هر بار به نام خدایت اما این بار به نام خدایم؛ خدای من، خدایی که من میشناسم
حال می خواهم خدایم به تو معرفی کنم؛ آخر خدای من خیلی متفاوت است.
خدایم دست گیر است نه مچ گیر. هر جا که بتواند مچم را بگیرد دستم را می گیرد.
هر بار که با خودم گفتم: ای وای خدا مچم رو گرفت بدبخت شدم، او فقط دستم را گرفت و از آن وضع نجاتم داد
شما نمی دانید، بعضی وقت ها حتی خودم هم می گفتم نه دیگر حقم نیست دستم را بگیرد اما او محکم تر از همیشه دستم را گرفت. طوری که با خودم می گفتم:«اخر دورت بگردم باز هم ؟ این بار که حقم نبود» اما او باز هم شرمنده ام کرد.
اما من.......
اما من باز هم خطا کردم
باز هم نمکدانش را شکستم
اما او باز هم بزرگی کرد
هر با و هر بار
از دیگر عجایب خدایم هم برایت بگویم این این که هیچ وقت تنهایم نمی گذارد او همیشه همراهم است حتی موقع گناه کردن؛ به من اخطار میده که انجام نده اما وقتی آن را انجام میدهم به جای ترک کردن یا عصبانی شدن کنارم می ماند و از من محافظت می کند حتی وقتی خرابکاری هم می کنم با این که به من اخطار داده بود دستم را می گیرد و با محبت تمام می گوید اشکال ندارد همیشه کنارتم. همیشه و هر جا...
تقریبا همه ی ما از افرادی که فقط در مواقع غم یا زمانی که درخواستی دارند سمت ما می آیند بیزاریم و فراری
همان هایی که موقع شادی ما را فراموش می کنند.
اما خدایم اینگونه نیست هر بار موقع غم یا درخواست پیش او رفتم او با محبت تر از قبل جوابم را داد و حتی این که در مواقع درد و غم و او بیشتر کنارم هست؛ نه که بگویم در مواقع شادی نیست ها او در همه وقت کنارم هست و آنقدر هم با مرام و لوتی هست که حتی در ویرانه ی قلبم هم وارد می شود.
هیچ وقت هم نمی تواند نه بگوید همیشه یا همان چیزی که میخواهم را می دهد یا خیلی خیلی بهتر از ان را این هم یکی دیگر ار عجایب خدایم هست.
برای پیدا کردن خدایم لازم نیست به مسجد و... بروم
او همیشه کنارم هست در مسجد و کعبه و میخانه و... او در همه حال و همه جا همراهم هست
در هر چیزی که نگاه کنم او را پیدا می کنم در انسان و جانور، در جاندار و بی جان هر جا که می نگرم در هر حادثه یا اتفاقی رد پایش را می بینم.
خدایم همه زبانی را متوجه می شود؛ برای بیان هر چیزی به او من لازم به زبان ندارم او خودش درونم را می بیند. او خودش در درونم خانه دارد برای همین هست که می گویم همیشه و همه جا پیش من هست.
خیلی راحت تر از آن چیزی هم که فکر کنید خوشحال می شود، کافیست به در مانده ای کمک کرد یا به حیوانی غذا داد یا به درختی اب داد یا حتی راحت تر از همه اینا کافیست به کسی لبخند زد.
خدای من خدای صلح و دوستیت، خدایی که می گوید هر کسی به هر دینی که هست به او و خدایش احترام بگذارید، به هیچ کس بی احترامی نکنید؛ حق قضاوت کسی را ندارید.
هیچ وقت هم به من پشت نمی کند حتی اگر در دره های ژرف آلودگی باشم، کافیست صدایش کنم حتما خواهد آمد کاری ندارد که من گناه کارم یا بی گناه او در همه حال کمکم می کند.
همانطور که گفتم برای صحبت با خدایم به زبان هم نیاز نیست، در واقع زبانی برای صحبت با او وجود دارد؛ راحت و در عین حال سخت تر از خودش وجود ندارد؛ با این زبان میتوان حتی به حیوانات و انسان ها نیز صحبت کرد نام زبانش عشق هست. که برای یاد گیریش کافیست به درون خود بنگریم.
وقتی غذایی به سگی می دهی کافیست به چشمانش نگاه کنی در چشم هایش با همان زبان از تو تشکر می کند .
شاید فکر کنید که برای صحبت کردن با این زبان به چشم ها نیاز هست اما اشتباه می کنید این زبان به هیچ چیز نیاز ندارد. چون خاک همه موجودات با عصاره این زبان گِل شده در واقع این زبان با تک تک ذرات وجود ما آمیخته هست. برای همین هست که بدون چشم و زبان برای همه از بدو تولد قابل فهم هست.
البته عشق تنها یک زبان نیست، راه هم هست
راهی برای همه و هر کس
چه من
چه تو
چه آن فاحشه
چه آن مست
چه...
فقط باید بدانیم که هیچگاه نباید راه های دیگران را برای رسیدن به خدایی که من شناختم را قضاوت کنیم چون برای رسیدن به او برای هر کس راهی وجود دارد. در واقع تعداد راه های رسیدن به خدایم بیشتر از تمام انسان هاست. یکی از میخانه به خدا میرسد دیگری از مسجد. مکان مهم نیست. وقتی خدا را در درون خودت داشته باشی فاحشه خانه نیز تبدیل به عبادت گاه می شود.
همه مان کافیست که عشق را دریابیم، آن وقت راهی بالا تر از راه رستگاری و بهشت یافته ایم
راهی به سمت خود معشوق واقعی
راهی شاید دشوار چون باید خود را شکست، باید از خود گذشت و دل را صاف و پاک کرد آن وقت هست که مهر خدا به دلمان سرازیر می شود.
اما برای به مرحله بالاتر رفتن آن را در بین بنده ها پخش کرد درست مثل رقص سماع؛ انگار ساقی عشق می شویم.
خدایم عشقی که نسبت به او داریم را فقط برای خودش نمی خواهد، او دوست دارد که این عشق را با همه موجودات جان دار و بی جان شریک شود.
دوست دارد مثل او شویم به همه چیز و همه کس عشق بورزیم، مثل باران شویم که کاری ندارد که به روی گورستان می بارد یا به روی جنگل
ساغر و جام را پر می کند یا کاسه را
او می بارد
حتی اندکی از خود را هم به روی ظرف های برعکس میریزد و خود را از انها نیز دریغ نمی کند.
خدایم دوست دارد جانشینش روی زمین درست مثل خود او بخشنده و مهربان باشد.
خدایم اصلا بانکدار خوبی نیست چون اگر به کسی کمک کنی چندین برابرش را به تو می دهد یا وقتی خوبی می کنی چند برابر برایت می نویسد و بدی را همان؛در واقع خدایم واقعا عاشق بنده هایش هست آخر فقط این کار از یک معشوق واقعی بر می آید؛ برای معشوق واقعی خوبی های عشقش چند برابر رخ نمایی می کند و بدی هایش همانی که هست و یا حتی کوچک تر .
او سیرت را می بیند نه صورت را. کلمات را نمی بیند و بر اساس کلمات قضاوت نمی کند. بلکه درون را می بیند و بر اساس درون هر فرد را قضاوت می کند، خدایم تنها قاضی موجودات است؛ قاضی با نهایت عدالت.
همانطور که گفتم خدایم درون را می بیند برای همین هم اگر به کار خوبی فکر کنیم و نتوانیم آن را انجام دهیم او آن کار را انجام شده تصور می کند. اری ابنگونه مهربان هست خدایم.
او تنها امید در همه مواقع هست، ان هم بدون هیچ چشم داشتی، حتی خودش هم می گوید که هیچ وقت امیدتان را نسبت به من از دست ندهید. او امید همه نا امیدان هست.
مایه ارامش قلب هاست خدایم...
ذره ای محبت او را مادر دارد، فقط ذره ای کوچک از آن را
حال فکر کنید کسی که ذره کوچکی از وجودش باعث مهر عظیم مادر می شود خودش چقدر مهر و محبت دارد
آیا کسی مثل او میتواند بنده ای را تا ابد در جهنم نگه دارد؟کسی با این مهر عظیم؟
برای شنیدن یا خواندن حرف های خدایم هم لازم نیست حتما به قرآن و انجیل و... رجوع کرد. کافیست حرف کسانی که با عشق و محبت صحبت می کنند را گوش داد، آن حرف ها همان حرف های خدایم هست به کافیست در مورد هر چیزی با عشق و محبت بنگرم آن موقع هم خدایم را میبینم هم حرف هایش را.
خدایم بخشنده بخشندگی به بخشنده ترین بخشنده ی این زمین بخشنده هست.
خدایم آنقدر هم بخشنده هست که حتی از حق خودش هم می گذرد اما در مورد حق بقیه هیچ گاه کوتاهی نمی کند.
خدایم توانا به هر چیزیست کافیست به او توکل کنیم و به او اعتماد کامل دیگر هیچ چیز نمیتواند به ما آسیب بزند تا وقتی او نخواهد، به قول مولانا :
یا در مورد توکل صائب تبریزی میفرمایند:
خانه بر دوشان که دارند از توکل پشتیبان
هر دو عالم گر شود زیر و زبر در اماناند
اخرین چیز را هم همین بگویم که کافیست رضایت او را جلب کرد بقیه مهم نیستند البته باید این را گفت که جلب شدن رضایت خدایم رضایت بقیه نیز جلب می شود که جناب سعدی اینگونه می سرایند این را :
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر این ها نگردند راضی چه باک؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
Mkh
31 شهریور 1400
خوشحال میشم نظرتون رو برام کامنت کنید.❤