بعد مدتها دیده بودمش با اون موهای فرفری و صدای خشدارش! یک چیزی تغییر کرده بود، یک چیزی که اونو کامل کرده بود، پختگیاش! پختگی تو صداش و صورتش موج میزد! محمد مهدی، اون گذشتهٔ علمی رو تو المپیاد و شریف و آلبرتا داشت، اما منش خاکی بودنش همیشه باهاش بود! روز آخر که دیدم هی غر میزدم ولی اون با نگاه طمانینه، آرومم میکرد. وقتی تو بطنش میرفتی با اون درک عمیق و جهانبینیش، دنیایی رو به تصویر میکشید که جز انسانیت چیز دیگهای نبود. آره، محمد مهدی پاک بود و پاک رفت!
سکوت در راه دلتنگی!
محمد مهدی عزیزم! وقتی دلتنگت می شوم از پشت پنجرهٔ اینستات(اینستاگرام) به تو خیره میشوم. به یاد روزهای از دست رفته که بی تو گذشت با چند قطره اشک دلی را شاد میکنم که روزگار هر روز یک تکه از وجودش را با باد میبرد و آرام و آرام در حال انفجار از نوع چهارراههای بن قاضی است! /محمد توانگری ، محقق در دانشگاه بریتیش کلمبیا (UBC)