عمو کیا
عمو کیا
خواندن ۳ دقیقه·۱۸ روز پیش

قرصاتو خوردی؟

کاف: امروز صبحونه خوردی؟
طا: آره
کاف: چی خوردی؟
طا: نون و پنیر و هق هق، تو چی؟
کاف: من سیگار و چایی. هق هق چرا؟
طا: کسی خونه نبود، دیگه راحت زدم زیر گریه. روزایی که هستن بغض قورت میدم با چای شیرین
کاف: تو چرا انقد آبغوره می گیری؟ یه کار دیگه بکن
طا: چیکار مثلا؟
کاف: چه می دونم مثلا خودزنی کن یا پرخاش کن یا با در و دیوار حرف بزن، یه کار تازه بکن، گریه دیگه قدیمی شده
طا: یعنی تو گریه نمی کنی؟
کاف: من؟ آره گریه می کنم ولی خیلی کم، من الان دیگه اکثرا آرومم
طا: چجوری؟ چیکار می کنی انقد آرومی؟
کاف: من؟ گفتم که، سیگار و چایی
طا: صبحونه تو نگفتم، کاراتو گفتم، همونکه آرومت کرده
کاف: می دونم دانشمند، گفتم سیگار و چایی
طا: یعنی گشنه ت نمیشه؟ هیچی دیگه نمی خوری؟
کاف: اولاش چرا گشنه م میشد ولی الان دیگه روزی یه بار... الان دیگه کم می خورم، جمع می خوابم، هیچی هم دلم نمی خواد، انقد آرومم...
طا: تارک دنیا شدی؟ یهو برو تو بیابونای تبت زندگی کن دیگه
کاف: اونجام مثل اینجا، چه فرقی می کنه؟
طا: اون بعضی وقتایی که گریه می کنی واسه چیه؟
کاف: باورت میشه اگه بگم واسه توه؟
طا: نه باورم نمیشه
کاف: خب پس... واسه پیازه. بعضی وقتا پوست می کنم کنار املت خیلی می چسبه
طا: یعنی حال و روز من انقد خرابه؟ دکترا گفتن دارم می میرم؟
کاف: نه نمی میری، هستی حالا حالا ها
طا: پس چرا واسم گریه می کنی؟
کاف: ببخشید اصلا غلط کردم خوبه؟
طا: اگه بهت چایی بدم بهم میگی؟
کاف: واسه اینکه خیلی خری، حرف تو گوشت نمیره، مراقب خودت نیستی. قرصاتو خوردی؟
طا: نه، دیگه قرص نمی خورم
کاف: میدی من بخورم؟
طا: قرصای من با قرصای تو فرق می کنه، نمیشه که
کاف: شوخی کردم، منم قرصامو دیگه نمی خورم، فایده نداره، همش الکیه، می دونستی؟
طا: تازه فهمیده م...
کاف: خب پس چرا نمی خندی؟
طا: بخندم؟!! خنده دیگه چی بود یهو گفتی؟!
کاف: خنده داره دیگه. اون دکتره که گفته بود دیگه زنده نمی مونی خودش مرد... الان دو ماهه که مرده. منم دیگه قرصاشو نمی خورم
طا: چرا؟
کاف: چون واسه هر یه دونه قرص باید یه دونه فاتحه می خوندم حوصله نداشتم
طا: نه... میگم دکترت چرا مرد؟
کاف: فقط دکتر من نبود که، دکتر خودتم بود. میگم حس نمی کنی که دو ماهه حالت بهتر شده؟
طا: دیوونه.... میگم چرا مرد؟
کاف: خوب حواست سر جاشه ها، دیدی حالت بهتره؟ زنش توی قهوه ش سم ریخت کشتش
طا: زنش قرص می خورد؟
کاف: نه، ولی خیلی سیگار می کشید، از حدش به در کرده بود دیگه....
طا: تو این چیزا رو از کجا می دونی؟
کاف: نمی دونم.... از خودم درآوردم
طا: واسه چی؟ که سر کارم بذاری؟
کاف: نه والا
طا: پس چی؟
کاف: یه یارویی می گفت اگه می بینی کاری از دستت بر نمیاد، هیچ اشکالی نداره، هر کاری که از دستت بر میاد رو انجام بده، حتی اگه هیچ ربطی به هیچی نداشته باشه.... خب، اینم کاری بود که از دستم بر میومد
طا: کی بود یارو؟ چه حرف حسابی زده
کاف: آره.... نمی دونم، حالا چه فرقی می کنه؟
طا: فرقی که نمی کنه، مگه اینکه از خودت درآورده باشی. میگم.... می دونستی وقتایی که با تو حرف میزنم گریه نمی کنم؟ یادتم که میوفتم لبخندم میاد.
کاف: آره؟ (اشک در چشمانش حلقه میزند)
طا: چرا گریه می کنی؟
کاف: گفتی گریه نمی کنی خوشحال شدم، اصلا غلط کردم خوبه؟
طا: دلم چایی خواست. چایی بزنیم؟
کاف: پرسش و پاسخ؟.... آره بخوریم
طا: درستش چایی بنوشیم نیست؟
کاف: آره درستش همونه، ولی من که تاحالا چایی ننوشیدم، ما چایی رو می خوریم
طا: نون پنیرم.... شنیدی میگن واسه صبحونه خوب نیست؟ حتما باید کنارش یه چیزی باشه
کاف: اینو خودم بهت گفتم..... ایولا... من این صحنه رو قبلا دیده م....
طا: إ؟!!! خب تهش چی میشه؟
کاف: اگه بهت بگم باورت نمیشه
طا: از بس که دیوونه ای، همه ش از خودت یه حرفایی درمیاری


کاف: دیگه کاریه که از دستم برمیاد...

دیالوگ نویسیروانشناسیدیوانگیدوستی
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید