بمبِ بیصدای سرکوب موسیقی در افغانستان که مغز و جامعه را ویران میکند
انوشیروان پویان _ موسیقیدان و نوازنده
جـانْ بیعِلم، بینَوا باشد
مَـرغْ بیبَـرگ، بینَوا باشد
جـانِ دانا، نَوا زَنَد دَر مَـرگ
هَـمچو بُلبُل، نَوا زَنَد بَر بَـرگ
سنایی
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه
نواهای از دسترفته
گزارشهای میدانی از هرات تا کابل نشان میدهد که موسیقیدانان افغان یک تجربهٔ مشترک را روایت میکنند. عبد الخالق نوری، خوانندهٔ فولک (موسیقی محلی) در هرات، گفت: «نمیتوانم نفس بکشم. احساس خفگی میکنم» ـ توصیفی از روزهایی که اجرای موسیقی و منبع درآمدش قطع شد. در کابل، نازیر امیر محمد، نوازندهای که سازهایش را پنهان کرده و با خانوادهاش شهر را ترک میکرد، تأکید کرد: «همهٔ چیز تمام شد، تمام زندگیام تغییر کرده است.» و باستیر، استادی که اکنون در تبعید زندگی میکند، یادآور شد: «ما میتوانستیم موسیقی بنوازیم و گوش کنیم تا زمانی که طالبان آمدند.» این شهادتها، از منابع مختلف بینالمللی، تصویری واحد از سرنوشت هنرمندانی ارائه میدهند که با خاموشی اجباری، هم حرفه و هم امیدشان دگرگون شده است.
۱. مسئله: چگونه دولتها به جنگ با موسیقی میروند
هنر والای موسیقی فراتر از سرگرمی، بلکه ضرورتی زیستی است که با درگیر کردن دستگاههای شنوایی، عاطفی و حرکتی و فعالسازی شبکههای مغزی مسئول یادگیری، پیوند اجتماعی و تابآوری فردی، در شکلگیری رفتار جمعی نقش بنیادین دارد.
طالبان آن هنر را تهدید تلقی میکند، آزادی هنری را سلب کرده است و تلاش میکند نه تنها از زندگی عمومی، بلکه از حوزهٔ تمدنی مشترک ایران و افغانستان ریشهکن کند.
این اقدامات انسجام و پیوند اجتماعی نسلها را بهطور سیستماتیک متلاشی میسازد.
میشل فوکو این پدیده را «دیسپوزیتیف قدرت» مینامید: نه صرفاً سانسور آشکار، بلکه سامانهای لایهلایه از نظارت، کدهای اخلاقی و ترس. لویی آلتوسر آن را «دستگاه ایدئولوژیک دولت» میخواند؛ سرکوبی که نه تنها از مسیر قانون، بلکه از طریق خلأ صدا در مدارس، رادیو و حتی در ساکتترین لحظات خانهها اعمال میشود.
۲. شواهد: تقاطع علوم اعصاب و گزارشهای میدانی
۱. مسیرهای مغزی مختلشده
مرحله دریافت تهدید
۱. تالاموس ورودی حسی (صوت یا تصویر مرتبط با موسیقی) را دریافت میکند و مسیر سریع را به آمیگدالا میفرستد.
- آمیگدالا فوراً واکنش ترس را فعال میکند، حتی پیش از تحلیل منطقی.
۲. مرحله پاسخ استرس
- آمیگدالا از طریق محور HPA ترشح کورتیزول و آدرنالین را آغاز میکند.
- این هورمونها بدن را در حالت «آمادهباش» قرار میدهند.
۳. مرحله مهار شناختی و خلاقیت
- هورمونهای استرس و سیگنالهای آمیگدالا، قشر پیشپیشانی را تضعیف میکنند.
- نتیجه: کاهش توان تصمیمگیری خلاق و افزایش خودسانسوری.
۴. مرحله افت انگیزه و لذت
- استرس و ترس، مدار پاداش (هسته آکومبنس و استریاتوم شکمی) را مهار میکنند.
- دوپامین و سروتونین کاهش مییابد → انگیزه و حس معنا افت میکند.
۵. مرحله محرومیت حسی
- اجتناب از شنیدن یا اجرای موسیقی باعث کاهش تحریک قشر شنوایی و قشر ارتباطی شنوایی میشود.
- مهارتهای زبانی، ریتمیک و معنایی تضعیف میشوند.
۶. مرحله تغییرات بلندمدت
- استرس مزمن → آمیگدالا بزرگتر و حساستر، هیپوکامپ کوچکتر، انعطافپذیری عصبی کمتر.
- نتیجه: اضطراب پایدار، کاهش تابآوری، و تثبیت چرخه سرکوب.
۷. حلقه بازخورد
- اضطراب و اجتناب بیشتر → فعالسازی دوباره آمیگدالا و تداوم سرکوب.
فلوچارت
محرک تهدیدکننده
⬇️
تالاموس (دروازه حسی) ➡️ مسیر سریع به آمیگدالا (ترس فوری)
⬇️
آمیگدالا (فعالسازی ترس) ↔️ هیپوکامپ (زمینهسازی حافظه ترس)
⬇️
محور HPA (کورتیزول، آدرنالین) ➡️ اثر مستقیم بر مدار پاداش و قشر پیشپیشانی
⬇️
قشر پیشپیشانی (افت کنترل شناختی و خلاقیت) ↔️ آمیگدالا (تقویت ترس)
↘️
مدار پاداش (کاهش دوپامین، سروتونین، انگیزه) ↔️ قشر پیشپیشانی
⬇️
قشر شنوایی و قشر ارتباطی شنوایی (افت مهارت شنیداری، زبانی و معنایی)
↔️
مخچه و قشر حرکتی (افت مهارتهای ریتمیک و اجرایی)
⬇️
تغییرات ساختاری بلندمدت:
- آمیگدالا بزرگتر و حساستر
- هیپوکامپ کوچکتر
- کاهش انعطافپذیری قشر شنوایی
- افت تابآوری و افزایش اضطراب
🔃
بازخورد: اضطراب و اجتناب بیشتر تقویت چرخه سرکوب
* این مراحل با هدف درک بهتر، سادهسازی شدهاند؛ اما واقعیت پیچیدهتر است، به این معنی که در مغز همزمانی فعال سازی بخشها اتفاق میافتد.
* ضمناً بخشهای دیگری از مغز نیز وجود دارند که در اثر مواجهه با چنین پدیدههای بیرونی بر سایر بخشهای مغز و در نتیجه حالات و بدن انسان آثار جدی دارند.
۲. شواهد میدانی از افغانستان
گزارشهای متعدد معتبر بینالمللی از تعطیلی مراکز موسیقی، بازداشت نوازندگان و تبعید اجباری هنرمندان در افغانستان خبر میدهند. دیدهبان حقوق بشر و عفو بینالملل تأکید میکنند که بخشهایی از جامعه بیش از دیگران هدف قرار گرفتهاند و فرصت حضور برابر در فضای موسیقایی از آنها سلب شده است. این شواهد هزینههای درونی، سختتر شدن شبکههای شادی و حافظه و هزینههای بیرونی، تبعید، زندان و سکوت را آشکار میکند.
۳. پیامدها: هزینههای نسلی و اجتماعی
- کودکان: قرار گرفتن زودهنگام در معرض ریتم و ملودی سبب تقویت رشد شناختی و زبانی میشود؛ محرومیت از آن ظرفیتهایی را از بین میبرد که بازپسگیریشان دشوار است.
- جوانان: فقدان فضاهای موسیقایی آنها را مستعد افسردگی، اضطراب و کنارهگیری اجتماعی میکند. موسیقی زیرزمینی برای بسیاری هم وسیلهٔ مقاومت است و هم مخاطرهای که میتواند به زیر ذرهبین نظارت یا مجازات بینجامد.
- جامعه: آیینهای جمعی؛ کنسرتها، مراسم و حتی آواز گروهی ساده از هم میپاشند. انسجام اجتماعی تحلیل رفته و جوامع را در برابر تفرقهافکنی اقتدارگرایانه آسیبپذیرتر میکند.
- فرهنگ: ژانرها ناپدید میشوند، سنتهای شفاهی تحلیل میروند و تنوع فرهنگی مناطق فرو میریزد. همگنسازی اجباری صدا بازتابی از همسانسازی سیاسی است که فوکو آن را «سکوت نرمالیزهشده» مینامد.
۴. فراتر از حال: سناریوهای پنهان و بلندمدت
- آرامش عادیشده: نسلی به زندگی بیموسیقی خو میگیرد و «همسازی نوروبیولوژیک» شکل میگیرد.
- فروپاشی فرهنگی: با زندانی یا تبعید شدن هنرمندان، زنجیرهٔ انتقال شفاهی قطع میشود و سنتها به فراموشی سپرده میشوند.
- بیماریهای روانی: استرس مزمن سانسور افسردگی و اضطراب را تشدید و مدارهای مغزی را بازآرایی میکند که فراتر از دوران یک رژیم ادامه مییابد.
- تجاریسازی در دیاسپورا: هنرمندان تبعیدی برای بقا ممکن است آثار خود را برای بازارهای خارجی کالایی کنند و اصالت فرهنگی کاهش یابد.
- بیاختیاری نسلی: همانطور که آلتوسر هشدار داد، دستگاههای ایدئولوژیک نهتنها نهادها بلکه ذهنیتها را شکل میدهند؛ بدون موسیقی، شهروندان آینده شادابی و انسجام کمتری خواهند داشت و کنترلشان آسانتر میشود.
۵. توصیههای سیاستی
- حمایت از حق موسیقی بهعنوان حق بشر
ارگانهای بینالمللی باید دسترسی به موسیقی را جزو حقوق بنیادین بشری بدانند تا سلامت عصبی و فرهنگی جوامع تضمین شود.
- تقویت هنرمندان زیرزمینی و تبعیدی
تأمین بودجه برای بایگانی دیجیتال، جشنوارههای دیاسپورا و پلتفرمهای امن آنلاین به حفظ سنتها در تبعید کمک میکند.
- ادغام علوم اعصاب در کارزارهای مدافع آزادی
گروههای مدافع باید تأثیرات قابل اندازهگیری در مغز، کاهش انعطافپذیری، افت دوپامین و استرس هیپوکامپی را برجسته کنند تا سانسور موسیقی را بحران بهداشت عمومی معرفی کنند.
- ایجاد فرصتهای آموزشی جایگزین
برنامههای موسیقی جامعهمحور و دیجیتال برای کودکان در محیطهای محدود، رشد شنوایی و عاطفی را فارغ از ممنوعیتها تضمین میکند.
- ارتقای همبستگی جهانی
رسانهها، دانشگاهها و مؤسسات فرهنگی بینالمللی باید صدای هنرمندان سانسورشده را تقویت کرده و آنها را به کمپینهای مشترک حمایت از آزادی بیان و سلامت روان وصل کنند.
نتیجهگیری
سانسور موسیقی در افغانستان بیش از یک فاجعه فرهنگی است. این اقدامی زیستشناختی و مهندسی اجتماعی است که با خاموشکردن ریتم، طالبان مغزها را بازطراحی، انسجام اجتماعی را فرو میریزند و حافظهٔ جمعی را نابود میکنند. علوم اعصاب نشان میدهد محرومیت از موسیقی انعطافپذیری، انگیزه و تابآوری را کاهش میدهد و گزارشهای میدانی از بازداشت، تبعید و تعطیلی صحنهها حکایت دارند.
شناخت موسیقی بهعنوان حق بشر تنها سمبولیک نیست؛ ضامن بقای عصبی و فرهنگی جوامع است. برای مقابله با این سکوت اجباری، یک راهکار عملی آن است که هنرمندان موسیقی مستعد و مستقل افغانستان بتوانند در کشورهای همجوار از جمله ایران و تاجیکستان (با احتیاط برای جلوگیری از بهانههای ژئوپلیتیکی)، فرصت فعالیت بیابند. ایران با اشتراکات فرهنگی و تمدنی، میتواند با اجراهایی در سالنهای معتبر ازجمله رودکی را در اختیار این هنرمندان قرار دهد، دانشگاهها از جمله دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران میتوانند به آنان بورسیه اعطا کنند و حتی زمینهٔ تدریس برایشان فراهم سازند. چنین اقداماتی نه تنها به حفظ فرهنگ موسیقایی افغانستان کمک میکند، بلکه پلی برای تقویت همبستگی منطقهای و پاسداری از میراث مشترک حوزه تمدنی ایران خواهد شد.
این مطلب در تاریخ ۳۱ شهریور ماه ۱۴۰۴ در روزنامه آرمان امروز منتشر شد.
*بلکه دیدگاه مستقل از سوی یک شهروند ایرانی است.