برای پونه…
عادت ما ایرانیاست که تا کسی میمیره برامون عزیز میشه و وانمود میکنیم که انگار طرف از بهشت اومده بوده و نقصی تو وجودش نداشته، ولی الان که برای پونه میخوام بنویسم جز خوبی چیزی ندارم که بگم.
از این که ۱۰۰ بار روی مخش میرفتم و بار ۱۰۱ ام که انتظار داشتم سرم داد بزنه، بازم لبخند میزد و با «ای جان» گفتنش میفهمیدم هنوز همون پونهٔ مهربونه.
از این که تحمل درد یه آدم که نه، تحمل درد یه گربه رو هم نداشت و از لنگ زدنش چشماش پر اشک میشد.
از این که نذاشت آدمی که همه طردش کرده بودند، بیشتر طرد بشه و زندگی دوباره بهش داد.
از این که کسی عصبانیتش رو ندید و فقط چهرهٔ خندونش تو ذهن دوستاشه.
از این که حسرت به دلم موند فلوت زدنش رو از نزدیک ببینم.
.از این که لست سینش لانگ تایم اگو شد.
شاید برای همهمون سوال شده باشه که رفیقهامون چرا به این شکل، موقع پرواز باید از دنیا برن. راجع به بقیه اطلاعی ندارم ولی میدونم که پونه یک فرشته بود، راهی به جز پرواز نداشت.
برای پرنیان...
ما ا۹۱یهای کامپیوتر بیشتر از اینکه پونه رو بشناسیم شخصیتی به نام پونهپرنیان رو میشناختیم. پونهپرنیانی که سیل و زلزله جداشون نمی کرد ولی یک موشک (البته ۲تا) تونست پونه رو از پرنیان جدا کنه. کسی هست که حال پرنیان رو بتونه درک کنه؟ /مهیار قرائیان ، ورودی 91 مهندسی کامپیوتر شریف