عمو کیا
عمو کیا
خواندن ۵ دقیقه·۲۵ روز پیش

هیس باش!

الف: هیچ حقیقت مطلقی وجود نداره.... همش توهمه، همش تصورات و برداشت های شخصی ماست!
کاف: هیس باش لطفا!
الف: وا.... یعنی چی؟ چرا اینجوری با من حرف میزنی؟
کاف: برای اینکه داری چرت و پرت میگی و منم اصلا حوصله ی شنیدن مزخرفات نسنجیده و متناقض تو و امثال تو رو ندارم. پس دهنتو ببند لطفا، با تشکر!!
الف: ببین این رفتارت حالمو بهم میزنه... البته تعجبی نداره، شماها همه تون همین شکلی وحشی و بی منطق و حق به جانبین...
کاف: اینی که الان فرمودین، توهم، تصورات و برداشت شخصی خودت بود یا یه حقیقت محض!؟ یعنی ممکنه بازم چرت گفته باشی؟
الف: برو گمشو خودتو مسخره کن...
کاف: اینی که می فرمایین هیچ حقیقت مطلقی وجود نداره، صرفا توهم شخصی خودته یا یه حقیقت مطلق و انکار ناپذیره!؟ ممنون میشم اگه جواب بدی...
الف: برداشت من برای من یه حقیقت محضه
کاف: و اگه اشتباه کرده باشی چی؟!!
الف: دقیقا به همین دلیله که میگم حقیقتی وجود نداره. برداشت من عوض میشه، اونم تغییر میکنه...
کاف: عزیزم.... تو حالت خوبه؟!! تو هنوزم داری روی درستی اون گزاره تاکید می کنی که میگه.... "حقیقت مطلقی وجود نداره و همه چیز تلقی ماست".... و معتقدی که این گزاره همیشه درسته!! همیشه درسته یعنی چی!؟ یعنی این یک حقیقت محضه..... حالا آیا ممکنه یه وقتی معلوم بشه حرفت اشتباه بوده!؟
الف: بله ممکنه..... نه ممکن نیست.....
کاف: به قول فامیل دور: من دیگه حرفی ندارم...
الف: خب اگه حرفی داری بگو.... می شنوم
کاف: إ؟!! جدا ؟!! مگه تو گوش هم داری؟ مگه شنیدن هم بلدی؟!
الف: بله بلدم حرفتو بزن دیگه اَه....
کاف: پس هیس باش و خوب گوش کن. همین که تو دنبال یه گزاره می گردی که تکلیف رو یسره کنه و همیشه درست باشه، یعنی داری دنبال یک حقیقت محض می گردی.... و وقتی با اعتماد به نفس کامل اون گزاره ی چرتِ محض رو به عنوان گزاره ی درستی که پیدا کردی و از درستیش مطمئنی مطرح می کنی، در واقع داری به من اعلام می کنی که داری سر خودتو شیره میمالی و منم باید به نظرت احترام بذارم و یه مقداری از شیره های تو رو بردارم و روی سر خودمم بمالم.... که خب کاملا روشنه جوابی جز دهنتو ببند یا خفه شو یا بیشین بینیم باو نخواهی شنید... تا اینجا روشنه!؟
الف: (اخم کرده و چیزی نمی گوید)
کاف: آفرین که هییس موندی! شما میگی ما جهان هستی رو با چشمهامون می بینیم و مغزمون امواج نور دریافتی چشم رو تبدیل به کد میکنه و یه تصویری می سازه و بهمون ارائه میده که صرفا یه تصویره..... بله این کاملا درسته. فقط من اصلا نمی فهمم تو چجوری ازین جمله نتیجه می گیری که اون چیزی که اون بیرون وجود داره و ما دیدیمش، ساخته ی ذهن ماست؟!!
الف: من میگم هر کی برداشت خودشو داره
کاف: منم میگم هر کی برداشت خودشو داره ولی آیا وقتی ما به یه درخت نگاه می کنیم، من درخت می بینم و تو مزرعه ی خربزه یا پلی استیشن می بینی!!؟
الف: نه خیرم جفتمون درخت می بینیم منتها
کاف: بله ممکنه درخته برای تو یه حسی ایجاد کنه و برای من یه چیز دیگه، به اون میگیم برداشت.... ولی درخته که اون بیرون هست دیگه نه؟! چه من و تو ببینیمش چه نبینیم اون اونجاست و همه هم درخت میبیننش. یا مثال روشن ترش خورشید وقتی طلوع می کنه همه جا گرم و روشن میشه و گیاهان شروع به فوتوسنتز میکنن و هیچ فرقی هم نمی کنه انسانی وجود داشته باشه یا نه.... چون پیش از تاریخ هم همین طوری بوده! این یه حقیقت محضه، روشنه؟!
الف: خب اگه همه ی اینا فقط تصورات باشه چی؟!
کاف: اگه تصورات یا توهم باشه آخه عزیز دلم.... قطعا خیلی زود هزاران مثال نقض پیدا میشه و دهن من بسته میشه، هست همچین مثال نقضی!؟ یا خود تو.... تو می تونی تصور کنی که وجود نداری!؟
الف: خب... اگه قرار باشه من تصور کنم.... خب.... نه نمی تونم چون اگه من نباشم تصور منم نمی تونه وجود داشته باشه و...
کاف: آفرین.... حتی تصورش هم نمی تونی بکنی، پس تو هستی!! حالا هر برداشتی از خودت میخوای داشته باشی، داشته باش ولی وجود داری. هم برای خودت هم برای منی که دارم از بیرون قیافه ی کج و کوله تو می بینم، تو هستی... و این یک حقیقت انکار ناپذیره
الف: من کج و کوله م!؟ عمه ت کجه خودت و هفت جدت کجین
کاف: این برداشت منه عزیزم مشکلیه؟! حالا فهمیدی اون چرتی که اول گفتی چقدر چرت و چقدر محض بود؟
الف: حالا باید بیاندیشم...
کاف: آره فکر کن... بشین تا ابد بیاندیش و دنبال یه حرفی بگرد که بیای بگی و دهن منو ببندی....
الف: من اینجوری نیستم، چرا قضاوت می کنی؟!
کاف: قضاوت که کار خداست، من تهش فقط مسخره می کنم!
الف: حالا گیرم که من قبول کردم حقیقتی وجود داره، چه فرقی به حال من و تو و این زندگی کوفتی می کنه؟!
کاف: فرقش اینه که وقتی بدونی هست، حالا شروع می کنی دنبالش می گردی و جوینده هم همواره یابنده ست..... هرچند که همین الانم همه ی آدما بصورت ناخودآگاه دارن دنبال یک حقیقت، یک گزاره ی درست می گردن و به هیچ عنوان کسی تو کتش نمیره الان هم شب باشه هم روز.... حرف درست، گزاره ی درست، یک دونه بیشتر نیست.... و این یعنی یک حقیقت بیشتر وجود نداره! می دونم دلت نمی خواد قبول کنی، اصراری هم ندارم. فقط خواستم بدونی اون چرتی که انقدر روش مانور میدی خیلی ضعیفه... تامام!




حقیقتفلسفهدیالوگانساناندیشه
تو سکوت مرا بشنو که صدای غمم نرسد به کسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید