انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
خواندن ۱۶ دقیقه·۳ سال پیش

ستاره آشنا

مهدیه گلرو، نام آشنایی‌ست، وقتی می‌خواهی از نسلی مثال بیاوری که پای حق‌خواهی خود تا آخرین لحظه ایستادند و هنوز هم که هنوز است؛ حتی از فرسنگ‌ها دورتر از این خاک، خیلی بیشتر از خیلی‌ها نگران این خاک و مردمانش هستند. مهدیه گلرو، نام آشنایی‌ست، وقتی می‌خواهی روزگاری به آیندگان، نسلی از دانشجوها را یادآوری کنی که از بدیهی‌ترین حقوق خود به دلیل اعتراض مدنی محروم شدند. به سراغ این نام آشنا رفتیم تا ببینیم بعد از 12 سال دنبال حق بدیهی خود دویدن، چه بر سرش آمده و چه در دلش می‌گذرد.

  • چرا با دانشجوها در این سطح برخورد می‌شه؟ اصولا با چه نوع دانشجوهایی برخورد میشه و چرا؟
دانشجوها در تمام نقاط دنیا، گروهی هستند که نسبت به مطالبات اجتماعی آوانگارد محسوب می‌شوند و در تمامی تغییرات و انقلاب‌های بزرگ جهان نقش مهمی را ایفا کردند. به همین دلیل طبیعی‌ست که حکومت‌های سرکوب‌گر در پی برخورد با این گروه از جامعه باشند. از طرف دیگر، به عقیده‌ی من قشر دانشجو ارتباط نزدیکی با سایر جنبش‌های مدنی مثل جنبش‌های کارگری و یا حقوق زنان دارند و همین باعث شکل‌گیری یک حلقه‌ی واسط بین این جنبش‌ها و قشر دانشجو می‌شوند. طبیعتا با تمامی دانشجویانی که مشغول به تحصیل هستند برخورد نمی‌شود. برخوردها معمولا با آن دسته از دانشجویان می‌شود که دغدغه‌های اجتماعی، سیاسی یا فرهنگی دارند و به نوعی معترض به وضع موجود هستند و دست به ایجاد گروه‌ها و گعده‌هایی می‌زنند که در بزنگاه‌ها درصورت لزوم می‌توانند در کنار سایر جنبش‌های دیگر آغازگر اعتراضات جدی باشند.
  • نهادهایی که با دانشجوها برخورد می‌کنند، آیا ارتباطی با بدنه‌ی دانشگاه دارند و هدف‌شان به طور کلی چیست؟ به نظر شما کارهای‌شان نتیجه‌بخش بوده؟
نهادهای مختلفی وجود دارند که به برخورد با دانشجویان می‌پردازند. برخی از این نهادها بخشی از بدنه‌ی دانشگاه هستند مثل بسیج و نهاد رهبری که از بدنه‌ی دانشگاه هستند، اما معمولا در خلاف جهت منافع دانشجویان حرکت می‌کنند. یا بخشی از کارمندان دانشگاه مثل کمیته‌ی انضباطی و یا حراست. از جمله نهادهایی که در خارج از دانشگاه به برخورد با دانشجویان می‌پردازند و معمولا ارتباط نزدیکی هم با نهادهای سرکوب‌گر داخل دانشگاه دارند می‌توان به وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه اشاره کرد. من فکر نمی‌کنم که این برخوردها نتیجه‌بخش بوده باشد. چرا که تجربه‌ی جنبش دانشجویی در چند دهه‌ی اخیر از بدو ایجاد نشان می‌دهد که همواره این قشر مورد سرکوب و برخورد برخی نهادها قرار گرفته است؛ اما جبش دانشجویی تا همین الان که شما به این موضوع پرداخته‌اید تا نسل‌های قبل‌تر، نسل ما و پیش از ما ادامه داشته و اگر قرار بود این برخوردها نتیجه‌بخش باشد امروز دیگر شاهد فعالیت دانشجویان نمی‌بودیم و ادامه‌ی روند برخوردها حاکی از عدم نتیجه‌گیری این نهادها از برخورد با دانشجویان است.
  • چه گروه‌هایی با دانشجوها برخورد می‌کنند و آیا به طور کلی فرقی دارد چه کسی بالای سر کار باشد یا نه. مثلا میلی منفرد باشد فرق دارد با کامران دانشجو؟ روحانی با احمدی نژاد؟
من فکر می‌کنم سیاست کلی نظام نه فقط در مواجهه با جنبش دانشجویی بلکه در برابر هرگونه حرکت اجتماعی و مدنی، تلاش برای خاموش‌کردن و به نوعی سرکوب آن است. طبیعتا دانشگاه نیز از این سیاست مستثنی نیست؛ اما تاثیر دولت‌ها و وزرای علوم مختلف را می‌توان با نگاهی به کارنامه‌ی بیست و چندسال اخیر دولت‌ها به خوبی درک کرد. حضور دولت‌های مختلف هیچ‌گاه باعث بروز تغییرات چشم‌گیر و پایداری نشده‌است. این دولت‌ها معمولا در سال‌های اولیه خیلی نزدیک‌تر به جنبش‌های دانشجویی و مدنی هستند مثل دو سال اول دولت خاتمی و سال اول دولت روحانی. اما درمجموع هیچ‌گاه تغییر پایداری شکل نگرفته‌است و کمابیش شاهد برخورد با دانشجویان بوده‌ایم. درباره‌ی وزرا هم من فکر نمی‌کنم فرق جدی وجود داشته باشد. هرچند درمواقعی که وزیر علوم با آن سیاست‌های سرکوب‌گرایانه سازگاری نداشته باشد می‌تواند تأثیرات اندکی داشته باشد. مثلا میلی منفرد درباره‌ی بحث بورسیه‌ها و پولی‌شدن دانشگاه و سهمیه‌ها بحث‌هایی را مطرح کرد که البته درنهایت شاهد اتفاقاتی که برای وی افتاد بودیم اما افرادی مثل زاهدی یا دانشجو و هم‌چنین وزیرعلوم فعلی کاملا با آن سیاست کلی همراه هستند و به افزایش برخورد با دانشجویان کمک می‌کنند.
  • خلاصه‌ای از تجربه‌‌ی خودتان و اتفاقاتی که برای‌تان افتاده بگویید.
من سال 82 وارد دانشگاه شدم و از همان روزهای نخست وارد انجمن اسلامی دانشگاه علامه شدم. در آن روزها فعالیت‌ها زیاد و چشم‌گیر بودند و تشکل‌ها و نشریات زیادی به نسبت حال وجود داشتند. در سال 86 مجموعه‌ی وزارت علوم (در زمان وزارت زاهدی) تصمیم گرفتند که انتخابات انجمن‌های اسلامی در سراسر کشور که در اردیبهشت و خرداد هرسال برگزار می‌شد، به طور داخلی برگزار شود که ما هم نسبت به این موضوع معترض شدیم. بعد از آن ما به کمیته‌ی انضباطی و حراست احضار شدیم و به ما اعلام شد که اگر بخواهید هم‌چنان به عنوان کاندیدای انتخابات باقی بمانید، برخوردهایی مثل تعلیق و محرومیت از تحصیل در انتظار شماست که البته تاثیری در تصمیم ما نداشت. در نهایت انتخابات با درگیری‌هایی که داشت برگزار شد و بعد از آن همه‌ی ما بین یک تا دو ترم تعلیق شدیم؛ اما این موضوع برای من ادامه‌دار شد. بعد از آن، با وجود این‌که اجازه‌ی ورود به دانشگاه را نداشتم، به دانشگاه می‌رفتم و سعی می‌کردم به نوعی افکار عمومی دانشجویان را درگیر کنم تا بدانند چه اتفاقی افتاده است. بعد از آن چندبار دست به تحصن زدم. سپس در 16 آذر، به دانشگاه‌های مختلف به عنوان سخنران می‌رفتم و هم‌چنین در تریبون‌های آزاد دانشگاه‌های مختلف شرکت می‌کردم که همه‌ی این‌ها باعث تمدید حکم من شد تا این‌که در سال 88 بعد از زندان به طور کامل با اخراج مواجه شدم.
  • حس می‌کنید این محرومیت از تحصیل چه چیزهای دیگری را از شما گرفت؟
محرومیت از تحصیل برای من یک اتفاق بزرگ در زندگی‌ام بود. برای همه‌ی کسانی که محروم از تحصیل می‌شوند یک شوک بزرگ و اتفاق بزرگ است. به خاطر این‌که همه‌ی آن‌چه که برای آینده‌ی خود متصور بودی دست‌خوش یک تغیر جدی و اساسی ‌می‌شود. اما برای من می‌توانست این تغییر جدی‌تر باشد؛ برای این‌که من هم ترم هشت بودم و هم بعدش امکان بازگشت به دانشگاه را پیدا نکردم و هم این‌که بسیار بسیار علاقه‌مند هستم به این‌که بتوانم درس بخوانم، و در تمام این سال‌ها تلاش کرده‌ام بتوانم درس بخوانم. و هیچ‌وقت حقی که از من ضایع شده‌است را فراموش نکردم. وقتی یک حق طبیعی از تو سلب می‌شود خیلی رنجت را بیشتر می‌کند و برای دیگران ممکن است این حق بدیهی آن‌قدر در دسترس‌شان باشد که این حق برای‌شان بی‌ارزش شود و متوجه نشوند این‌که تو از آن حق بدیهی محروم شدی می‌تواند یک رنج مضاعف برای تو داشته باشد. مثل خیلی از حقوقی که ما در ایران از آن‌ها محروم هستیم و وقتی در برابر کسانی که تجربه‌ی زندگی در ایران را ندارند در موردش حرف می‌زنیم فکر می‌کنند که خیلی هم مساله‌ی مهم و بزرگی نیست؛ ولی حقوق بدیهی ماست که تضییع می‌شود و همیشه هم دیگران فکر می‌کنند که خیلی چیز مهمی نبوده‌ و شاید نباید آن‌قدر جدی گرفت یا ان‌قدر حسرتش را خورد و در موردش حرف زد. اما به طور کلی می‌توانم بگویم مسیر زندگی من را تغییر داد، تا همین امروز هیچ‌وقت نشده‌است که در موردش حرف نزنم.
  • احساس و واکنش خانواده‌تان در رابطه با این موضوع چه بود؟ چه تاثیری روی آن‌ها گذاشت؟
من سال 85 ازدواج کردم و سال 86 وقتی برای اولین بار تعلیق شدم کسی که به عنوان خانواده در کنارم بود، همسرم بود که در تمام این سال‌ها هم رنج من را دیده. هیچ‌کس به اندازه‌ی او رنج من را درک نکرده است و در تمام این مدت در کنار من بوده‌، در تمام تحصن‌هایی که می‌کردیم. سال 87 که تعلیق من را تمدید کردند ما یک تحصنی در دانشگاه داشتیم برای چهار روز که منجر به بازداشت من شد و در تمام مدت کسی که برای من غذا یا لباس گرم می‌آورد، او بود. خانواده‌ام مثل همه‌ی آدم‌هایی که شاید دورتر باشند برخورد کردند، خب من خیلی خانواده‌ای که در آن به دنیا آمده‌ام همراهم نبوده‌اند و هیچ‌وقت نه در مورد حق تحصیل نه در مورد بقیه‌ی تصمیم‌هایی که در زندگی‌‌ام گرفتم خیلی من را همراهی نکردند و همیشه مخالف بوده‌اند. در مورد حق تحصیل، چون به حکومت هم نزدیک هستند، نظرشان این بود که طبیعتا نباید این کارها را کرد که محروم از تحصیل شد. در اولین بارهایی که من به کمیته‌ی انضباطی و حراست احضار می‌شدم، حراست زنگ زده بود به پدرم و به او گفته بود که اگر دخترت به فعالیت‌هایش ادامه دهد، چنین اتفاقی برایش خواهد افتاد که خب من در آن زمان ازدواج کرده بودم و دیگر نمی‌توانستند من را برای تصمیماتی که من می‌گرفتم، خیلی تحت فشار قرار دهند. ولی به هر حال مثل هر سیستم امنیتی دیگری، سیستم امنیتی دانشگاه هم تلاش می‌کرد ازطریق خانواده تحت فشار قرار دهد. ولی خانواده‌ام هم مثل آدم‌هایی که شاید از دور به از دست‌دادن یک حق بدیهی نگاه می‌کردند، به‌نظرشان می‌آمد که خیلی هم اهمیت ندارد. هیچ‌وقت دیگران آن‌قدری که باید درک نمی‌کنند وقتی یک حقی را از دست می‌دهی چه‌قدر می‌تواند دردناک باشد.
  • این شکاف می‌توان گفت عمیقی که با خونواده‌ی‌تان داشتید، چه احساسی در شما ایجاد می‌کرد و می‌کند؟
این قضیه همیشه احساس خلا ایجاد می‌کند. ما آدمیم و همگی از پوست و گوشت و استخوانیم و قلب داریم و نداشتن هرکدام از چیزهایی که دیگران دارند می‌تواند در ما رنجی را ایجاد کند. شاید بیشترینش زمانی بود که من برای ملاقات می‌رفتم و در تمام آن سه سال و بارهای قبل و بعدش پدرم هیچ‌وقت به ملاقات من نیامد. شاید آن موقع بود که هربار پشت شیشه‌ها پدرهایی را می‌دیدم که آمدند دخترهای‌شان را ببینند، حتا با وجود این‌که بعضی از آن‌ها مریض بودند، یا ویلچر داشتند و با عصا بودند. خیلی احساس خلا می‌کردم و این ادامه دارد. من الان هم که از ایران خارج شدم نه خداحافظی‌ای کردیم و نه در تمامی این مدت با هم تماسی داشتیم. این احساس بدی را در آدم ایجاد می‌کند؛ ولی از بُعد دیگر وقتی مسیری را انتخاب می‌کنی، ممکن است مجبور شوی تاوان‌های متعددی برایش بدهی. یعنی قدرت انتخاب نداری که من چه تاوانی می‌خواهم بدهم. از سال 85 که من محروم از تحصیل بودم تا سال 98، من همیشه فکر می‌کردم قدرت انتخاب دارم که گزینه‌ی رفتن از ایران را انتخاب نکنم؛ ولی درنهایت مجبور شدم. ما انتخاب نمی‌کنیم چه تاوانی می‌خواهیم بدهیم و این تنش‌هایی هم که ممکن است در خانواده‌ها شکل بگیرد، بخشی از همین تاوان است که برای فعالین دانشجویی و برای تمام کسانی که کنشگر سیاسی هستند، وجود دارد. من همیشه این‌گونه به آن نگاه کردم که این هم بخشی از تصمیم کلی‌ای بوده که گرفتم و باید عواقبش را می‌پذیرفتم. اما نکته‌ی مثبتی هم دارد. من به عنوان یه زن هیچ‌وقت فکر نکردم که نسبت به کسی وابستگی‌ای دارم. همیشه یک زن مستقل بودم و توانستم از یک خانواده‌ی سنتی- مذهبی جور دیگری به دنیا نگاه و زندگی کنم. این نکته‌ی مثبت را همیشه نگاه می‌کنم که من توانستم بدون این‌که آن‌ها حمایتم کنند، روی پای خودم بایستم و هزینه‌ی انتخاب‌هایم را بدهم. این هزینه می‌توانست پوشش من باشد؛ چون پدر من روحانی‌ست و من از نوجوانی با پوششی که به من دیکته می‌شد، مخالف بودم؛ یعنی این درگیری فقط درگیری زمان فعالیت دانشجویی من نبود و از همان زمان من چیزی را که انتخاب خودم بود، ارجح دانستم.
  • به نظر شما هدف این کار چیست؟ سلب‌کردن یک حق واضح از مهدیه گلرو و مهدیه گلروها؟
هدف از محرومیت از تحصیل مثل همه‌ی محرومیت‌های دیگری که اتفاق می‌افتد تلاش برای شکستن آن فردی است که منتقد یا مخالف است. برای من محرومیت از تحصیل اولین محرومیت در زندگی‌ام بود که بخواهم تحت فشار قرار بگیرم و بعد از آن اتفاق‌های دیگری افتاد که شاید بعد از تجربه‌ی انفرادی یا چند سال زندان به نظر بیاید گرفتن حق آزادی، حق حرف‌زدنت با دیگران یا حق ملاقات یا هر یک از این‌ها می‌تواند بدتر از گرفتن حق تحصیل باشد؛ اما من فکر می‌کنم با همه‌ی ‌این اتفاق‌هایی که افتاده‌است، هنوز هم روزی که اجازه ندادند من وارد دانشگاه شوم تا امتحانات ترم هشتم را بدهم رنج‌آورترین روزی بود که تجربه کردم و هیچ‌وقت هم نتوانستم فراموش کنم روزی را که ممنوع الورود شدم به دانشگاهی که چهار سال در آن زندگی کردم و تلاش کردم که درس بخوانم. وقتی که یک نفر یا کسانی را این‌طوری تحت فشار قرار می‌دهند، برای این است که درس عبرتی بشود برای بقیه. اما خب خوش‌بختانه من امروز می‌بینم که این اتفاق نیفتاده و خیلی‌ها می‌دانند که چه چیزی در انتظارشان است و چه اتفاقی ممکن است برای‌شان بیفتد اما در مسیری که انتخاب می‌کنند متزلزل نمی‌شوند و همان مسیر را ادامه می‌دهند. فکر می‌کنم در دهه‌ی نود بود، اوایل دهه‌ی نود، که یکی از بچه‌های دانشگاه علامه به کمیته‌ی انضباطی احضار می‌شود. برای من تعریف می‌کرد که «وقتی رفتم کمیته‌ی انضباطی، مسئول کمیته‌ی انضباطی به من گفت که اگر بخواهی به این کارهایت ادامه بدهی می‌شوی مهدیه گلرو و آن وقت مجبور می‌شوی چند سال بدویی تا بتوانی حقت را بگیری و می‌بینی هم که دیگر نمی‌توانی برگردی به دانشگاه». در واقع به طور کاملا عینی انگار که می‌خواست من را درس عبرتی برای او قرار دهد. معمولا این تلاشی‌است که سیستم‌های امنیتی انجام می‌دهند که یک کسی را آن‌قدر تحت فشار قرار دهند و حقش را بگیرند تا به بقیه بگویند اگر قرار باشد این کار را ادامه دهی، شبیه او می‌شوی ولی می‌بینیم که نسل‌های بعد به همان مسیر ادامه می‌دهند و این نمی‌تواند روی آن‌ها تاثیر بگذارد.
  • در نقطه‌ای که هستید، از کارهایی که کردید و منجر به این رفتار شد، پشیمونید؟ اگر آره چرا، و اگر نه چرا؟
رفتارهای حکومت دقیقا من را به این نقطه‌ای رسانده که الان هستم. جایی که الان هستم جایی نیست که دوست داشته باشم. من قطعا ترجیح می‌دادم که درسم را در رشته‌ای که بسیار مورد علاقه‌ام بود و همیشه برایش وقت می‌گذاشتم، به طور آکادمیک بخوانم. در کشور خودم زندگی کنم و فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها رفتارهای حکومت بوده. من قرار نیست پشیمان باشم به خاطر کارهایی که کرده‌ام هر چند که می‌دانم جمهوری اسلامی هم هنوز به نقطه‌ای نرسیده‌است که پشیمان باشد به خاطر کارهایی که می‌کند؛ اما ما نمی‌توانیم جای ظالم را با کسی که مورد ظلم قرار گرفته‌است عوض کنیم و ببینیم آن آدم چه رفتارهایی را باید می‌کرده تا این قدر مورد ظلم قرار نگیرد. خیلی اوقات فکر می‌کنم به این که کجا می‌شد این مسیر را تغییر داد و کاری کرد که به این‌جا نرسم. یادم می‌آید که تقریبا یک ترم از تعلیقم گذشته بود که ما شورای دفاع از حق تحصیل را تشکیل داده بودیم؛ این شورا تلاش می‌کرد که اطلاعات محرومین از تحصیل به هر دلیلی را از سراسر کشور جمع‌آوری کند و من احضار شدم به حراست. یک نفری بود به نام سیدی که آن موقع مسئول معروفی در دانشگاه‌های ایران بود؛ چون هم حراست علامه بود هم این‌که در خیلی از جلسات دیگر مجموعه‌های امنیتی شرکت می‌کرد. جلوی من و خیلی از بچه‌های دیگر برگه‌ای گذاشت و گفت اگر این را امضا کنید، می‌توانید برگردید دانشگاه و درس بخوانید. من آن لحظه تصمیم گرفتم آن را امضا نکنم و نتیجه‌اش هم این شد که برنگشتم دانشگاه و بیش‌تر از ده سال فقط تلاش کردم برای این‌که بتوانم حق تحصیلم را بگیرم. اما الان که برمی‌گردم به عقب می‌بینم که نمی‌توانستم آن روز آن را امضا کنم. همان‌طور که بارها و بارها نامه‌های دیگری در زندان و غیر از آن مقابلم قرار گرفت و نتوانستم به آن‌ها تن دهم به خاطر آن‌که وقتی با یک حقیقتی مواجه می‌شوی و یک حقیقتی را درک می‌کنی؛ حقیقتی به نام انسانیت، حقیقتی به نام آزادی حقیقتی به نام عدالت... دیگر نمی‌توانی چشمت را به رویش ببندی و درموردش حرف نزنی. این‌ها همه حقیقت‌هایی هستند که ما چه بپذیریم چه نپذیریم وجود دارند. گاهی فکر می‌کنم که حتی اگر آن نامه را امضا کرده بودم باز هم سرنوشتم و مسیری که بعد از آن طی کردم خیلی متفاوت با الان نمی‌شد چون دیگر من حقیقتی را دیده بودم که نمی‌توانستم در مقابلش سکوت بکنم و چشم‌هایم را ببندم.
  • در فرایندی که از دانشجویان ستاره‌دار حمایت می‌کردید و پیگیر کارهای‌شان بودید، کدام پرونده‌ها خیلی شما را ناراحت می‌کرد؟
محرومیت از تحصیل بهایی‌ها همیشه خیلی برای من آزاردهنده بوده. به خاطر این‌که بدون این‌که هیچ کنش سیاسی‌ای داشته باشند و بدون این‌که چیزی بخواهند، فقط به واسطه‌ی مذهب‌شان از تحصیل محروم می‌شوند و همیشه باعث شده که خیلی ناراحت‌شان باشم. الان این اتفاق از دوره‌ی لیسانس می‌افتد ولی آن موقعی که ما روی بحث ستاره‌دارها اواسط دهه‌ی 80 کار می‌کردیم، خیلی از بچه‌ها توانسته‌بودند در دوره‌ی خاتمی لیسانس‌شان را بگیرند و در مقطع فوق لیسانس ستاره‌دار شده بودند. گروه دیگری هم هستند که الان شاید کمتر شده باشند. من چون دهه شصتی هستم، زمانی که دانشجو بودم این مساله بیشتر بود. بچه‌هایی که پدر یا مادرشان در دهه‌ی 60 اعدام شده یا زندانی بودند و به واسطه‌ی فعالیت سیاسی پدر مادرهای‌شان یا حتی بستگان خیلی نزدیک مثل دایی یا خاله از تحصیل محروم می‌شدند. البته بسنگی داشت. برخی از آن‌ها با یک تعهد ثبت‌نام می‌شدند، بعضی‌های‌شان اصلا ثبت‌نام نمی‌شدند و این‌ها کسانی بودند که جدا از آسیب‌هایی که به دلیل نبود پدر و مادر در کودکی تحمل کرده بودند، حالا مجبور بودند رنج مضاعفی را متحمل شوند. اما به طور کلی هر یک نفری که از تحصیل محروم می‌شود، چه به دلیل مذهب چه فعالیت سیاسی، برای من رنج‌آور است. ماجرای هرکدام از این آدم‌ها که من طی این سال‌ها با آن‌ها حرف زدم تا همین چند هفته پیش که نتایج کارشناسی و کارشناسی ارشد آمد و عده‌ای به این دلایل از تحصیل محروم شدند، مرا ناراحت کرده‌ و مثل نمکی است که روی زخم قدیمی من ریخته می‌شود و با هرکدام‌شان احساس هم‌دردی می‌کنم و هنگام صحبت با آن‌ها رنج می‌کشم و سعی می‌کنم به آن‌ها بگویم من می‌فهمم چه رنجی می‌کشید، می‌فهمم چه‌قدر عصبانی و غمگین هستید. شاید بقیه با جملات تکراری مثل حالا این دانشگاها مگر چه ارزشی دارد، این‌همه آدم درس خواندند بیکار هستند و جمله‌هایی شبیه این‌ها، این رنج را تقلیل دهند؛ اما من سعی کردم به آن‌ها بگویم این ماجرا چه‌قدر دردناک است و هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود.
  • امیدی دارید که روزگاری این سلب حق دیگر وجود نداشته باشد؟
بله امیدوارم شاید هیچ‌کس به اندازه‌ی من برای حق تحصیل در تمام این سال‌ها امیدوار نبوده. از آن روزی که سال 86 به دانشگاه ممنوع‌الورود شدم و تحصنی که دم در دانشگاه کردم تا تمام اعتراضات و تجمع‌ها و تحصن‌ها که در تمام سال‌های بعدش کردم. در تمام این سال‌ها همیشه امیدوار بودم که یک جایی این چرخه‌ی ظلم قطع شود. هیچ‌وقت ناامید نشدم از همان 86 تا تحصن سال 96 مقابل وزارت علوم من هم‌چنان امیدوار بودم و فکر می‌کردم باید تلاش کرد برای این‌که مقابل این ظلم ایستاد و فکر می‌کنم روزی این اتفاق در ایران از بین می‌رود. همان روزی که نه فقط این بلکه هیچ یک از اشکال نقض حقوق بشر در ایران اتفاق نمی‌افتد. و آن روز، روزی است که ایران آزاد است و در آن دموکراسی وجود دارد و دانشجوها می‌توانند اعتراض خود را بیان، تجمع و تحصن کنند، بدون این‌که احضار و بازداشت شوند.
  • چه آرزویی برای ایران دارید؟
برای ایران آزادی و دموکراسی آرزو می‌کنم و همه‌ی آن چیزهایی که در جواب سوال قبل گفتم وقتی باشد، دیگر محرومیت از تحصیل هم وجود ندارد، همه‌ی آن‌ها را آرزو می‌کنم. آرزو می‌کنم روزی یک جمهوری ایرانی وجود داشته باشد، جمهوری‌ای که جمهور مردم در موردش تصمیم بگیرند، با انتخاباتی آزاد تصمیم بگیرند چه کسی قدرت را در دست بگیرد و در آن جمهوری نقض حقوق بشر وجود نداشته باشد و حقوق تک‌تک شهروندهای ایرانی به رسمیت شناخته شود و همگی آن‌ها حق شهروندی داشته باشند و همگی بتوانیم از مطالبات خود حرف بزنیم. نهادهای اجتماعی، NGOها، سندیکاها و انجمن‌ها شکل بگیرند و همه‌ی این‌ها زیر سایه‌ی یک جمهوری واقعی اتفاق خواهد افتاد.آرزو می‌کنم آن روز را ببینیم؛ حتی اگر زنده نباشیم تا آن روز را برای ایران به چشم سر ببینیم، شاهد این باشیم که ایران روزهایی خوبی را تجربه می‌کند. به دور از روزهایی که این روزها تجربه کرده.
  • در حال حاضر خارج از کشور درحال تحصیل هستید؟
خیلی سعی می‌کنم که راهی برای آن پیدا کنم. وقتی که رسیدم شروع کردم به این‌که ببینم اصلا چه مدارکی لازم دارد و اقدامات لازم را انجام دهم. اما با مشکلی مواجه شدم. و آن این است که من توسط انجمن قلم به این‌جا دعوت شدم و انجمن قلم یک نوع ویزایی می‌دهد که ویزای کاری است، یک ویزای دوساله‌ی کار و ویزا را نمی‌توانی به ویزای دانشجویی تغییر دهی. یعنی احتمالا باید دو سال اولی که این‌جا هستم که الان تقریبا سه‌-چهار ماه از آن گذشته، زمان را بگذرانم و بعد از این بتوانم درس بخوانم. البته دارم سعی می‌کنم بفهمم می‌توانم راه دیگری پیدا کنم یا نه؛ اما فعلن در این مرحله و بن‌بست قرار دارم.
مهدیه گلرودانشجویان ستاره دارانجمن اسلامی دانشجویان
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف https://t.me/anjomanSUT
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید