امروز با مامانم مبادلهی کالا به کالا کردیم.
خودکارای ۱ رو دادم و خودکارای ۰/۷ گرفتم.
واقعا خودکارای ۰/۷ خیلی روونتر، خوش دستتر و ظریف ترن به نظرم.
صبح آزمون قلمچی داشتم. قبل از اینکه کسی صدام بزنه خودم بیدار شدم. ساعت ۷ بود. لابد توقع داشتین پا شم و آماده شم؛ اما اشتباه فکر کردین.
پتو رو کشیدم رو سرم و دوباره خوابیدم و با خودم گفتم حالا بابام میاد بیدارم میکنه دیگه؛ یا فوق فوقش دیگه بابامم خواب میمونه و آزمون نمیدم. کی تو یه صبح سرد جمعه پا میشه میره آزمون بده آخه.
که پنج دقیقه بعدش بابام اومد و صدام زد.
رفتم و آزمون دادم و انصافا آزمون خوبی هم بود. تو شهرمون اول شدم و ترازم ۶۹۰۰ شد که خب خوشحالم که نخوابیدم و رفتم آزمون دادم.
بعدم که برگشتیم خونه یه جزء قرآن خوندم و چند تا صفحه از کتاب یادداشتهای یک پزشک جوان رو خوندم.
امشب احتمالا این کتاب رو تمومش کنم و خیلی دلم میخواد که معرفی و نقدش رو توی ویرگول بزارم.
خیلی وقته که کتابی رو معرفی و نقد نکردم و امیدوارم دست و دلم به نوشتنش بره.