آنه^^
آنه^^
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

صبح سرد جمعه

امروز با مامانم مبادله‌ی کالا به کالا کردیم.

خودکارای ۱ رو دادم و خودکارای ۰/۷ گرفتم.

واقعا خودکارای ۰/۷ خیلی روون‌تر، خوش دست‌تر و ظریف ترن به نظرم.

صبح آزمون قلمچی داشتم. قبل از اینکه کسی صدام بزنه خودم بیدار شدم. ساعت ۷ بود. لابد توقع داشتین پا شم و آماده شم؛ اما اشتباه فکر کردین.

پتو رو کشیدم رو سرم و دوباره خوابیدم و با خودم گفتم حالا بابام میاد بیدارم می‌کنه دیگه؛ یا فوق فوقش دیگه بابامم خواب می‌مونه و آزمون نمی‌دم. کی تو یه صبح سرد جمعه پا می‌شه می‌ره آزمون بده آخه.

که پنج دقیقه بعدش بابام اومد و صدام زد.

رفتم و آزمون دادم و انصافا آزمون خوبی هم بود. تو شهرمون اول شدم و ترازم ۶۹۰۰ شد که خب خوشحالم که نخوابیدم و رفتم آزمون دادم.

بعدم که برگشتیم خونه یه جزء قرآن خوندم و چند تا صفحه از کتاب یادداشت‌های یک پزشک جوان رو خوندم.

امشب احتمالا این کتاب رو تمومش کنم و خیلی دلم می‌خواد که معرفی و نقدش رو توی ویرگول بزارم.

خیلی وقته که کتابی رو معرفی و نقد نکردم و امیدوارم دست و دلم به نوشتنش بره.

صبح سردآزمونقلمچیجمعه
[تکرار غریبانه‌ی روزهای آنه سرانجام این‌گونه گذشت...]
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید