ویرگول
ورودثبت نام
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

قهرمان زنده

مانده ام...

این رفتن نامراد و ناجوانمردانه‌اش به جز زجر و غم چیزی نداشته‌است و سخت مانده ام. نمی‌دانم چگونه باید قلم‌ راند که از آن بوی غم و افسوس نیاید؟ چگونه می‌توانم حکایت کنم که باز بغضمان نگیرد؟

می‌گویند ما ملت مرده‌پرستی هستیم. مرده‌هایمان را قهرمان می‌کنیم... البته راست می‌گویند، اما من این‌کاره نیستم... برای پدرم هم این‌کار را نکردم...

سالی را به یاد ندارم از همان اول راهنمایی که میلاد در سال دو دست لباس پوشیده‌باشد! همان لباسی را که اول مهر بر تن داشت، تا آخر سال می‌پوشید؛ البته تمیز و آراسته. همین میلاد سال آخر در تهران x1 سوار می‌شد...

می‌دانید در سمپاد نابغه زیاد دیدم. یکی مخ ریاضی بود و گسسته؛ یکی المپیاد زیست و گهگاهی هم کسی پیدا می‌شد فوتبالش خوب باشد. در آن زمان‌ها که قرائت قرآن هم مد بود، کسی هم بود که صوت خوبی داشته‌باشد.

میلاد همه را با هم داشت. با هم کلاس قرآن می‌رفتیم و از من بهتر بود. فوتبال عالی؛ شاگرد اول؛ باجنبه و مرام و معرفت!

وقتی میلاد در تیمی بود، آن تیم برنده بود. تا جایی که برای تعدیل یارکشی‌ها قرار می‌گذاشتیم میلادِ چپ‌پا توپ‌هایی را که با پای راست گل می‌کند، قبول نکنیم.

از وقتی از تهران برگشته‌بودم و خبر‌دار می‌شد سفری به تهران دارم، خودش زنگ میزد و قرار ملاقات می‌گذاشت. از مدیران ارشد همراه اول شده‌بود و بنده‌نوازی می‌کرد... در همین سیستم لعنتی راه خودش را پیدا کرده‌بود و به جای این‌که مثل منِ ضعیف فقط غر بزند، خودش پله‌ها را با سیاست و تدبیر طی‌کرده‌بود و از راهنمایی و مشاوره‌ی کسی دریغ نمی‌کرد. گاهی چنان با تو همدلی و هم صحبتی می‌کرد که فکر می‌کردی خودت چقدر خوبی که میلاد قاسمی هم چنین حسی دارد! بی شک من اگر به جایی که او رسیده‌بود می‌رسیدم، پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم؛ چه برسد به دیدار تازه کردن با دوست ۲۰‌سال پیش!

منی که سال‌ها خانواده‌ام را مسبب و ریشه ناکامی‌هایم می‌پنداشتم، اگر مثل او به جایی می‌رسیدم، پشت سرم را هم نگاه نمی‌کردم. اما وای که چقدر زیر دست و بال خواهر و برادرهایش را گرفت و بلند کرد... وای که چقدر برایشان پدری و برادری کرد...

وقتی خاکش کردند، بالای مزارش ایستاده‌بودم. ریش‌هایم را بعد از سفر چین نزده‌بودم. گیریپاژ کرده‌بودم از آن همه پیشرفت بدون نبوغ و خدا! نمی‌گریستم؛ نمیتوانستم از خودم خجالت نکشم که زنده ام. اگر چه او تا همین‌جا بیش از آن‌چه بسیاری از ما تا آخر عمر خواهیم‌زیست، زندگی کرد.

آری؛ میلاد قاسمی همه چیزش خوب بود... همه چیزش...

ذهن عجیبی داشت و هر چه داشت از لیاقتش و تلاشش و گام‌های صحیح خودش داشت. من اسطوره‌سازی نمی‌خواهم بکنم. او یک ایراد بزرگ داشت و آن، فراموش‌نکردن ریشه‌هایش بود و همین یک ایراد هم او را به خاک برد!

میلاد! دلم برایت تنگ است ای مرد. تو در خاطر ما همیشه زنده‌ای.../مهدی مهریزی ، ورودی 84 مهندسی برق شریف

نشریه دانشجوps752یادبود جان‌باختگان هواپیمای اوکراینی
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف https://t.me/anjomanSUT
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید