این یک روش قدیمی است که برای سرکوب یک جنبش اجتماعی اعتراضی، اول باید آن را به سمت تندروی و خشونت سوق داد تا توجیهات قانونی و مشروعیت اعمال زور برای سرکوب آن فراهم شود. یک جنبش علنی و مسالمتآمیز را که در چارچوب قوانین فعالیت میکند، نمیتوان به راحتی سرکوب و حذفکرد.
درواقع، سرکوب و حذف نهادهای قانونی و مسالمتجو، مشروعیت قدرت حاکم را به شدت کاهش میدهد و علاوه بر ایجاد نارضایتی عمومی، با کاهش مشارکت اجتماعی در تمام حوزههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، بر دامنهی بحرانهای موجود در این حوزهها افزودهشده و نظام اجتماعی و سیاسی را به سمت فروپاشی میکشاند.
به عبارت دیگر، قدرتها از ترس فروپاشی به سرکوب جنبشهای اجتماعی و اعتراضی مسالمتجو مبادرت میکنند و شاید در این امر موفق شوند، اما تنها اتفاقی که میافتد آن است که فروپاشی را به تعویق میاندازند؛ یک فروپاشی سیستمی و البته مخربتر.
بنابراین، برای آنکه برخورد با یک جنبش اجتماعی قابل توجیه باشد و منجر به کاهش مشروعیت نشود، لازم است با اتخاذ روشهایی، آن جنبش را به خشونت و تندروی کشاند تا توجیهات قانونی برای سرکوب آن پدید آید. این روشها میتواند هم شامل اقدامات امنیتی مانند نفوذ و ایجاد انشعاب باشد، هم شامل دام گستریهای سیاسی که با اعمال فشار روانی به فعالین جنبشی آنها را وادار به برخورد احساسی و واکنشهای رادیکال کند.
هجدهم تیر ماه 78، خروجی یک سری اقدامات پیوسته برای واداشتن دانشجویان به واکنشهای هیجانی بود. خرداد 1382 نیز مشابه این اقدام رخ داد. هر دو مورد، زمینههای برخورد را با جنبش دانشجویی و در سطح کلانتر جنبش اصلاحات فراهم میآورد. وقایع 18 تیر 78، همراستا با مجموعهای از اقدامات متعدد دیگر بود که برای ضربهزدن به جنبش اصلاحی دوم خرداد طراحی شدهبود. اقداماتی که در وهلهی اول موجب ناامیدکردن مردم از هر گونه اقدام اصلاحی صورت میگرفت. اگر اصلاحات یک گزینه جایگزین هم برای محافظهکاری (اصولگرایی) و هم برای انقلابیگری و براندازی بود، پس باید به لحاظ ذهنی این گزینه از روی میز برداشتهمیشد.
در آن سالها ناامید ساختن دانشجویان و مردم از اصلاحات با اقداماتی مانند توقیف فلهای نشریات اصلاحطلب، ترور سعید حجاریان، بازداشت نیروهای نهضت آزادی و ملی مذهبی، حمله به کوی دانشگاه، حکم اعدام آغاجری، قتلهای زنجیرهای و بسیاری از این دست همراه بود که از سوی سیدمحمد خاتمی به «هر نه روز، یک بحران» تعبیر شد. ایجاد این بحرانها و ناتوانی یا ناتوان نشاندادن دولت در مقابله با آنها، مردم را به این باور میرساند که حکومت اصلاحپذیر نیست.
این ایده که ساختار سیاسی حاکمیت اصلاحناپذیر است از سوی دو جریان حاکمان و براندازان تقویت میشد (و اکنون نیز میشود). مجموعه برخوردهای حاکمیت با جریان اصلاحات و سپس پروپاگاندای براندازان دربارهی ناتوانی اصلاحطلبان در مقابله با آن اقدامات همه در راستای به بنبست رساندن اصلاحطلبی در ایران بوده و هست. پاسکاری اصولگرا و برانداز پیشینهای به قدمت بیست سال دارد و هدفش حذف نیروهای میانی برای رسیدن به برخورد نهایی است که به باور نگارنده چیزی غیر از خشونت و جنگ نخواهدبود.
از هجده تیر 78 به بعد، دیگر دانشجویان با دولت اصلاحات همراه نبودند. به عبارتی دیگر، 18 تیر شروع شکاف بین دانشجویان و سپس مردم با دولت و جریان اصلاحطلب در ایران بود. این یعنی محافظهکاران تندرو به هدف خود رسیده و بدنه اجتماعی و حامی اصلاحات را تضعیف کردهبوند. از آنجا که فعالیت اصلی اصلاحطلبان حول محور فعالیتهای انتخاباتی و پارلمانتاریستی شکل میگرفت، ریزش در پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان و سپس ایجاد شکاف و چند دستگی میان نیروهای ایشان به معنای شکست جنبش اصلاحات بود. حمله به کوی دانشگاه و اقدامات مشابه، اثر خود را در انتخابات 84 نشان داد: ناامید مردم و دانشجویان و در نتیجه تحریم انتخابات از یک سو، چند دستگی و شکاف در جریان اصلاحطلب از سویی دیگر؛ نتیجه چیزی جز روی کار آمدن یک دولت اصولگرای تندرو و توقف توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در ایران نبود.
همانطور که دوم خرداد و حمایت از سید محمد خاتمی در انتخابات 78 از دانشگاه شروع شد، ناامیدی از اصلاحات هم باید از دانشگاه به جامعه تسری مییافت. دانشگاه قلب تپندهی اصلاحات بود؛ حمله به کوی دانشگاه، شلیک به قلب اصلاحات و مرگ اصلاحطلبی قلمداد میشد.