
بعضی روزها انگار دلت از هیاهوی دنیا خسته میشه.
از صدای نوتیفها، از آدمهایی که تند حرف میزنن و تند میرن.
دلت یه جایی میخواد که فقط سکوت باشه و فکر.
اونوقت یه کتاب میتونه مثل دریا باشه — عمیق، ساکت، و پر از راز.
کتاب «دختری که به اعماق دریا افتاد» از همون جنسه.
داستان دختری که سفری ناخواسته به دل تاریکی آبها داره، اما اون پایین چیزی پیدا میکنه که سالها دنبالش بوده: خودش.
در هر صفحه، بین ترس و شجاعتش، انگار خودت رو میبینی — وقتهایی که غرق شدی اما هنوز امید یه نوری از بالا رو داری.
این کتاب از اون رمانهاییست که بعد از خوندنش ساکت میمونی. نه از غم، از تأمل.
یاد آدم میاندازه که گاهی باید به عمق بری تا دوباره به سطح بیای.
اگه میتونستی یه چیز رو از عمق دریا با خودت بالا بیاری، چی بود؟
#کتابخانه_آئویی_مائو جایی برای پیدا کردن خودت بین قفسه ها.