خشونت، امری است که سالهاست بسیاری از جوامع با آن درگیر هستند. خشونت علیه زنان، یکی از شایعترین شکلهای خشونت است که بسیاری از زنان را در کشورهای مختلف درگیر خود کردهاست. زنانی که فرقی نمیکند در کشورهای توسعهیافته زندگی کنند یا کشورهای درحال توسعه، مهم نیست که متعلق به جوامعی سنتی باشند و یا مدرن؛ همه به نوعی درگیر نوعی از خشونت، علیه خود هستند. در محل کار، دانشگاه، خیابان و یا خانه. هیچ مأمنی برای دور ماندن از این نوع خشونت وجود ندارد.
خشونت خانگی، فراگیرترین عنصر ثابت خشونت در زندگی زنان سراسر جهان است. هیچ کشوری نیست که در آن خشونت خانگی رخ ندهد و زنان هیچ نژاد طبقه یا رده سنیای از شر آن در امان نیستند. آمارهای حوزهی خشونت خانگی هم به شدت غیرقابل اعتمادند. دولتها نیز از این حوزه معمولاً غافل هستند.
در این بین، خشونت روانی یکی از مهمترین موارد خشونت علیه زنان و خشونت خانگی است که گاه ممکن است آنقدر پنهان باشد که زنان را در مرور زمان و کمکم، تحت انقیاد خود دربیاورد. این خشونت پنهان، گاهی به بدترین شکل خشونت بدل میشود. خشونتهای فیزیکی، جسمی و جنسی که بر زنان وارد میشود، خشونتهایی عریان هستند که باعث ایجاد شوک میشوند. اما خشونتهای روانی، اجتماعی و کلامی، به مرور زمان و به صورت مستمر تأثیرات خود را بر روی زنان میگذارند و پیامدهای طولانی مدتی دارند. این نوع خشونتها به دلیل اینکه عناصری مشخص و مدون ندارند و تعاریف متداولی از آنها وجود ندارد، معمولاً علنی نمیشوند و تنها در فضای خصوصی باقی میمانند و راهکارهای قانونی در بسیاری از جوامع در مورد شکایت و پیگیری آنها یا وجود ندارد یا بسیار محدود است.
علیرغم نامشخصبودن تعریف آن، نتایج تحقیقات نشان میدهد که این نوع خشونت بیش از انواع دیگر خشونتهای خانوادگی رخ میدهد. یافتههای گستردهترین تحقیقِ انجامشده در ایران با عنوان «بررسی پدیده خشونت خانگی علیه زنان» در 28 مرکز استان کشور نیز نشان میدهد که 25/7 درصد از کل پاسخگویان، از اول زندگی مشترک تاکنون قربانی خشونتهای روانی و کلامی بوده و این نوع خشونت، اولین رتبه را در میان انواع خشونت خانوادگی علیه زنان دارد. این خشونت در دامنه 73/1درصد در مریوان تا ۱۵درصد در سنندج گزارش شدهاست.
مطالعات دربارهی خشونت علیه زنان در خانواده نشان میدهد که سن زنان از عوامل مهم مرتبط است. با افزایش سن زنان، بر شیوع خشونت نسبت به آنان افزوده میشود که بیانگر آن است که خشونت خانگی طولانی و تکرارشونده است. همچنان با افزایش تحصیات زن در مقایسه با مرد تا سطح تحصیات دانشگاهی، از شیوع خشونت خانگی علیه زنان کاسته میشود. زنان خانهدار بیشتر از زنان شاغل در معرض خشونت قراردارند. همچنین بیکاری مردان هم از عوامل مهم زمینهساز خشونت علیه زنان است. «گیدنز» معتقد است که خشونت مردان علیه زنان از اواخر قرن بیستم شدت یافت. زیرا از این زمان بود که مردان احساس کردند برابری بیشتر زنان، موقعیت آنها را تهدید میکند. با این حال نمیتوان گفت فقط خشونت علیه زنان روند افزایشی داشته، بلکه تمامی انواع خشونت چنین روندی داشتهاست.
خشونت، متأثر از عوامل اجتماعی است و دیدگاههای ذاتگرایانه که خشونت را پدیدهای مردانه و مردان را فی نفسه، «خشن» توصیف میکنند، در بسیاری از نظریههای فمینیستی مورد نقد قرارگرفتهاست. رسانهها، نظام آموزشی، سازوکارهای ایدئولوژیک حاکم در هر جامعهای و نهاد خانواده، هر کدام به بازتولید این خشونتها کمک میکنند. به طوری که به صورت ساختاری، با نظامهای مرد سالارانهای در جهان مواجه میشویم که اینگونه خود را تغذیه میکنند.
در واقع، ویژگیهای فردی و روانی افراد به صورت منفرد، باعث شکلگیری این نوع کنشهای خشونتآمیز نمیشود. بلکه نظام مردسالار، برمبنایی اقتداری شکل گرفتهاست که به صورت عینی، منجر به اعمال این چنین رفتارهای خشونت آمیزی میشود. مواردی از خشونت روانی، کلامی و اجتماعی که بسیاری در رابطه با آنها صحبت کردهاند، شامل قهر، نادیدهگرفتن، مسخرهکردن، تهدید، سرزنش، بهانهگیری، توهین، تهمت، کنترل رفتوآمد، ایجاد محدودیت شدید و ممانعت از اشتغال، تصمیمگیری بدون مشورت و عکسالعمل شدید موقع مخالفت بود.
خشونتهایی مانند تحمیل و سرزنش زن نسبت به اینکه چرا فرزند پسر ندارد و فشارهای اجتماعی و هنجاری بسیاری از جوامع برای اینکه زنان، فرزندان پسر به دنیا بیاورند، ازبیننرفتهاست و گاهی نسبتهای جنسی را در بعضی از کشورها بههمزدهاست. در ایران هم به خاطر پیشرفتهای پزشکی و تبلیغاتی که در این میان صورت میگیرد، بسیاری از خانوادهها همچنان ترجیح میدهند که فرزند اولشان پسر باشد و در غیر این صورت، مادر را مورد نکوهشهای علنی و غیرعلنی قرار می دهند.
مشکل اصلی اما از اینجا آغاز میشود که به دلیل رایجبودن این نوع خشونت، بسیاری از زنان و مردان آن را نمی بینند. به صورتی که انگار امری طبیعی و بدیهی صورتگرفتهاست و بسیاری از رفتارهایی که ممکن است درون خانواده برای یک زن اتفاق بیفتد، به یک هنجار تبدیلشدهاست. محدودیت ایجادکردن در روابط اجتماعی زنان، در غالب توجهیاتی مانند عدم امنیت در جامعه، تعیین و تکلیف برای نوع پوشش آنان، تعیین محدودیت برای ساعت های رفتوآمد، چککردن گوشی تلفن و... از جمله مواردی است که میتوان در طبقه ی متوسط شهری بیشتر آن را شناسایی کرد.
انواع خشونتهای عیله زنان در بسیاری از موارد با هم گره میخورد. برای مثال بسیاری از زنانی که بعد از اتمام تحصیل به خاطر بهانههای مختلف همسرشان و یا پدر و برادرشان، مجبورمیشوند کار نکنند، همزمان خشونت اجتماعی و روانی و اقتصادی را با هم تجربه میکنند. چرا که بسیاری از آنها به صورت نامحسوس، فشار کارخانگی بر رویشان آنقدر زیاد میشود (به دلیل عدم همکاری و مشارکت مردان)، که توانی برای حضور در حوزهی عمومی برای آنها باقی نمیماند و به همین خاطر کمکم مجبور میشوند که مسیر خود را در زندگی تغییر دهند و در درون خودشان اذعان کنند که انتخاب خودشان خانهداری بودهاست. این درونیشدن اجبارهای بیرونی به گونهای است که تنها در مصاحبههای عمیق جامعهشناسی و روانکاوی شاید بتوان به آن پیبرد. زنانی که به خاطر خوشایند خانوادهی شوهر، مجبور به تغییر سبک زندگی خود می شوند و مثالهای متعدد و بیشتری که هر کدام میتواند، ابعادی از این نوع اقتدار مردسالارانه را بیشتر نمایانکند، از این جمله است.
در پژوهشهایی که انجام شدهاست، این موضوع هر چه بیشتر نشان دادهشدهاست که هر قدر زنان به مقاومت بیشتری در مقابل نقشهای جنسیتی و کلیشهای خود دست میزدند و سلطهی مردان را کمتر میپذیرند، در معرض خشونتهای بیشتری هم قرار میگیرند. به نوعی تمکین زنان به خواستههای جامعه و همسران یا پدرانشان، بیشتر آنها را از خشونت مصون میدارد. بیشتر زنان، در هنگام بهچالشکشیدن رابطهی رئیس و مرئوسی در خانواده، مورد خشونت همسرانشان قرار گرفتهاند؛ یعنی مردان، برای مثال، مقاومت زنان در برابر نگرش ابزاری به خود و نپذیرفتن محرومیت از تحصیل و اشتغال را تهدیدی برای اقتدار مردانهی خود تفسیرکرده و به خشونت متوسل شدهاند. تغییر و تحولانی در این چند دهه در ایران اتفاق افتاده است. قبل از انقاب اسامی، در مطالعهای که انجام شدهبود، حدود ۴۷درصد از افراد گروه مورد مطالعه(مردان متأهل) با کار زن درخارج از خانه مخالف بودهاند. افزایش سن و شدت مخالفت با کار زن در خارج از خانه، دارای همبستگی مثبتی بودهاند. شدت مخالفت هم در بین بیسوادان بیشتر است و با افزایش سواد از میزان مخالفت آنها کاسته میشد. روند مشابهی در مورد درآمد خانوار هم مشاهده شدهاست.
با اینکه همچنان این گزارهها بعد از چهار دهه کموبیش وجود دارند، اما خودآگاهی زنان و مردان در مورد حقوق برابر، تلاش برای تغییر در قوانین، مقاومتهای زنان و همینطور فعالین حقوق زنان، میتواند این امید را زنده نگهدارد که زنان بیشتری میتوانند خود را از آماج حملات خشونتآمیز روانی دور نگهدارند و سقف خانههای پر از خشونت، بالاخره فرو می ریزد./فرشته طوسی،شماره سوم نشریه فروغ