شیش ماه بیشتر به کنکور نمونده بود ...
بدون هیچ پول و کتابی قصد درس خوندن کرده بودم ،توی یه خانواده ی پرجمعیت زندگی میکنم و پدرو مادر توانایی خرید کتاب رو برام نداشتن، شب و روزم شده بود غصه خوردن و ناراحتی که چرا من ؟ چرا من نمی تونم مثل خیلی از بچه ها کتاب داشته باشم و درسم رو با خیال راحت بخونم... صبح زود میرفتم کتابخونه تا از کتابای اونجا استفاده کنم و عصر هم بعد یه استراحت کوچیک بازم میرفتم کتابخونه، بعضی وقتا که توی محوطه ی کتابخونه روی نیمکت می نشستم بچهارو با یه عالمه کتاب از انتشاراتی های قوی میدیدم و حسرت میخوردم ...
من بچه ی درسخون خانواده بودم و این شرایط برام مثل یه شکنجه ی روحی بود که منابع خوبی رو نداشتم ... تا اینکه با خودم گفتم بزار یه سر به دیوار بزنم و آگهی های اونجا رو نگاه کنم ،شاید بتونم برای خودم چنتا کتاب مهم و تخصصی رو دست و پا کنم ...عین تمام سوره ها و دعاهایی رو که از بچگی حفظ کرده بودم و خوندم و کلی خدا خدا کردم که یه چی پیدا کنم ...تا اینکه آگهی کتاب های فارسی تخصصی رو دیدم ،سریع با شماره تماس گرفتم تا قیمت رو بپرسم و شرایط رو بفهمم... یکم که گذشت یه دختر جوون تلفن رو جواب داد مثل اینکه خدا صدامو شنیده بود ...دختره جوون که اسمش نغمه بود وقتی شرایطمو شنید و بهش گفتم که هیچ کتابی ندارم و دنبال منابعم بهم گفت که من قصد فروش ندارم و به پولشم واقعا احتیاجی ندارم ،فقط دنبال کسی بودم که واقعا نیازمند باشه و حالا کی بهتر از تو که واقعا میخوای تلاش کنی برای درس خوندن...
سرتاپا پر از ذوق شدم ،خدایا شکرت بالاخره یکم میتونم به هدفم نزدیک تر شم ...
من و نغمه خیلی زود از طریق دیدارمون برای گرفتن کتاب باهم دوست شدیم،من یه دختر آروم و خجالتی و اما نغمه خیلی شوخ و با نمک ...نغمه هم مثل من رشته ی انسانی بود و کنکور انسانی رو با موفقیت داده بود ...کتاب واقعا یه بهونه بود که خدا این فرشته ی مهربون و این رفیق رو باهام آشنا کنه ،نغمه غیر از اینکه کلی کتاب و دست نوشته از نوشته هاش بهم داد به شدت توی برنامه ریزی و درس خوندن بهم کمک میکرد... نغمه به معنی واقعی یه انسان مهربون و دلسوز بود که خدا برای من فرستاده بود و منی که هیچ دوست و همراهی نداشتم حالا نغمه رو پیدا کرده بودم ...نغمه هرازگاهی از نحوه ی آشناییمون تعریف میکرد و با شوخی و نمک ریختن از من تعریف میکرد که چقدر اوایل خجالتی و آروم بودم ولی بعد از یه مدت انگار که مثل نغمه شر و شیطون شده بودم... نمیدونم واقعا نمیدونم اینجای داستان که هنوز نغمه رو دارم و باهاش رفیقم باید از کی تشکر کنم اما تشکر بزرگی به دیوار بدهکارم که این شرایط رو برام خیلی اتفاقی به وجود آورد و سبب این رفاقت قشنگ بودش...
ی
هتتا