ویرگول
ورودثبت نام
Amir mohammmad
Amir mohammmad
Amir mohammmad
Amir mohammmad
خواندن ۴ دقیقه·۱۱ روز پیش

از پدالهای دور از پا تا در آغوش رویاها

از وقتی چشم باز کردم، دنیای من با صدای استارت خوردن ماشین بابا شروع می‌شد.

مامان همیشه با خنده و کمی نگرانی می‌گه: «تو هنوز حرف‌زدن درست بلد نبودی ولی فرمون چرخوندن رو خوب بلد بودی!»نمی‌دونم چرا… اما انگار از همون بچگی چیزی تو وجودم بود که با حرکت آرام ماشین، جان می‌گرفت.بچه‌ها معمولاً با اسباب‌بازی‌های کوچیک سرگرم می‌شن، اما من؟

من با ماشینی که بابا پارکش می‌کرد سرگرم می‌شدم سوئیچ ماشین بابا بهترین اسباب بازی برای من بود

یادمه حتی پام به پدال نمی‌رسید، اما با دست‌هام پدال‌ها رو فشار می‌دادم؛ با یه جدیتی که مامان می‌گه هم خنده‌دار بود هم ترسناک.مامان هنوزم اون روزا رو تعریف می‌کنه، و هر بار که می‌رسه به قسمتی که من یواشکی می‌رفتم پشت فرمون، یه آه کوتاه می‌کشه؛ انگار همون لحظه دوباره می‌ترسه.انگار هنوز میترسه پسر بچه کوچولوی بازیگوش یه خراب کاری به بار بیاره

بابا اما همیشه با افتخار می‌گه:

«فکر می‌کردم تو از همه زودتر راننده میشی. یه چیزی تو نگاهت بود که انگار تو فرمان زندگیو می‌خوای خودت بگیری.»

شاید راست می‌گفت من از اول عجله داشتم برای رسیدن بی خبر از اینکه برای این رسیدن ها باید از چیز هایی عبور کنی

وقتی کنار بابا می‌نشستم، حس می‌کردم سفینه‌های کارتونی دارن منو می‌برن جاهایی که هیچ‌وقت ندیدم.

هر کوچه، هر خیابون، برام یه جهان تازه بود.تو بغل بابام بودم صرفا یه موجود که یاعث کاهش تمرکز رانندگی میشه بودنش میدونم کار خوبی نمیکردم اما دروغ که نمیتونم بگم حتی لحظه از اون فضا دور میشد شروع میکردم به بهونه گرفتن

من عاشق کشف‌کردن بودم… عاشق اینکه ببینم پشت پیچ بعدی چه خبره.

ماشین برای من وسیله نبود؛

یه در بود، درِ ورود به ناشناخته‌ها.

و چه جایی بهتر از بغل بابا برای شروع یک سفر؟

سال‌ها گذشت.

بزرگ شدم، درس خوندم، مشغول زندگی شدم.

رانندگی رو نه زود یاد گرفتم نه دیر؛ همون موقع که باید. اونطوری بابا فکر میکرد نشد من برای رانندگی عجله نداشتم دیر هم نشد فردا روزی که هیجده سالم شد رفتم پی کارای آموزش و گواهینامه ..

اما چیزی که عجیب بود این بود که وقتی بالاخره پشت فرمون نشستم، اون حس بچگی، اون شوق کشف…

کم‌کم گم شد.

روزهایی رسید که فرمون برام شد ابزاری برای رسیدن. ابزاری برای عبور نمیدونم انگاری دیگه مقصد نمیدیدم فقط میخواستم عبور کنم

هر روز به ساعت نگاه می‌کردم، قرار های کاری، عجله، شلوغی…منی که عاشق ماشین بودم ترافیک شده بود غیر قابل تحمل برام

و کم‌کم مسیر شد فقط مسیری که باید ردش کنم، نه جایی برای دیدن.هدف ها یکی یکی تیک میخوردن ولی من کمتر به خودم پاداش میدم الان ولی وسط ترافیک سعی میکنم بیشتر عمیق بشم بیشتر فکر کنم یاد کودکی‌هام می‌افتم. یاد چسبیدن به بازوی بابا.یه دیالوگی تو فیلم Interstellar هست که همیشه تو ذهنم مونده:

«وقتی کوچیکیم به ستاره‌ها نگاه می‌کنیم؛ اما وقتی بزرگ می‌شیم، درگیر خاک می‌شیم…»

شاید راست می‌گه.

شاید باید یه‌جوری دوباره سرمونو بالا بگیریم.

شاید باید یه‌جوری دوباره معنا بسازیم؛

برای امروز، برای فردا.

من به گذشته عشق می‌ورزم،

اما بهش نمی‌چسبم.

چون امروز، تنها سرمایه‌ی واقعی منه. امروزی که نباید تلف بشه چه با بیکاری و بی توجهی چه با حرص زیاد از حد خوردن .. شاید یه روزی این روزام بشن مثل روزایی که به بازوی بابا میچسبیدم و کیف میکردم شاید دقیقا همین الان یه چیزی اتفاق میوفته که قدرش رو نمیدونم

امروز ابزاری که می‌تونم باهاش آینده‌ای بسازم که وقتی فرزندم کنارم بغل فرمون نشست، دنیا رو مثل منِ زمان بچگیام ببینه؛

من که خیلی دوستش خواهم داشت حتما روزای قشنگی میشه الان با خودم زندگی کردم اون روزا رو راستش

آره… بچگی قشنگ بود.

اما من امروز رو هم دوست دارم امروز هم بابام کنارم کم حوصله تر شده ولی من که هستم من باید تشکر اون روزایی که برای من صبر کرد رو بکنم اون موقع هایی که استرس داشت ولی دندون رو جیگر گذاشت که من بزرگ بشم به من اجازه داد من ببینم من صبر کنم ..

این نوشتار بهونه برای من برای با لبخند به گذشته، و حرکت منظقی تر به آینده

همونطور که گفتم همیشه عاشق حرکت بودم.از اجسام تند خوشم میومد و سکون و بی تحرکی فراری .. مثلا نمیتونم درک کنم چجوری یه سریا لاکپشت نگه میدارن آره حیون مورد علاقه من چیتاست یا در حالت بهتر شیر چون هم سریعه هم قوی و از مهم تر سلطان جنگله ... خلاصه که بنظرم امروز که پاهام به پدال میرسه باید بدونم از کجا شروع شد و البته ادامه بدم این مسیر رو برای پدال های دورتر هدف های بزرگ تر کی میدونه شایدم خیلی نباید دورتر ها رو ببینم باید از دیدن همین پیچ جلو روم لذت ببرم اره باید جوری باشم که اگر به پیچ بعدی نرسیدم بگم زیست کردم همه مسیر رو و صد البته کند بودن کار من نیست من به مدل خودم به دیدن دنیا میرم میخوام دنیای مدل علاقم رو ببینم و بسازم ... اگه تو هم تو ماشین من میشینی من خوشحال میشم از اینکه همراه و همسیر داشته باشم .. همراهیم کن :)

بابادنده عقب با اتو ابزار
۲
۰
Amir mohammmad
Amir mohammmad
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید