ویرگول
ورودثبت نام
Unknown
Unknown
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

من آمده ام وای وای

دروغ چرا واقعا حسش نبود بیام اینجا ولی نمیخواستم زیر حرفم هم بزنم.

از طرفی الان دارم با گوشیم هم تایپ میکنم نه با لپ تاپ. با لپ تاپ تایپ کردن خیلی راحت تره از اونجایی که تایپ ده انگشتی بلدم و سرعتم هم بالاست. البته تعریف از خود نباشه ها! من کلا آدم متواضعی هستم. در حدی متواضع که یهو از اون وری میفتم و تبدیل میشم به یه آدمی که هی شکسته نفسی میکنه.

البته مواردی هم بوده که از اون یکی ور هم افتادم.

حالا واقعا مهم نیست.

هفته ی اول سال جدید یه جورایی برام خوب بود(راستی سال نو مبارک!). البته به جز ۲ تیکه. یه تیکه این بود که در حین عید دیدنی، دو تا از فامیل های خیلی عزیز(که جداً هم عزیز هستن و شوخی نمیکنم) من رو با اسم مخفف صدا میکردن. یعنی تو تمام اون لحظاتی که من اسم مخفف خودم رو میشنیدم، میخواستم کله ی مبارکم رو به دیوار بکوبم و خودم رو شرحه شرحه کنم.

بله! من آدمی هستم که به شدت از اسم مخفف خودم بدم میاد و حتی نمیذارم صمیمی ترین دوستام هم من رو به این اسم صدا کنن. یعنی میدونن چه واکنشی نشون خواهم داد. در این حد که اگه یه بار اشتباهی از دهنشون بپره، رسماً به غلط کردن میفتن. هیچوقت نفهمیدم که چه اصراری هست به این کار!!! حالا جالب اینجاست که اگه به بعضیا هم تذکر بدی، بهشون بر میخوره. انگار مثلا فحش دادم بهشون. خب خیلی حوصلت نمیشه اسم نه چندان طولانی من رو صدا کنی، کلا صدام نکن!

شرمنده من یهو عصبی شدم. رو بعضی چیزا بیش از حد حساسیت دارم. بگین که شماها هم اینطوری این که من احساس تنهایی نکنم...

تیکه ی بعدی هم این بود که حوصلم سر میرفت بعضی جاها!(تو عید دیدنی).

میدونین، متاسفانه تو فامیل کسی پیدا نمیشه که باهاش راجع به فیلم یا سریال حرف بزنم. یا با ذوق و شوق از کتابی که خوندم بگم. یکم اختلاف سن این وسط زیاد هست. البته دروغ چرا، پسرخاله هام و پسرداییم هستن. اونا حدودای سن منن ولی اگه بحث اختلاف سن نباشه، بحث اختلاف سلیقه ها میاد وسط. خلاصه اینکه مجبور میشم بعضی وقتا فقط چرت و پرت بگم که حوصلم سر نره و وقت بگذرونم یا سکوت کنم و به آدم بزرگا نگاه کنم در حالی که پیگیر دارن درباره ی مشکلات این مملکت و چیزای دیگه حرف میزنن.

ولی بی انصاف هم نشم دیگه. در کل بهم خوش گذشته تا به اینجا. کلی خندیدم.

اگه خیلی کنجکاو هستین که در حال حاضر چه سریالی میبینم، این سریال هستش: House M.d

جان هرکسی که دوست دارین برام اسپویل نکنین! فصل هفت قسمت ۱۲ هستم و از اونجایی که کسی از اطرافیانم فعلا این سریال رو ندیده(به جز مامان بابام که سریال رو دارم با اونا میبینم و اونا زیاد اهل صحبت راجع به سریال نیستن) منم نمیتونم با دوستام حرف بزنم راجع بهش. پس در کل خیلی استقبال میکنم از صحبت درباره ی این سریال خیلییی عزییییزم.

تا اینجا دیگه بسه.

اینا فعلا باشه برای این هفته. جمعه ی بعدی هم میام و درست و حسابی تر میام حرف میزنم. چون الان مسافرت هم هستم و تو اتاقم نیستم(جداً هیچ جا خونه ی آدم نمیشه) زیاد تمرکز ندارم و حواسم پرته.

خلاصه اینکه حتما هفته ی بعد میام. چه از این نوشتم استقبال بشه چه نشه.

تا جمعه ی بعدی خدانگهدار.




تو نوشتن زیاد حرفه ای نیستم ولی هر از چندگاهی دوست دارم بنویسم از چیزهایی که ذهنم رو درگیر میکنه. این‌ها صرفا تجربه های شخصی خودم هستن که دوست داشتم اینجا به اشتراک بذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید