من کلا تو عمرم با دو نفر تو رابطه بودم..... ببخشید سه نفر.... نه چهار نفر... یه لحظه وایسا..... آره همون چهار تا درسته. تازه چهارتای چهارتا هم نبودا ولی خب شما همون چهار تا رو در نظر بگیر. اولی اسمش منیر بود، چشماش یه رنگ سبز عجیبی داشت که با اینکه من اساسا گرفتار چشمان سیاهم، ولی روانی چشماش شده بودم. عاشق پروانه ها بود، خیلی شر و شیطون و سرزنده بود و سرشار از انرژی! یعنی من هیچوقت منیرو خسته و بی حوصله ندیدم. از تاچ ماچ و اینام درست مثل خودم، اصلا خوشش نمیومد، فقط صحبت می کردیم و حاجی همه ی این ویژگیهاشو من دوست داشتم. قصه ی آشناییمون هم بر می گرده به یه روزی که توی حیاط پشتی محل کارم مشغول چای سیگارم بودم که یهو چشمم به منیر افتاد. اونجا یه محوطه ی بزرگ بود و منیر دنبال یه پروانه کرده بود درست عین تو فیلما.... و از همونجا تلپی افتاد وسط قلب من..... اونجا چیکار می کرد؟! والا منیر تا جایی که من یادمه همیشه توی حیاط بود یا روی دیوار! آره دیگه روی دیوار، کجاش عجیبه؟! یعنی تو تاحالا گربه روی دیوار ندیدی!؟ آره گربه.... آره دیگه منیر گربه بود، پس می خواستی پلنگ باشه!؟ خلاصه با منیر بودیم تا اینکه یهو غیبش زد. یه چند وقتی خبری ازش نداشتم تا اینکه خانم خانما یه روز با شکم بالا اومده پیداش شد... یعنی ترجیح میدادم بره زیر ماشین ولی اینجوری.... واقعا یه گربه ی غریبه رو به من ترجیح دادی!؟ اونجا دیگه منیر برای من مرد و تموم شد رفت!
بعد از اون ماجرا تصمیم گرفتم دیگه تک پر نباشم چون ریسکش خیلی بالاست و اگه طرف بمیره یا ول کنه بره داغون میشم، اونم من که انقدر عاطفی و حساسم.... پدرم درمیاد خدایی اصلا طاقت ندارم. این البته صرفا یه تصمیم بود و نتونستم عملیش کنم. جان!؟ آدمیزاد!؟ آره رابطه با آدمیزاد داشته م ولی رابطه ی آدمیزادی خیر متاسفانه... من با گربه ها چفت ترم اگه بهتون بر نمی خوره!! آره خب اونام گربه صفتن بدیای خودشونو دارن ولی خوبیش اینه که تکلیفت باهاشون مشخصه، همه شون همینن و هیچ قول دیگه ای بهت نمیدن!
من پرنده ها رو هم خیلی دوست دارم، حتی کلاغا رو! با کلاغ؟! با کلاغ رل نزده م ولی با کفتر چاهی چرا یه مدت بودم چقدم بامزه بود، پرستو بود اسمش و این انقدر خنگ بود که من ضعف می کردم براش.... یه چیز جالبی که درباره ی کفتر چاهیا وجود داره اینه که یه تفریح خاص دارن. اینطوریه که میرن روی یه بلندی و میپرن پایین بدون اینکه بال بزنن و اینطوری سقوط آزاد رو تجربه میکنن... هر کسی باید تلاش کنه تا آخرین لحظه بال نزنه و هرکی بتونه دیرتر بال بزنه برنده است. پرستو می گفت این کار علاوه بر هیجانش براشون یه جور نوستالژی هم هست چون یاد اولین پروازشون میوفتن و پرتاب میشن به دوران کودکی.... می بینی چه موجودات خفنی هستن کفترا!؟ پرستو هم یهو غیبش زد، بعد فهمیدم تو جریان همون تفریحشون برنده شده و موفق شده که اصلا بال نزنه و با مخ رفته بود تو آسفالت و فاتحه....بعد از پرستو یه مدت سینگل بودم تا اینکه نگام با یک نگاه تازه درگیر شد. جان!؟ نه اونم آدم نبود.... ببین بذار دلیل اصلیشو بهت بگم.... من هم زبون حیوانات رو بلدم هم زبون آدمیزاد رو خب!؟ یه تفاوت اساسی بین این دو وجود داره و اونم اینه که حیوانات هر چیزی که میخوان بگن همونو صاف و ساده میگن و دچار خطاهای شناختی هم نمیشن ولی آدمیزاد یه چیزی اختراع کرده به نام دروغ!! به علاوه ی اینکه کلی هم خطای شناختی هست که درگیرشون میشه و باور کن خیییلی سخته رل زدن با آدما. حاجی من یه مدت با روباه ها هم دم خور بودم، باور کن یک کلمه دروغ من ازینا نشنیدم. یه مدت با میشل بودم چقدم خوشگل بود پدرسگ... اون می گفت ما اگه نویسنده های کلیله و دمنه و پینوکیو رو گیر بیاریم آویزونشون می کنیم چون خیلی سیاه نمایی کردن در باره ی ما روباه ها، که راستم می گفت. میشل شکار شد متاسفانه و تبدیل به پالتو شد و بازم من یه تیکه از قلبمو از دست دادم. این شد که برای رابطه ی چهارمم تصمیم گرفتم با یه کسی باشم که اون طول عمرش بیشتر از من باشه!! این شد که الان با یه درخت بید رل زده م که توی ارتفاعات روییده، اسمشم نیره است! یه ذره قرار گذاشتن و دیدنش سخته چون هم جاش بده، هم اون نمی تونه تکون بخوره و حتما من باید برم. ولی ارزششو داره خدایی نیره خیلی دنیا دیده و داناست و وقتی با همیم خیلی به جفتمون خوش می گذره.... راستش این رابطه برای من یه ارزش دیگه ای داره چون می دونم ایندفعه قرار نیست طرف بره و تنهام بزاره.... تا آخرش نیره کنارم هست. وصیت هم کردم که وقتی مردم، جنازه مو کنار نیره خاک کنن که برم تو رگ و ریشه ش و بمونیم با هم تا ابد.....
خب حالا دکتر جون، به نظرت من روانیم!؟