سردار عزیز ، با گذشت هر روز ، غم از دست رفتنت بیشتر و بیشتر می شود ؛ گویی آشنایی را از دست داده ایم که عمری در آغوش محبت اش بودیم . . . خوش خیالی بود که گمان کردم بعد از نقاشی دردم تسکین می یابد ! حال شعری که می خواندی بیشتر در گوشم زمزمه می شود :
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
مولانا