سال به سال انگیزههايشان کمتر و کمتر میشود و متناسب با آن از ميزان يادگيري و پوياييشان كاسته ميشود و تقريبا همه (مگر به خاطر خصيصههاي ذاتيشان و بدون دخالت سيستم ) با همان یادگیری اولیه، سالهای بعدی را میگذارانند و نه تنها بيشترشان فسیل میشوند، بلکه به یک مخالف واقعی تغییر تبديل ميشوند و در مسير نوآوري ايجاد خلل ميكنند، آنها تمايل دارند همه چیز بر اساس دانش دو سه سال اولیهشان پیش برود!
در حقيقت بسياري از مجموعههاي از اين دست، نفرات جدید را استخدام ميكنند، آموزش میدهند، ريسك تجربه كسب كردنشان را ميپردازند و بعد یا آنها را دو دستی تحویل شرکتهای دیگر میدهند و یا اگر بخت یار آن نیروی کار جوان نباشد متاسفانه فسیل خواهد شد.
اما چرا؟ آرکتایپ محدودیت رشد در اين مجموعهها از كجا آب ميخورد و چه عواملی اصطحکاکی در کار است؟
افق اين نيروي كار در ابتدا، رسيدن به سطح فني همكارانش ميباشد، در اين مسير تمام توجه او صرفا به جنبه فني كارش ميباشد و اين حس رقابت انگيزه لازم را در اختيارش ميگذارد، اما در نقطهاي كه به لحاظ فني به سطح ميانگين همكارانش ميرسد دچار فضاي خلا بين دو هدف ميشود و اينجاست كه بايد افق ديگري يا به اصطلاح قلهي ديگري را به عنوان گام بعدي انتخاب كند تا مسير بعدي بدون اتلاف وقت آغاز گردد.
اگر فرض كنيم افراد توسعه فردي لازم را داشته باشند و بلافاصله هدفهاي ديگري را براي خود انتخاب كنند ميتوانيم اميدوار باشيم كه اين نيروي كار حداقل فسيل نخواهد شد و در اين مجموعه يا در جاي ديگر با يك كارايي نسبي مفيد خواهد بود. اما در اين شرايط هم، نفع مجموعه محقق نخواهد شد، چرا كه لزوما هميشه اهداف افراد با اهداف مجموعه يكسان نيست و اين وظيفه مديريت ميباشد كه اين اهداف را همسو سازد.
تفكر سيستمي معتقد است تمام اجزاي مجموعه مهم و غير قابل حذف شدن ميباشند و بايد همهي اين اجزا به صورت هدفمند و با يك راندمان مشخص مجموعه را به سمت اهداف و ماموريتش پيش ببرند، يعني سستي يك بخش و چالاكي بخش ديگر ولو اگر در يك راستا باشند، منجر به فرسايش سيستم ميگردد.
متاسفانه به علت كاستي در نگاه و تفكر سيستمي، آفت عدم وجود برنامه براي پويا نگه داشتن، انگيزه بخشيدن و هدفمند نمودن نيروي كار بسيار شايع ميباشد و به وفور مدیرانی را ميبينيم که فقط به تحویل پروژههاي جاری متمرکزند، آنقدر متمرکز که روند افول و آینده پیش رو را نميتوانند ببينند و انواع برنامههاي بلند مدت، استراتژيها، ماموريتها و چشماندازها همه به عنوان مداركي بلا استفاده خاك ميخورند.
تفكر سيستمي بايد به همت پدرها و مادرها و بعدها توسط معلمها و مربيها در نسل بعد نهادينه شود و شايد بد نباشد براي آينده فرزندانمان هم شده ساعاتي را، اداي سيستمي فكر كردن را در بياوريم تا بلكه آنها با كيفيت بهتري زندگي كنند.