
گاهی وقتها با خودم فکر میکنم دنیایی که توش زندگی میکنیم بیشتر شبیه یه سیرک بزرگه؛ پر از نمایش، نورهای مصنوعی و تماشاگرایی که منتظرن ما اجرای بعدیمون رو شروع کنیم. ما آدمها توی این سیرک، بازیگرهایی هستیم که نقشهامون از قبل نوشته شده — خانواده، جامعه، سنتها و حتی شبکههای اجتماعی تعیین میکنن چطور رفتار کنیم، چه چیزی نشون بدیم و چه چیزی رو پنهان کنیم. بعضیوقتها اونقدر غرقِ بازی میشیم که خودمون هم فراموش میکنیم واقعاً کی هستیم.
وقتی به شبکههای اجتماعی نگاه میکنم، بیشتر از هر جای دیگه یاد این سیرک میافتم. جایی که همه دنبال بینقص بودنن؛ همه میخوان زیباتر، موفقتر و کاملتر از چیزی که هستن به نظر بیان. اینجا دیگه ظاهر مهمتر از حقیقتِ. مثل ماسکهای پلاستیکیای که روی صورت میزنیم تا تماشاگران راضی بمونن.
اما پشتِ این نمایشها اغلب خستگی، ترس، تردید و حسِ پوچی خوابیده. چیزی که توی آهنگ GOSSIP از Måneskin هم اشاره میشه: دنیایی پر از شایعه، قضاوت و صورتهای مصنوعی.
یه جمله هست که همیشه توی سرم میچرخه: بهترین بازیگرها اونایی هستن که هیچوقت شناخته نمیشن، چون نقششون رو اونقدر خوب بازی کردن که کسی حتی نفهمیده دارن بازی میکنن.
شاید خیلیهامون حتی نمیدونیم داریم بازی میکنیم؛ فقط داریم نقشهایی رو اجرا میکنیم که جامعه برامون انتخاب کرده.
مهمترین چیزی که از این همه نقش و نمایش میشه گرفت، شاید این باشه که گاهی باید صحنه رو ترک کنیم و ساده به خودمون نگاه کنیم — نه برای تماشاگرها، نه برای لایکها، نه برای قضاوت دیگران… بلکه فقط برای خودِ خودمون.
خودآگاهی یعنی شناختِ مرز بین «نقشِ ساختهشده» و «خودِ واقعی» و جرات داشتن برای ردِ نقشهایی که بهمون تحمیل شده.
شاید بگید این ارسطو و افلاتون بازی ها چیه بچه ؟مگه تو کی هستی ؟ اما من همونی ام که باید باشم سوال اینکه تو کی هستی و کی باید باشی و هستی؟