جامعهیاتمیزه در یک تعریف ساده و سازوار با عصر معاصر یعنی اجتماع جماعتی مبری از هویت اصیل، فاقد همبستگی و انسجام اجتماعی و توأم با سرگشتگی اجتماعی که منافع شخصی آنها بر جملگی مصالح غیرفردیشان مرجح شدهاست؛ به بیانی دیگر و موافق با شالودههای بومی جامعهیایرانی، به معنای گردهم آمدن مردمانی لاابالی و متفرعن که به حالت آشفتگی روانی و اجتماعی دچار شدهاند و قدرت اندیشه از آنها سلب شده و شیءوارگی، مناسبات روزمره شهروندان رو محاصره کرده است.
پدیده اتمیزهشدن در ایران حاصله از دو رویکرد متجانس در دال مرکزی و متباین در دالهای شناور هستند که این دو رویکرد به عملکرد حکومت و فرهنگ ایرانی تقسیم میشوند؛ به عبارتی دیگر بسیاری از شاخصههای جامعهی تودهای که بر پیکره جامعهیایرانی در حال سیطره پیداکردن است، ناشی از تدابیر حاکمیت - چه خواسته و چه ناخواسته- و خصائل فرهنگ دیرینهیایرانی است.
در یادداشت فعلی قصد داریم به انطباقسنجی شاخصههای اتمیزگی با مناسبات کلان جامعه پرداخته و با اشاراتی موردی به عوامل تودهایساز که به مانند ویروسی از قدیمالایام در حال رشد است، وضعیت جامعهیایرانی را با پدیدهی اتمیزگی مقایسه کرده و مخاطراتش را برای دغدغهمندان در این حوزه روشن سازیم.
جامعهیایرانی رویدادهای مهمی را در تاریخ خود تجربه کرده و روبنای استبداد و استثمار را بهکرار در پوستهی زندگی خود لمس کرده ولی واندادگی این جامعه از عواملی برمیانگیزد که حسرت وجود یک به یک آنها برای تعداد کثیری از کشورها یک رویای باستانی است؛ ولیکن امروزه بحرانهای مختلف و عامالشمولی ریشههای جامعه را به سستی سوق میدهد؛ بحرانزدگی پیشامدی است که امکان دارد برای یک فرد تا یک طبقه به ارمغان برسد و سیستم زایش جامعه را با اختلال مواجهکند، اما هنگامی که بحرانزدگی مثل عارضهای بر کل جامعه فرودآید و دستان اجرایی هم از مدیریت بحرانها عاجز شوند، آرام آرام این بحرانها تبدیل به دالّ میانتهی در زیر پوست جامعه شده و همبستگی یک ملت را خدشهدار و فراتر از آن زنگ خطر فروپاشی حاکمیت وقت را بهصدا درمیآورد؛ با نیم نگاهی به وضعیت فعلی جامعهی ایرانی به بحرانزدگی که از اهم تودهایسازهای جامعه میتواندباشد در لایههای مختلف زندگی مردم پی میببریم. بحرانزدگی به تنهایی و به دلیل اصالت خود بحران قادر به تودهایوار ساختن یک جامعه نمیتواندباشد -همانطور که دهه اول انقلاب اسلامی هم قادر نبود- ولی هنگامی که ناامیدی حاصل از ناتوانی بر حل بحرانها اذهان عموم را تسخیر درآورد، «شلختگی اجتماعی» خودش را بر معیشت عموم متحمل میسازد و و در نهایت با عاریسازی مردم از هرگونه هدف سالم، تفرقهافکنی در سطوح عقیدتی، متزلزلساختن وجدان جمعی، اخلال در فرهنگ توسعهسازی و مهمتر از همه فروپاشی همبستگی اجتماعی، گام بلندی را در تودهای ساختن جامعه برمیدارد؛ در مکمل آن حاکمیت هم که به وجه مثبت(بدون برنامه هدفمند و متناسب با ظرفیت موجود) خودش را قادر به حل بحرانها نمیداند با شعار ما در "برهه حساس تاریخی هستیم" وارد میدان شده و با توجیهات مرکب از تبلیغات واهی و سرکوب منتقدین و مدیریت تمثال با مدل مدیریت تودهای، گام اصلی را برای تودهای ساختن برمیدارد.
یکی دیگر از تودهایسازهای جامعهیایرانی ظهور عناصر مدرنیته و به تبع آن فردگرایی است؛ فردیت حاصله از مدرنیته، دو قسم است؛ 1.فردیت خلاق 2.فردیت خودخواه؛ آن چیزی که در جامعهیایرانی شاهدش هستیم متأسفانه قسم دوم است چرا که مدرنیته را بهدرستی فهم نکرده و مسیر را برای مورد اول نتوانستیم هموار کنیم (زیرا برترپنداری خود و یکسانسازی افراد از خصلتهای ماست و فاقد تفکرات خودانتقادی هستیم)؛ فرد ایرانی همواره از اوان طفولیت به گونهای تربیت میشود که وجود خود را گذرا تلقی کند، لذت را عبث تفسیر کند، زندگی وی بر پایه قضا و قدرها پایهریزی شدهاست و سرنوشتش را تقدیر مشخص میسازد اما هنگامی که آگاهی نسبی کسب میکند و مدرنیته را محاط زندگیش میبیند ایدئولوژی بومی و فراگیری را که مدار سعادت دنیوی وی را پوششدهد نمییابد و ناگزیر اسیر چنگ پدیدهای میشود که امروزه آن افراد را سوژه نئولیبرالیسم تلقی میکنیم. از آنجا که واردات مفاهیم و مرامهای غیربومی اکثرا به وجه منفی آنها ختم میشود، از نئولیبرالیسم هم اصالتدادن به لذتطلبی و مصرفگرایی و فردگرایی سودجویانه بر جامعهیایرانی تحمیل شدهاست. فاجعه هنگامی رخ میدهد که بحرانزدگی به تلفیق جامعهی نئولیبرال درآید و آنجاست که اخلاق، عقل و خرد جمعی، درک مصالح کلان و... همگی رنگ میبازند و جامعهی تودهای شکل میگیرد. از مصادیق آن میتوان به عدم انصراف 98% جامعهیایرانی از دریافت رایانه با وجود درخواست دولت وقت اشارهکرد که نمونهای از حاکم شدن منطق نئولیبرالیستی و اقتضائات روانی بحرانزدگی است.
عامل سوم و واپسین عاملی که از اهمیت بسیاری برخوردار است، رویکرد حاکمیت و استفاده از ابزارهای قدرت به گونهای مصادره به مطلوب و درجهت تربیت منفعلانه شهروندان است. حکومت با انحصار رسانه به عنوان مهمترین دستگاه تبلیغات و هدایت افکار عمومی و همچنین تکوین محتویات کتب آموزشی و امور علمی و فراعلمی دانشآموزان و بعضاً دانشجویان، نقش سترگی را برای یکسانسازی جامعهیایرانی ایفا میکند؛ به عبارتی شفافتر، حکومت، فرهنگ را به دلخواه خود بستهبندی کرده و از طرق مختلف به مردمش القا میکند. بحران هویت پیامد این سیاست مطبوعانه خواهدبود؛ بحرانی که حاصله از همعقیدهسازی شهروندان به طریق یکجانبه صورت گرفتهاست و فرصت کسب آگاهی و زایش و خلاقیت فرد را سرکوب میکند؛ چنانچه حکومت تصمیم بگیرد به جای آنکه ایدئولوژی خودش را تحمیل کند، فضای نقادی و فرصت اکتشاف را برای شهروندانش فراهم کند، بحران به این اسفناکی وجود نخواهدداشت. بحران هویت با بیگانهسازی شهروندان با خود و جامعه و خدشهدار کردن اعتماد بین مردم و حکومت، به پرورش انسانهایی میپردازد که از بیخویشتنی خویش، خویشتن میسازند اما خویشتن نو دیگر لایق نام انسان نیست بلکه حیوانی است سودجو و فسادزا که هم گذشته خود را به فراموشی سپرده و هم آینده جمعی را مهمل میشمارد. صحیح است که هویت ریشهدار و تنومند ایرانی، بیدی نیست که با بادهای واهی امروزی ذرهای مرتعش شود ولیکن سرزندگی یک هویت از سبقه آن ممتازتر است همانطور که درخت با میوه هم ارزشمندتر است.
این یادداشت هم به انتهاش نزدیک شده و کمی پستر خودش را به بوته فراموشی میسپارد؛ در کل نگاه ویژهای باید از طرف متخصصینش به این مسئله شود و ما هم شرحی گذرا برایش مشروح کردیم. علاوه بر چند مورد مزبور فرهنگ پوپولیستی نخبگان و نحیف بودن جامعهمدنی ایرانی هم میتوان اضافه کرد که از حوصله من و مقاله خارج است؛
البته ناگفته نماند همانطور موارد ذکر شده عواملی هستند بر تودهسازی جامعه، عوامل حیاتی هم وجود دارند که پادزهری هستند بر عوامل تودهایساز، من جمله نقش دین غیرقابلانکارا است که با دعوت و تقویت همبستگی،تعاون و قربت افراد به یکدیگر و همچنین تشیید دیدگاه انتقادی به مسائل و ارج نهادن به انسان آزاد و عبودیت سد محکمی در مقابل بادهای سوزناک تودهوار هستند