ساعت ۰۴۵۱ دقیقه صبح سه شنبه هستش طبق معمول بیدار شدم ...تا قبل این سه نقطه همش برای صیح بود ولی الان که دارم ادامشو مینویسم فک نمیکردم واقعا روز سخت و طاقت فرسایی باشه الان ساعت ۱۶۵۵ هستش که این پاراگرافو نوشتم.
لباسامو پوشیدم برای شیفت رانندگی شبی که دارم شیفتی که علارقم میل باطنیم رفت تو پاچم چه کنم که زورم به از ما بهترون نرسید اما چاره چیه، الان که فک میکنم بهتره این ۴۰ روز آینده رو به دایورت ترین شکل ممکن بگذرونم بیشترم بخاطر آرامش و سلامت روان خودم نه چیز دیگه ته تهش پسر فقط ۴۰ روزه دیگس بعد از بزرگترین تو مخی هر پسر ایرانی راحت میشم و وارد عرصه زندگی میشم اما نمیخوام به بعد فک کنم دوسدارم تو حال حاضر زندگی کنم برای همین دارم میرم پوتینا بپوشم و خودمو معرفی کنم اما اینجا متن تموم نمیشه چون خیلی حرف دارم که تا آخر شب باید اینجا بنویسم تا حداقل یکمی خودمو آرام کنم...
شاید باورتون نشه اما الان ساعت ۰۴۱۹ دقیقه روز ۵ شنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۳ هستش متن بالا برای سه شنبه بود پری روز که توش فقط ۳ ساعت خواب شب داشت از گشت زنی و گرفتن موتور تا صبح بیدار شدن و رفتن سر یگان اما چیزی که هست و میخوام الان بگم اینه که چرا ما نمیتونیم چیزی که تعیین شده درونمون بشیم یه فوتبالیست مطرح یا دانشمند یا خواننده یا هکر یا هرچی...
فک میکنم دلیلش تنبلی باشه اول، دوم بی برنامگی و بی نظمی ولی میتونی از طرف دیگه با سختکوشی و تلاش و ناامید نشدن از شکستات ورژن قوی و تعیین شده رو برسی فعلا تا اینجا باشه تا باز چیزی یادم اومد بگم